![]() |
|||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||
جايي خواندم كه دكتر سروش نوشته بود "پيامبران براي اين مبعوث شده اند ( يا يكي از دلايل نزول آنها اين بود) كه بشر هر چيزي را امتخان نكند" (نقل به مضمون)
البته من با اين جمله چندان موافق نيستم اما با اين نظريه كه "انسان نبايد «هر» چيزي را آزمايش كند" موافقم. از تجربه هاي بزرگ فاشيسم و كمونيسم تا تجربه هايي نظير حودكشي جمعي گروه ... ( اسمش را يادم رفته ولي ماجرا را به طرز وحشتناكي حفط ام) همگي شواهدي بر اين مدعايند. نمونه اي كه در پي مي آيد را جديدا يافتم و فكر كردم براي شما هم جالب و در عين حال تكان دهنده باشد، ماجراي فريدس هوف و كلني او:
در دهه 60 و 70 کلونی ها و کمون های مختلفی شکل گرفت. جوانانی که اندیشه انقلابی داشتند و از روابط جوامع سرمایه داری بیزار بودند در صدد بر آمدند که جامعه دلخواه خود را در کنار این جامعه تشکیل دهند و محلی برای زیست انسان آزاد به وجود آورند. این کلنی ها اکثرا با اندیشه چپ و اندیشه برابری انسان و مخالفت با استثمار و بهره کشی از انسان ، مخافت با مالکیت شخصی و دیگر آرمانهای انقلابی شکل می گرفت . در آن دوران بعضی از این گروه ها را هیپی نیز می خواندند.
ماجرایی که در زیر می خوانید آنچه است که بر سر یکی از کلونی ها که با عقاید بسیار خاصی در مورد سکسوالیته و روابط جنسی تشکیل شد ، رفته بود. ماجرای کمون فریدس هوف که نسبتا بیشتر از دیگر کمون ها بر پا باقی ماند و حدود 30 سال عمر کرد.
در سال 1970 گروهی، نزدیک به 30 نفر از جوانان انقلابی در آلمان و اتریش تصمیم گرفتند که از جامعه جدا شوند و اجتماع ایده آل خود را به وجود آورند. از سرکرده گان عمده این گروه اتو میل OTTO MÜHL بود که روانشناس بود ، او به همراه دیگرافراد گروه در سال 1972 در گوشه ای ، درون طبیعت و دور از اجتماع ، در محلی به نام فریدس هوف در اتریش ، کلنی خود را بنیاد گذاشتند. این گروه که تا آن سال به چیزی حدود 300 نفر رسیده بود تصمیم بر آن داشت که این تجربه انسانی را لحظه به لحظه ثبت کند. این آزمایشگاه بزرگ انسانی با فیلم برداری از لحظه به لحظه اعمال و رفتار و فعالیت های خود ، با برداشتن عکس و نوشتن روزنگار ، آرشیو مفصلی در اختیار آیندگان قرار داد که امروز نیز در دسترس است و مورد تحقیق و بررسی بسیاری از محققان و جامعه شناسان از سراسر دنیا قرار می گیرد. تجربه فریدس هوف تجربه ای نسبتا منحصر به فرد است که در تقریبا دو نسل را در بر گرفت و اطلاعات بسیار جامعی در مورد این نوع زندگی در اختیار می گذارد.
افراد کلنی انسانهایی روشنفکر بودند که ساختار های اجتماعی را زیر سوال می بردند. مانیفست کلنی که در سال 1973 تدوین شد تلفیقی بود از مارکسیسم ِ آنتی ماتریالسم و نظریات فروید و بیش از هر چیز آزادی جنسی.
افرادی که به کلنی ملحق شده بودند از جامعه ، شغل ، پدر و مادر ، و آینده ای که در انتظارشان بود دست کشیدند و خود را و تمام امکانات مالی خود را به کمون سپردند. کمونی که به رهبری اتو اداره می شد.
کلنی قوانین را زیر سوال می برد. از هیرارکی های اجتماعی متنفر بود و آنها را مانع رشد انسان می دانست . کلنی خانواده و قوانین مربوط به خانواده را ناشی از قوانین جامعه انسانی بر مبنای مالکیت خصوصی می دانست و قصد نفی خانواده کرد.
در کلونی هیچ کس پولدار و هیچ کس فقیر نبود. همه ، همه چیز داشتند، و یا نداشتند.همه همه چیز را ، منجمله خودشان را با هم قسمت می کردند
کلونی قوانین اجتماعی را نفی می کرد و باید های اجتماع را زیر سوال می برد. بنابراین قوانین جدیدی تولید کرد. سکسوالیته آزاد. هیچ کس مالک دیگری نبود و هر کسی باید با هر کس که دلش می خواست همبستر شود. در کلنی کار زیادی وجودی نداشت . چند ساعتی به سبزی کاری و نظافت و تهیه غذا صرف می شد و بقیه ساعات صرف سکس می شد. همه روزانه چندین بار سکس داشتند. با افراد مختلف. هیچ مرد و زنی حق نداشتند بیش از یک بار در طول یکی دو روز با هم سکس داشته باشند، چرا که در آن صورت امکان به وجود آمدن رابطهً پایدار وجود داشت. همه حق داشتند از همه درخواست هم خوابگی کنند و هیچ کس حق نداشت درخواست دیگری را رد کند. مسلما کسانی که زیباتر بودند یا اتوریته بیشتری داشتند در صدر قرار می گرفتند و برنامه شان تا دو سه هفته رزرو شده بود. دیگر افراد تا دو سه روزی رزرو بودند. در ابتدا مردان جایی نداشتند. زنان خانه داشتند و مردانی که با زنی هم خواب نبودند حتی تخت خواب هم از آن خود نداشتند. اما چنین چیزی پیش نمی آمد که مردی بی جایگاه بماند. نسبت زن به مرد ، نسبتا برابر بود و سکس گروهی هم رواج داشت.گروه جوان و پر انرژی بودند، جوانان 17ـ تا 25 ساله ، قرار بر این بود که همه با هم یکسان باشند تنها سر دسته گروه ، اتو بود که نسبتا 30 سال بزرگتر از بقیه بود. او شامل این قوانین نمی شد. اتو کاریسماتیک و بسیار محبوب بود . او معتقد بود که سکس باید آسان و قابل دسترس همه گان باشد. او معتقد بود که خانواده از پیشرفت های انسانی جلوگیری می کند و موجب مالکیت و حسادت می شود. او معتقد بود که سکس برای درمان نابسامانی های انسانی مهم است و داشتن سکس بین پزشک و بیمار را ( که امروزه کاملا ممنوع است چرا که بین پزشک و بیمار ، در روانشناسی ، اتوریته نسبتا قوی حاکم است ) لازم می دانست. جلسات تراپی عمومی که عموما همه گان در آن برهنه بودند برای تخلیه خشم و غضب و حسادت و دیگر غرائض انسانی هر شب تشکیل می شد. این گروه تنها گروهی بود که سکس آزاد را امتحان می کرد. در اصل سکس آزاد تنها تئوری سیاسی این گروه را در بر می گرفت و به معنای نفی مالکیت خصوصی محسوب می شد. کلونی در میان شهرهای دور و بر محبوب نبود و مردم با شک و تردید به کلونی و افراد مقیم آن می نگریستند.
قرار بر نفی تمام قرارداد های انسانی بود. نامش سکس آزاد بود ولی این سکس چندان آزاد هم نبود. هموسکسوالیته به طور کلی قدغن بود. سکس فقط بین دو جنس آزاد بود ، و به دلیل هموفوبیای شدیدی که در جمع رواج داشت ، همجنسان حتی از لمس بدن همدیگر نیز اجتناب می کردند. داشتن رابطه جنسی چندین بار در روز اما با افراد مختلف نسبتا اجباری بود. و از همه مهمتر ، عشق از میان برداشته شده بود. این از سکس یک عمل مکانیکی می ساخت. لمس ، نگاه ، و هر آنچه موجب به وجود آوردن عاطفه بود اجتناب می شد. سکس برای سکس، و نه برای عشق.
بیماری های مقاربتی در میان افراد کلونی شایع شد. سوزاک و سیفلیس و هرپسو هپاتیت و هر بیماری که در اثر شلختگی جنسی امکانش وجود دارد در میان مردم این گروه شایع شد.این مسئله ترسی را هم در اجتماع بیرون به وجود آورد. کلونی بیش از پیش خود را بست. درهای خود را به روی اجتماع بیرون بست و راه تماس خود را با اجتماع قطع کرد.
قرار بود این اجتماع با قوانین اجتماعی مقابله کند. و قدرت را نفی کند اما شکل جدیدی از هیرارکی در کمون به وجود آمد. کمون اکنون حدود 600 نفر ساکن داشت، ساکنان این کمون شماره گذاری شدند. از یک تا 600 و شماره یک خود اتو بود. هر کسی برای رسیدن به شماره ای نزدیک تر به اتو دست و پا می زد. زنان سعی می کردند محبوب اتو باشند و در زمره زنانی که اتو با آنان همخوابه می شد قرار گیرند هیچ کسی بجز اتو حق این را نداشت که تقاضای همخوابگی را از کسی رد کند. اتو محیط محبوب خود را داشت. هر جا که می رفت بیست سی نفر را به دنبال داشت و همه سعی می کردند نزدیکتر به او قرار گیرند و راه بروند. زنان مایل بودند بیشتر با اتو همخوابه شوند که از این طریق به راس هیرارکی نزدیک تر شوند و محبوبیت بیشتری پیدا کنند. مردان نیز سعی می کردند بیشتر با زنان بالای هرم همخواب شوند تا از قدرت بیشتری برخوردار شوند. به این ترتیب کمونی که در صدد بود قوانین اجتماعی را بر هم ریزد ، قوانینی به مراتب وحشتناک تر ایجاد کرد.مخلوطی از سکس و قدرت شکل هیرارکی جدید در کلونی فریدس هوف را تشکیل داد.
اتو تصمیم به تولید فرهنگ جنسی گرفت. او معتقد بود که می داند یک رابطه جنسی خوب باید چگونه باشد و این را به زنانی که با او همبستر می شدند می آموخت. به جای خود این زنان این فرهنگ جنسی را به مردان دیگر انتقال می داند و این فرهنگ در سطح هرم، از بالا به پایین ، به عنوان فرهنگ جنسی خوب انتقال پیدا می کرد.
به طور متوسط سالانه 20 کودک در کلونی به دنیا می آمد. این که پدر این کودکان کیست مشخص نبود . اینان کودکان کمون محسوب می شدند و موشهای آزمایشی برای تجربه رشد کودکان در محیطی با سکس آزاد. کمون به امکانات مالی نیاز داشت و به همین دلیل تعدادی از افراد کمون به جامعه فرستاده شدند تا کار کنند و پول بدست آورند.
افراد این کلونی از افراد تحصیل کرده و اینتلکتوال اجتماع بودند. افرادی که باهوش بودند در روابط اجتماعی بسیار می توانستند موفق باشند . در مدت کوتاهی توانستند کاری برای خود دست و پا کنند و پول زیادی به سمت کلونی سرازیر شد. این افراد در جامعه زندگی می کردند و تنها بعضی از آخر هفته ها به کلونی می آمدند و با استقبال شدید روبرو می شدند. این افراد به سرعت در هرم بالا می رفتند. این ترس وجود داشت که اگر این افراد سر خورده شوند ، اکنون که توانسته اند موقعیت خوبی در اجتماع فراهم کنند ، کمون را برای همیشه ترک کنند.
کمون به خرید و بازسازی پرداخت.کمون دیگر قابل شناسایی نبود. خانه هایی لوکس با استاندارد های نوین ساخته شد. کمون در تمام اروپا دارای سهام و املاک و سرمایه شد. همه آنچه افراد کمون به عنوان لوکس و ماتریالیسم جامعه سرمایه داری و استثمار انسان می شناختند خریداری شد و استفاده شد. و صد البته اتو در صدر این استفاده ها قرار داشت. مشروب و مواد مخدر به وفور یافت می شد. کارها در کمون تقسیم شده بود اما اتو خانه دار مخصوص به خود را داشت که از خانه او نگه داری می کرد و به هوایج او رسیدگی می کرد و حتی لیست همخوابگی های او را به روز می کرد.
در نیمه دهه 80 کودکان کمون به بلوغ رسیدند. و بحث سکسوالیته نوجوانان به میان آمد. مشخصا از اهداف کمون آن بود که نوجوانان بتوانند غرائض جنسی خود را پرورش دهند.و اکنون کودکان به سن نوجوانی رسیده بودند. سنین 13 /14 برای داشتن رابطه جنسی آزاد برای نوجوانان به رسمیت شناخته شد. و نوجوان حق داشت با هر کسی که مایل است، حتی با بزرگسالان همبستر شود. اتو تولید کننده فرهنگ جنسی بود ، این او بود که فرهنگ خوب جنسی را رواج می داد و سکس خوب را تولید می کرد.و برای دختران نو جوان ضروری بود که شخصی اینچنین اولین تجربه جنسی دختران را در اختیارشان بگذارد. اتو این را به عنوان حق شب اول به خود اختصاص داد. در این زمان اتو بیش از 60 سال داشت و دختران 12، 13 تا 14 ساله بودند
مادران دختران جوان خود را ترقیب می کردند که با اتو همخوابه شوند تا چگونگی رابطه جنسی را یاد بگیرند. با ورود دختران جوان به روابط جنسی ، فرهنگ جدیدی به وجود آمد. قدرت جنسی جوان. دختران جوان محبوب اتو بودند و برای محبوبتر شدن مایل به همبستری با اتو، زنان دیگر که مادران این دختران محسوب می شدند از پیرامون اتو پراکنده شدند. اتو از همخوابگی با زنان 35 ساله امتناع می کرد و آنان پیر می خواند. این حق شب اول برای اتو باقی ماند. به گفته اعضای کمون ، بسیاری از دختران مایل به شروع رابطه جنسی در آن سن کم نبودند و یا توسط اتو متقاعد می شدند و یا مورد تجاوز قرار می گرفتند. زنی که خانه دار اتو بود شهادت می دهد که خود شاهد مورد تجاوز قرار گرفتن چندین تن از دختران بوده است.
مسائل جدید کمون موجب شد که بسیاری گروه را ترک کنند و یا روابط موجود را مورد پرسش قرار دهند و در انتها پای پلیس و قانون به میان کشیده شود. اتو در سال 1991 دستگیر شد. او به دلیل سوء استفاده از قدرت و مصرف مواد مخدر و پخش آن در میان نوجوانان و سوء استفاده جنسی از نوجوانان به 7 سال زندان محکوم شد. او در تمام دوران زندانش خود را زندانی سیاسی می خواند و معتقد بود به دلیل عقاید سیاسی اش است که در زندان به سر می برد.
پس از زندانی شدن اتو بسیاری کمون را ترک کردند. اما ترک این شیوه زندگی برای همه گان آسان نبود. بخصوص برای زنان که اکنون میان سال بودند و تمام جوانی خود را در کمون گذرانده بودند زندگی دیگری را خارج از کمون نمی شناختند.
گروه کوچکی حدود 60،70 نفر در فریدس هوف باقی ماندند و مشغول کار شدند. روابط قبلی وجود نداشت اما پذیرفتن روابط جدید نیز تقریبا غیر ممکن شده بود . زندگی با یک پارتنر برای افرادی که روزانه با چند نفر متفاوت همخوابه می شدند کار آسانی نبود. انجام تمام کارهای شخصی از قبیل شست و شو و پخت و پز و رفت و روب و کار کارمزدی نیز. اما افراد به طریقی با مسئله کنار آمدند
سال 1997 اتو از زندان آزاد شد در این تاریخ او 72 ساله بود و به گروه مراجعه کرد. و با تعداد کمی که مایل بودند به پرتقال رفت. او امروز مبتلا به پارکينسون است ولی در پرتقال کماکان همچون گذشته با گروه کوچکی به همان روال سابق زندگی خود را ادامه می دهد.
این گروه با ایده آل های انسانی و برای زیر سوال بردن روابط اجتماعی تشکیل شد. اما تصوری که از آزادی جنسی ارائه داد رابطه ای دور از احساس و عاطفه بود. تهی کردن انسان از احساس و عاطفه و استفاده از رابطه جنسی به عنوان سوپاپ اطمینان و سکس برای سکس .تابو های جنسی را در اجتماع زیر سوال برد، اما دانش و قدرت کافی برای در هم شکستن تابو های جنسی خود نداشت( تابوی هموسکسوالیته برای همیشه به عنوان تابو باقی ماند ). هیرارکی های قدرت را زیر سوال برد و هیرارکی های دیگری به مراتب وحشتناک تر از آن به وجود آورد." باید" های اجتماعی را مورد پرسش قرار داد و به جای آن از" نباید" های اجتماعی" باید" ساخت. کیش شخصیت و تمامی هستی اجتماعی را پیرامون یک و تنها یک مسئله ، سکس، قرار داد.سکسوالیته را در مرکزیت قرار دادند و همه چیز را پیرامون این مرکزیت برنامه ریزی و ارزشگذاری کردند. حقوق کودکان را به رسمیت نشناخت و با سکسوالیته نوجوانان همانند بزرگسالان برخورد کرد و به نوجوانان حق برخوردی آزادانه با سکسوالیته خود داده نشد. سوء استفاده از قدرت و جانشینی قراردادهای اجتماعی با قرارداهای مشابه ولی واژگونه ،پذیرفتن هژمونی فردی و اطاعت بی چون و چرا از قوانین وضع شده توسط او، قوی شدن گرایشات سکتاریستی و تبدیل کلونی به سکت، عدم شناخت انسانها از چگونگی روابط در یک جامعه برابر ، و همه اینها موجبات شکست پروژه انسانی فریدس هوف را به وجود آورد. بهشت سکسوالیته به مرور ایام به جهنم سکسوالیته مبدل شد.
اما این همه نام فریدس هوف را به عنوان تلاش انسانی برای یافتن آلترناتیوی برای زندگی در تاریخ ثبت کرد. تلاشی در جهت به وجود آوردن جامعه ای اشتراکی، بهشت انسانی ، که هرچند موفق نشد اما تجربه ای مطرح و مورد بحث است.
ديشب خواب مي ديدم، يك پليس بيخود و بي جهت سيزده هزار تومان جريمه ام كرد. خيلي عصباني شدم و داشتم حرص و جوش مي خوردم كه شنيدم كسي (شايد خودم بودم) به من گفت: «اين يك خواب است و نهايتا جريمه اي كه شده اي تا صبح كه ازخواب بيدار شوي معتبر است! پس چرا اينقدر حرص مي خوري و جوش مي زني؟»
اما باز هم من ول كن ماجرا نبودم و خلاصه تا وقتي از خواب بيدار شدم عصباني بودم! صبح، زماني به ياد خواب ديشب افتادم كه مشغول رانندگي بودم در همان مكاني كه در خواب پليس جريمه ام كرده بود. فكر كردم به اينكه آدم بداند كل يك ماجرا (يا حتي جهاني كه محيط بر آن ماجراست) «مجازي» است و آن وقت باز هم قضيه را جدي بگيرد؟!
تكاني خوردم... .
بعضي وقتها بد پريشان مي شوم.
مي توانيد باور كنيد مي توانيد هم باور نكنيد، ولي حقيقت اين است كه وب سايت جوان «دبش» مورد استقبال خوبي قرار گرفته و نه تنها خوانندگان خودش را دارد، بلكه عده اي هم از فرهيختگان و انديشمندان معاصر و غيره(!) مايلند در آن بنويسند (اصلا هر كس كه متقاضي نوشتن در دبش است لاجرم بايد يا فرهيخته باشد يا دانشمند! اين يك اصل قديمي است) .
ما هم از پيوستن دوستان جديد استقبال مي كنيم ولي متاسفانه طراحي گرافيكي دبش به صورت استاتيك است و به هم زدن قالب صفحه اصلي دبش كار آساني نيست. چندي پيش تصميم بر آن شد كه براي بهره مندي از مطالب سروراني كه مايلند در دبش بنويسند يكي از وبلاگها حذف و به جاي آن يك وبلاگ عمومي تشكيل شود. اما باز هم مشكل آن بود كه حذف هر وبلاگ باعث دلگيري صاحب آن مي شد و اين پايان خوبي براي از دست دادن يك دوست نبود! (حتي آقاي ابك كه نه حال نوشتن دارد و نه جديدا كسي را تحويل مي گيرد!)
الغرض، عاقبت به اين نتيجه رسيديم كه هر عضو قديمي، وبلاگش را با يك دوست به اشتراك بگذارد؛ البته به اين صورت كه نفر ثاني (يا ثالت...) همانند نفر اصلي يوزر و پسورد جداگانه داشته باشد، مطلب به نام خودش منتشر شود و در انتشار مطالبش همان آزادي بقيه را دارا باشد.
اين مشخصات بعد از توافقات اوليه به فوريت از طرف مدير سايت صادر مي شود.
در حال حاضر اشتراك وبلاگ آقاي مهرگان با آقاي فرهادپور به همين دليل است و ضمن خوشآمد گويي به آقاي فرهادپور، از نويسندگان دبش و همينطور عزيزاني كه مايل به همكاري با دبش بودند خواهشمندم كه سريعا همديگر را پيدا كنند!
با اينكه عهد كرده بودم مطالبي كه مرتبط با روزنامه شرق باشد را (به خاطر جلوگيري از اين شايعه كه سايت دبش ارتباط خاصي با روزنامه شرق دارد) كمتر بنويسم، اما دلم نمي آيد دو مطلب كوچك طنز آميز كه روز جمعه اتفاق افتاد و بازيگر نقش اول هردو «اميد مهرگان» بود را ننويسم:
اول آنكه يكي از بچه ها جكي تعريف كرد درمورد نيش زنبور. اميد بعد از آن يك ربعي با لحني جدي (خداشاهده كاملا جدي) در مورد «گاز گرفتن» يا «فروكردن نيش زنبور» سووال مي پرسيد!! بعد هم كه فهمانديمش كه زنبورها «گاز نمي گيرند» سخت مايل بود بداند آيا نيش زنبور درد فيزيكي و واقعي دارد؟!!
دوم اينكه يك سري كيك پخش كردند بعد از ظهر به عنوان عصرانه. بچه ها يكي يكي باز كردند كيكها را و متوجه شديم تقريبا همه آنها كپك زده است. چند دقيقه بعد آمدند از خدمات و گفتند كيكها را نخوريد كه تاريخ گذشته بوده است ( والبته تقريبا همه قبل از آن، كيكها را روانه سطل زباله كرده بوديم). اميد تازه متوجه شد كه نبايد كيك را مي خورده. نگاه كرديم ديديم پس مانده كيكش سبز است. گفت: «اِ ديدم ترش بود!»
پس مانده كيكش اندازه يك بند انگش بود!!
همسرم در شركت برق تهران كار مي كند. تعريف مي كرد كه اندكي قبل مراسم پر خرجي مي گيرند در آنجا و همه پرسنل مديران را جمع مي كنند و مطابق معمول از روحانيون معظم هم دعوت مي كنند.
آقاي مدير در بخشي از صحبتهايش به برق دزدي (گرفتن انشعاب غير مجاز) و سرقت لوازم (عمدتا سيمهاي مسي) اشاره مي كند و بعد از حاج آقا... دعوت مي كند چند كلامي بقيه را مستفيض فرمايند. حاج آقا پس از استقرار پشن تريبون و صدور جملاتي درباب معنويت هوس مي فرمايند من باب عقب نيودن از قافله، چند كلامي هم راجع به برق دزدي صحبت كنند! ديگ علم و دانايي كل ايشان اندك اندك غليان مي كند و در جايي ضمن ذم شديد عمل قبيح برق دزدي، مصداقاً اشاره اي به كار زشت «دزديدن دكل برق» مي كنند. همكاران كه گمان مي برند حاج آقا شوخي كرده يا حواسش نبوده موضوع را زياد جدي نمي گيرند. اما استاد با تاكيد فراوان بر آن مصداق همه را شيرفهم مي كند كه نه خير منظورشان واقعا دزديدن يك دكل برق فشار قوي است!!
يكي از دوستان راست مي گفت كه مي گفت طنزنويس شدن در ايران كار سختي نيست!
آقاي علی اصغر سيدآبادی دبير گروه فرهنگ روزنامه های ياس نو، نوروز و وقايع اتفاقيه و از پايه گذاران وبلاگ گروهی 'هنوز' مطلبي را در وب سايت فارسي بي بي سي نوشته است با عنوان «وبلاگ های گروهی، حلقه های آغازین گفت و گو» كه خواندني و در نوع خود جالب است. ايشان در آن نوشته اشاره اي هم به سايت دبش داشته است اما متاسفانه با دو سهل انگاري كوچك. سيد آبادي نوشته است:
«وبلاگ های گروهی همچنین روش های مختلف دارند، وبلاگ های "هنوز" که توسط تعدادی از اعضای تحریریه دو روزنامه توقیف شده یاس نو و وقایع اتفاقیه اداره می شود و"فانوس" روش تحلیلی دارند، اما هر از گاهی از خبر هم استفاده می کنند. در حالی که وبلاگ "دبش" که بخشی از تحریریه روزنامه شرق در آن قلم می زنند، کاملا تحلیلی است.»
كه در اينجا ضمن سپاس از لطف ايشان بايد دو نكته كوچك را يادآوري كنم:
اولا دبش وبلاگ نيست. سايتي است متشكل از چند وبلاگ كاملا جدا از هم كه به طور اتواماتيك، بخشي از آخرين نوشته هر وبلاگ در صفحه اصلي سايت درج مي شود. جالب اينجاست كه سيدآبادي در بخشي ديگر مي نويسد: « ...در همین جا باید به حلقه ملکوت نیز بار دیگر اشاره کرد که تجربه جدیدی در وبلاگستان ایرانی است و بر خلاف دیگر وبلاگ های گروهی که گروهی از افراد را در بر می گیرند، ملکوت گروهی از وبلاگ ها را در بر می گیرد.» كه اين تعريف بسيار نزديكتر است تا اطلاق وبلاگ گروهي.
ثانيا دبش «كاملا تحليلي» نيست و در بخش تازه هاي دبش، از همان روز اول راه اندازي اين سايت، برخي از اخبار لينك داده شده اند. افزون بر اين گه گاه يادداشتها و گزارش هايي توسط اعضاي اين سايت منتشر مي شود كه آن را از حالت كاملا تحليلي خارج مي سازد.
مي خواستم به مناسبت عيد فطر مطلبي بنويسم در باب اين جلو عقب رفتن رويت ماه شوال و درنتيجه رسمِ اخيرِ اعلامِ نا بهنگامِ عيد فطر كه از يك طرف حكومتها پيرو تحكم اند و طبيعتا به علم رو مي آورند كه با محاسبات سر و كار دارد و ماهها قبل مي گويد كدام روز عيد است و در تقويها ثبت مي شود؛ و از يك سو شرع و سنت است كه مي گويد بايد ماه را ديد آن هم به چشم غير مسلح و در نتيجه و بر مبناي اين نظريه هيچ مانعي ندارد در يك كشور مثلا دو روز عيد گرفته شود يا پيروان هر مرجعي، روزي را كه او تعيين مي كند عيد بدارند. حالا اين وسط حكومت ما شده چوب دو سر طلا كه هم مي خواهد سنت شرعي را مراعات كند و هم تحكم حكومتي مدرن و رسمي را... . بعد ديدم اي بابا... مگر دنبال دردسر مي گرديم كه اين مسايل را تحليل كنيم، و تازه آن هم براي كي؟ اين بود كه منصرف شدم، صلواتي فرستادم، دست و رويي آب زدم و نشستم پاي تلويزيون!!
عرفات مرد. زياد غمگين نيستم. خوشحال هم نيستم. همانطور كه وقتي حافظ اسد مرد. اين دو مرداني بودند كه به ما مربوط نبوده و نمي شوند. آنها گاندي نبودند، هر چند سياستمداراني بزرگ بودند. شايد سياستمداراني خبره و شايد شجاع هم بودند؛ اما گاندي نبودند. گاندي بزرگتر از هند و به بزرگي انسانيت پاك بدون خشونت بود. اهميت و بزرگي اش هم – براي ما، غير هندي و انگليسي ها- به خاطر مبارزه با استعمار انگليس و استقلال هند نبود. اگر به صرف اينها بود، او هم سياستمداري مشهور بود مثل عرفات. اما او به انسانيت، به صداقت و به عدم خشونت (اهيمسا) مي انديشيد و به همين خاطر براي ما كه بسيار بيشتر از هند و انگليس، اين مقولات انساني برايمان مهم است؛ گاندي مهم و فراتر از «يك سياستمدار با شهامت» بوده وهست. اما ابوعمار چنين نبود و به همين دليل است كه در آينده اي نه چندان دور –در گستره جهاني- فقط نامي از او باقي خواهد ماند فوقش در حد چه گوارا. نامي سرشار از شهامت و ماجراجويي خودخواهانه و ناسيوناليستي.
اگر از چيزي به نام «استقامت» صرفنظر كنيم، او نه تنها پرچمدار هيچ ارزش اخلاقياي نبود، بلكه دورويي ها و حق كشي هاي فراواني مرتكب شد كه از ديد تاريخنگاران بي طرف و تحليلگران منصف – آنگاه كه اين امواج احساساتي فرونشيند- بدور نخواهد ماند. او هماني بود كه مفتخرانه قباي ناسيناليسم عربي ناصر را به تن كرد و افكار ساده لوحانه ضد ايراني او را ترويج كرد و دقيقا به همين خاطر بود كه بناحق از «برادر صدام حسين» در جنگ او بر عليه ايران حمايت كرد. اما اينكه مي گويم عرفات به ما مربوط نيست، نه از اين جهت (موضع او در مقابل ايران) است؛ بلكه كلا افرادي چون عرفات، اسد و چرچيل همه و همه را چون منسوجي مي دانم كه هر روي آن نقشي و نگاري دارد.او دقيقا همچون همتاي سوري خود مزورانه با دوست و دشمن مي نشست و بر مي خواست و لبخند مي زد و در عين حال خنجرش را - به سود ملتش- در مشت مي فشرد. به همين خاطر هم بود كه اين اواخر، علي رغم نفوذ و محبوبيتي كه او همچنان در بين فلسطينيان داشت ديگر نه امريكايي ها رويش حساب مي كردند، نه اسرائيليها، نه اروپا و نه حتي اعراب.
با اين حال او براي مردم فلسطين بزرگ است و تنها مرز چنين قضاوتي و چنان ارادتي «فلسطيني بودن» است. او تمام كارهاي خوب و بدش را به خاطر فلسطين مرتكب مي شد و به خاطر فلسطين عواقب آنرا هم متحمل مي شد. گاندي به انسان و انسانيت مي انديشيد و براي آن مرارت ميكشيد پس اكنون در دل انسانها جاي دارد. عرفات فقط به فلسطين مي انديشيد و صرفا براي وطنش عمل مي كرد، پس جايگاهش در دل و روان آنهاست.
جايگاه ما كجاست؟
عارضم به حضور تمام خوانندگان دبش و نویسندگان این سایت معظم ( البته بعدازاین!) که داریم یک کارهایی می کنیم کارستان. اول از همه اینکه یک تهدید حسابی کردیم آقای حمیدرضا ابک را که منجر شد به اینکه ایشان چیزکی حواله دهد به وبلاگ مغلطه. دوم آنکه چند نفر از دوستان عزیز از مکان های مختلف( از کانادا تا مشهد و البته تهران) پسندیده اند دبش را و درخواست کرده اند به عنوان نویسندگان غیرثابت به ما بپیوندند که در اولین فرصت سعی خواهیم کرد قسمتی را به آنها اختصاص دهیم.
اما از همه اینها مهمتر: استاد مراد فرهادپور دبش را دیده و کمی تا قسمتی پسندیده اند. صحبتی هم شده که فعلا برخی از مطالب ایشان رادر دبش منتشر کنیم و بعد کم کم - چشم حسود کور، گوش شیطون کر!- وبلاگی هم به ایشان اختصاص دهیم.
تا چه شود... .
بسياري از داستانهاي تخيلي- علمي امروزه به واقعيت پيوستهاند و ماجراهايي كه تصور آنها نيز مردم روزگاران نهچندان دور را به حيرت وا ميداشت، اكنون وقايعي روزمره محسوب ميشوند. انسانها ميتوانند پرواز كنند، با سرعت فراوان و بدون هيچ خستگياي بر روي زمين حركت كنند، با صرف هزينهاي نهچندان زياد دنياي زير آبها را ببينند و صدا و تصويرها را از هزاران فرسنگ آنسوتر دريافت دارند. با اين حال تغييرات معرفتي زيادي صرفاً به خاطر اين تحولات شگرف تكنولوژيكي به وجود نيامده است. گرچه به تبع سهولت دسترسي به دانش، اطلاعات و ساير منابع معرفتي، آهنگ رشد در اين زمينه بسيار سريعتر شده است؛ اما نقش تكنولوژي در اين ميان صرفاً در حد «رسانا» بوده است. حركت بر فراز ابرها، سرعت سرسامآور در راهها، تجربه دنياي زير آبها و صدها و هزاران تجربه شگرف ناشي از فناوريهاي نوين، هرچند اندكاندك زندگي مدرن و ملزومات آن را به تمام انسانهاي اين كره خاكي تحميل ميكنند؛ اما چالش خاصي را در حوزه معرفتي انسان ايجاد نميكنند. هيچ فرقي نميكند كه «دكارت» در خانهاي قديمي مقابل شومينه نشسته باشد و راجع به صفات مومي كه آب ميشود تامل كند يا در آسمانخراش مدرن مسكن گزيده باشد و در مقابل مايكروفر به بحر تفكر فرو رفته باشد. هيچ دليلي وجود ندارد كه نتيجه معرفتشناختي او تغيير كند، مگر آنكه تكه موم آگاهانه در مقابل دكارت مقاومت كند!
نگاهي كوتاه و اجمالي به داستان پيدايش و تكميل رايانهها، نشان ميدهد كه تحولات رايج در دنياي كامپيوترها را صرفاً نميتوان از بعد تكنولوژيك بررسي كرد. چه آنكه تكنولوژيهاي صنعتي، هرچند تاثيري شگرف در تامين رفاه و حتي انتقال و گسترش مصارف داشته و دارند، اما هميشه در حد وسيله باقي خواهند ماند.
قطعاً اتومبيلي كه بتواند با سرعت هزاران كيلومتر در ساعت، علاوه بر زمين و آسمان، اعماق درياها را نيز بشكافد و ضمناً توانايي حمل صدها تن بار را نيز داشته باشد، حتي در دنياي تصور و خيال نيز حيرتبرانگيز است، ولي حتي در صورت ساخت و توليد انبوه چنين «ماشيني» سيستم معرفتي بشر دچار تغيير و تحول نخواهد شد. با اين وجود، حتي اگر يك روبات از ميان هزاران هزار روباتي كه امروزه توسط انسانها به كار گرفته شدهاند، بدون برنامهريزي و پيشبيني قبلي «احساس» كند يا «بفهمد»، تمام ما آدمها دچار يك وضعيت بحراني معرفتي و موقعيت حاد اجتماعي خواهيم شد. لازم نيست آن روبات همچون ضدقهرمانهاي داستانها و فيلمهايي چون روبوكاپ، با قدرتي فوقالعاده به مدد اسلحههاي مرگبار به تهديد فيزيكي بخشي از جامعه بشري بپردازد، تا «نگراني» ايجاد كند.
نگراني ميتواند توسط چند IC كوچك و توسط «چيزي» كه هيچ شباهتي به هيولاهاي مكانيكي و انساني ندارد توليد شود، آن هنگام كه آن «چيز» دريابد كه مثلاً عاشق «چيز» ديگري است. تهديد نيز هميشه با بمب و مسلسل و اشعه حاصل نميشود. كافي است يك «چيز» بفهمد كه در حال استثمار و بهرهكشي شدن است! در چنين موقعيتي- كه براي آسودگي خيال، صرفاً خيال فرض ميشود!- برخورد قاطع و حتي نابودي آن چيز معرفتكننده، احتمالاً زياد چارهساز نخواهد بود چه آنكه در دنياي فناوري، «حصول نتايج مساوي از شرايط مساوي» يك اصل است. «توليد انبوه» يعني فراهم آوردن شرايط مساوي براي توليد يك محصول و اگر يك محصول پتانسيل دگرديسي داشته باشد پس هيچ دليلي وجود ندارد كه محصولات مشابه در همان شرايط به نحو ديگري رفتار كنند. به عبارت ديگر اگر يك روبات حس عاشقي يافت بايد همه روباتهاي ديگر هم بتوانند حس كنند، هرچند كه منجر به عاشقي نشود! در تصور چونان وضعيتي، هرگز نبايد به تبع داستانهاي تخيلي، ذهن را درگير لشكري جرار كرد كه روئينتنانه به نيت نابودي كل انسانها متحد ميشوند و به جنگ آنها ميروند.
خوشبختانه ما با چنين وضعيتهايي چندان بيگانه نيستيم و شهوت خشونت برخي اما ميتواند باهوش سرشار عدهاي ديگر جمع شود و كشتاري چونان عظيم راه اندازد كه در پايان «نه از تاك نشاني ماند و نه از تاك نشان!»
اشكالات بغرنج در معرفت نوع بشر به وجود ميآيد. گيجي و حيرت در وضعيت به ظاهر مضحك آن هنگام كه يك ماشين از دوري يك انسان «به راستي غمگين» باشد، عظيم است و هزاران وضعيت مشابه آن كه در صورت «خودهوشمندي» كامپيوترها، بروز آنها طبيعي است، به راحتي ميتواند بشر را در استيصالي دهشتناك فرو برد و اين همه ماجرا نيست. روايت ميتواند به صورت بغرنجتري نيز به پيش رود: آيا اگر ماشيني به «خودهوشمندي» برسد الزاماً همان مكانيسم معرفتي بشر را دنبال خواهد كرد؟ آيا دوست داشتن او حتماً بايد از جنس دوست داشتن بشري باشد و از مكانيسم كلي دوستيورزي انساني تبعيت كند؟ و مهمتر از اينها اينكه آيا تضميني هست كه چونينچيز خودمعرفتسازي نتواند حالات رواني جديد و ناشناختهاي را تجربه كند كه انسانها حتي بالقوه هم از درك آن عاجز باشند؟!
دكارتهاي الكترونيكي كمخطرتر از هيولاهاي اتمي نيستند.
يكي از وبلاگهايي كه به طور تحليلي و عميق به مسايل مي پردازد، وبلاگ «يك ليوان چاي داغ» است كه حامد قدوسي در آدرسhttp://chaay.persianblog.com مي نويسد. (اتفاق جالب آنكه اين وبلاگ هم مثل سايت ما، اسمش را از يكي از ملزومات روشنفكري، يعني چاي گرفته است!) حامد در يادداشت پيشين خود، به بهانه يكي از مقالات من با عنوان " تاملي در موضع «تفكيك» در مقابل عقل و علوم عقلي؛ حجيت عقل از وحي است يا حجيت وحي از عقل؟" بحث را با تكيه بر كتاب ارزشمند «عقل و اعتقاد» ديني باز كرده است و بعد نظرات خود را هم تا حدي وارد كرده است كه به نظرم خواندني و جالب آمد. با اين حال، يك پاراگراف مطلب حامد به نظرم جالبتر از بقيه آمد و گرچه نكته اي كه او نوشته شايد براي اهل فن بديهي باشد، اما به مصداق «جانا سخن از زبان ما مي گويي» من كه آفرين بلندي گفتم. اجازه بدهيد اول آن بخش را نقل كنم:
«تفکيک خوبی را در رابطه با عقل و دين را در كتاب «عقل و اعتقاد ديني» ديدهام (اميدوارم اشتباه نكنم چون اينجا به منابع دسترسي ندارم). نويسنده طيفي را ترسيم ميكند كه سه نقطه اصلي و برجسته آن عبارتند از
۱- بي اعتنايي به عقل
۲- اعتماد به عقل
۳- عقلانيت انتقادی
(هميشه ترس داشتهام از اين تقسيمبنديهاي سه گانه كه دو سر طيف را بد شمرده و طبيعتا خيرالامور اوسطها و البته تصادفا گوينده هم هميشه در وسط قرار دارد. خوشبختانه اين يكي چندان از آن نوع نيست) »
اصل بحث بماند براي بعد ولي همانطور كه نويسنده در پرانتز توضيح داده متاسفانه اين سبك مرزبندي ها و آنطور موضع گيري ها بين بسياري از انديشمندان ( يا انديشمندنماها!!) اپيدمي شده است. يك عادت تكراري و بي فايده كه هيچ نوع معرفتي در پي ندارد. برنامه هاي انديشمندانه تلويزيون را نگاه كنيد!
اول اينكه سايت دبش در اين يك ماهي كه از راه اندازي كجدار و مريزش گذشت، هر روز به طور متوسط 500 نفر بازديد كننده داشته است، كه در حدود نيمي از بازديدكنندگان مقيم ايران و بقيه مقيم خارج بوده اند. براي اطلاع از جزئيات بيشتر مي توان به اين آدرس{+} رفت (البته اگر مثل خط من، فيلتر نشده باشد!). ضمنا بر طبق نظر سنجي اين سايت در مورد نظر كلي بازديدكنندگان نسبت به دبش، از كل 133 نفر شركت كننده (تا اين لحظه)31 نفر گزينه عالي، 46 نفر گزينه خوب،26 نفر گزينه متوسط و 30 نفر گزينه ضعيف را انتخاب كرده اند. بنابراين 5/22 درصد دبش را ضعيف، 5/19 درصد متوسط و8/57 درصد آن را خوب و عالي دانسته اند. (به علت متقارن نبودن پاسخها، از نظر علمي بايد گزينه عالي را هم ارز خوب محاسبه كرد)
دوم اينكه اين سايت به زودي شاهد تغييراتي خواهدبود. پيش از همه ستون دوستاني كه با ... هاي بي مورد خود نه تنها نظم نصفه موجود را به هم مي زنند، بلكه باعث بد آموزي هم مي شوند(!) حذف خواهد شد و به جاي ايشان دوستاني كه متقاضي عضويت در اين حلقه اند، خواهند نشست و بعد هم در نظر است ستوني به نام «تريبون» يا «سخنگاه» راه اندازي شود براي عزيزاني كه مايلند نظراتشان در اين سايت منعكس شود، اما نمي خواهند يا نمي توانند به طور ثابت در اين جمع باشند.
سوم اينكه علي معظمي لطف فرموده و زرت (روي كلمه زرت تاكيد دارم) يكي از نوشته هايش را كه خيلي ها به آن لينك داده بودند يا در مورد آن صحبت كرده بودند (يا دست كم مثل يادداشت قبلي من، به آن كنايه زده بودند) را حذف كرده است. حالا مرجع ضمير اين لينك ها و ارجاعات و كنايه ها كجاست؟
چهارم اينكه چند تا عكس توپ از اميد مهرگان گرفتم براي سايت. كلي تهديد و تطميع و بالاخره خواهش كرد ( تعجب نكنيد، كارهايش برعكس است!) كه اين كار رانكنم. به نظر شما بكنم يا نكنم؟