![]() |
|||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||
ميگويند بر روي سفينههايي كه در فضا، به سوي مقصدهاي دور و گاه نامعلوم رها ميشوند؛ جملاتي را به زبانهاي زنده زميني مينويسند تا اگر روزي روزگاري به دست موجوداتي هوشمند افتاد، يا اگر در پس هزاران سال باز به دست اخلاف همين آدميان رسيد، بدانند كه مايي بوديم و حرفي داشتيم. اين شايد مثل همان "نامه در بطري"هايي باشد كه آدمهاي گير افتاده در جزيرههاي دور دست و متروك، بارها و بارها به دريا ميافكندند. نوشتههايي كه فقط براي كمك خواستن نبوده، براي اعلام بودن و رنج بردن هم بوده...
چند روزيست كه به اين فكر ميكنم كه با اين فراگيري دنياي سايبر و ماناييِ اشياءِ اين فضا، انگار ما هر روز بطري-نامهاي به اقيانوس يا سفينهاي به آسمان ميفرستيم. حالا حتي پاك كردن منبع اصلي هم باعث پاك شدن و نابودي قطعي نوشتهها نميشود. به همين نسخههاي ذخيره شدهاي كه موتورهاي جستجو – فارغ از بود يا نبود منبع اصلي- در اختيارمان مي گذارند نگاه كنيد. نسلهاي بعدي براي يافتن منابع و نوشتار مانند نسلهاي قبلي محدود نخواهند بود. شايد همه چيز زير انگشتان آنها باشد.
نوشتههاي كوچك و كم اهميت من هم شايد روزي روزگاري در يك جستجوي اتفاقي از ميان هزاران ميليارد صفحه ذخيرهشده، براي نوادههايم زنده شوند. شايد آن روزگار، روزگار بهتري باشد، شايد هم نباشد؛ ولي دست كم خيلي با اين ايام متفاوت خواهد بود. دلم ميخواهد آنها بدانند آدمهايي بودند در اين زمان و مكان كه رنج ميبردند، آزار ميديدند و هر روز روحشان آزرده ميشد. افسردگاني كه هر سازي شنيدند بدآهنگ بود و هررنگي كه ديدند ريا داشت. آدمهايي كه عاقبت در پلشتي غرق شدند....
من حالا كف اقيانوس هستم