![]() |
|||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||
چندیست که مشهدم. چند شب پیش با یاسر میردامادی و هاشم مروارید (که هردو ساکن مشهدند) قرار گذاشتیم برویم منزل یکی از پژوهشگران مشهدی. البته ایشان اصالتا اصفهانی است ولی فعلا ساکن مشهد است و چند کار مهم و بزرگ در این شهر کرده است که یکی از آنها راه اندازی مرکز پژوهشهای کلامی بوده است و ضمنا حق استادی هم بر گردن خیلی از ماها دارد. طبق عادت مالوف جناب یاسر خان چهل دقیقه ای تاخیر داشت و پس از شنیدن کلماتی چارواداری از بنده (که علی آقای معظمی با تمام کوششی که در یادگیری این کلمات و کاربرد آن در وبلاگش می کند، عمراً بتواند مثل آنها تولید کند!) دو نفری با هم سر قرار با هاشم (علی صدایش می کنند) رفتیم. این جناب علی آقا (هاشم مینویسندش!) را من برای بار اول بود که حضورا می دیدم و تا قبل از این فقط الکترونیکاً(!) با هم اختلاط کرده بودیم. خیلی ماه تر از آن چیزی بود که گمانش را می کردم ( برعکس یاسر که اولین بار که دیده بودمش واقعا برایم دافعه داشت!) و به دلم چسبید. با هم رفتیم خدمت آقای ط. (Copy right for Mr. Shariatmadari!) . صحبت از هر دری رفت، از مجاهدین خلق تا ملا صدرا! که ذکر همه اش مثنوی هفتاد صفحه اچ تی ام ال می شود! اما ذکر یک ماجرا از آن شب شاید خالی از لطف نباشد:
یک جایی به شوخی از دهان من پرید "ای آقا شما عجب موضع صدرایی دارید" که ایشان برآشفت و به تلویح و گاه به تصریح فرمود که شما که همه آثار ملا را نخوانده ای حق چنین انتزاعی را نداری. عرض کردم که "منظورم فلان لحن صدراست که در "شواهد" مشهود است و منظورم نکته فنی نبوده است " و باز ایشان بر همان موضع پای فشرد که یا نباید در مورد چیزی سخن گفت و یا احاطه کافی باید به آن داشت.
بحث در جایی دیگر رسید به مجاهدین خلق از جهت آوردن شاهدی برای مثال این ادعا که "ایدئولوژی با سکس مشکل دارد". ایشان باز برافروخت که آخر شما چه مطالعه ای دارید نسبت به آنها؟ جسارتا عرض کردیم که اولا حکم کلی ندادیم و ثانیا هر کدام چندین مقاله و کتاب معتبر راجع به آنها خوانده ایم و نام هم بردیم. آقای ط. باز کوتاه نیامد و اصرار کرد که باید همه کتابهای آن زمینه را خواند و علاوه بر اینها با آنها دمخور بود و... .
و حالا قسمت شیرین ماجرا:
در جایی از گفتگوهای آن شب، آقای ط. و دوستان پیشنهاد تغییراتی در سایت را داشتند که خودم هم موافق بودم، اما آن را منوط کردم به موافقت بچه های فنی و گفتم تغییرات گرچه امکانپذیرند اما چندان هم ساده نیستند. در اینجا آقای ط. اصرار داشتند که مساله (مساله نرم افزاری مربوط به تنظیمات ام تی و کدنویسی اچ تی ام ال) چندان مهم و پیچیده نیست و راهکار هم می دادند که می توان صرفا با جایگزین کردن اسامی وبلاگها مشکل را حل کرد!
توضیح واضحات: بسی بعید است آقای ط. حتی برنامه نویسی پاسکال هم بلد باشد!!!
توضیح ضروری: ماجرای فوق هیچ دخلی به فضل و کمالات استاد ندارد. ایشان قرار است (اگر از این نوشته نرنجند) هر از چندی در دبش بنویسند و خودتان خواهید دید آقای ط. چه گوهر گرانبهایی هستند. (هر چند که مثل ما ایرانی هستند و گه گاهی ممکن است افعال و گفتاری نظیر آنچه ذکرش رفت از ایشان صادر شود!)
پرسش ضروری: به نظر شما، من دارم نامردی می کنم که یک ماجرای خصوصی رو اینجا می نویسم؟
فیلم تکان دهنده نمایش ترومن (ترومن شو) با بازی تحسین برانگیز جیم کری، انسانی به نام «ترومن» را روایت می کند که نادانسته، شخصیت اصلی سریالی تلویزیونی است که از بدو تولد او از تلویزیون پخش می شود. از اعمال و رفتار اجتماعی و اتفاقات عمومی زندگی ترومن تا ریز ترین و پنهانی ترین اعمال او بوسیله هزاران دوربین ضبط می شود و پس از مونتاژ، اضافه نمودن موسیقی، جلوه های ویژه و خلاصه تمام اعمالی که در هر فیلم و سریال تلویزیونی بکار می رود؛ به روی آنتن های میلیون ها بیننده فرستاده می شود.
در دنیای ترومن نیز همه یا «بازیگر»اند (مثل همسایه وپلیس و همسر و حتی روح پدرش که بر او ظاهر می شود!) یا «بازی»اند (نظیر ماه ای که در مواقع ضروری به نورافکن تبدیل می گردد یا طوفانی که به اراده کارگردان برپا می شود) اما عاقبت ترومن که به ماجرا شک برده و فهمیده است که بعضی وقایع مصنوعی و دروغی است- اما نمی تواند به واقعیت پی ببرد و آنرا هضم کند- تصمیم می گیرد از محیط فرار کند و پس از چند بار تلاش ناموفق، عاقبت با به خطر انداختن جانش از راه دریا (یا چیزی که او گمان می کند دریاست! ) به آخر محیط مجازی خویش می رسد و در می یابد که واقعیت از چه قرار بوده است. در این هنگام کارگردان –همانی که تا دقایقی پیش برای جلوگیری از به حقیقت رسیدن ترومن حتی دستور قتل ترومن بوسیله طوفان را صادر کرده بود- بناچار از در ترحم و نصیحت درمی آید و به ترومن متذکر می شود که جای او در این دنیاست و بهتر است از رفتن به دنیای ناشناخته ای که پر از سختی و پلدی است صرفنظر کند(نقل به مضمون)، اما ترومن پیشنهاد او را رد می کند و دری را باز میکند که رو به آزادی است و در تاریکی گم می شود...!
ظاهرا این فیلم هشداری است نسبت به سیطره تلویزیون ( یا در سطحی بالاتر، کل رسانه ها) بر زندگی انسان و در صدد است تا عواقب وخیم تجاوز به حریم خصوصی انسانها توسط رسانه ها را گوشزد کند. اما به عقیده من این فیلم بیش از آنکه به تلویزیون و قدرت رسانه ای آن نظر داشته باشد، دانسته یا نادانسته تصویری از انسان مدرن و مبارزه او با خدای اساطیری را می نمایاند.
ترومن همان انسان سنتی دیندار در بند جبر است و کارگردان همان خدایی است که با استفاده از قدرت قاهرش همه چیز را «مجازا» برای این انسان فراهم آورده است. همه چیز بوسیله کارگردان پیش بینی و از قبل تعیین شده است اما بطوریکه ظاهرا نافی اراده ترومن نباشد و او در اعمال محدود به دنیای کوچک خود، مختار باشد یا گمان کند مختار است! (یعنی دقیقا همان توجیهی که متکلمین و فلاسفه دینی کهن در مقابل اشکالات معروف در مورد تداخل اراده انسان و خدا می آوردند: انسان مختار است اما دامنه اختیار او در اختیار خداوند و قدرت او محاط است) درد و درمان هردو بازی اوست. طوفان بلا میفرستند و به طرفه العینی آفتاب رحمت ارزانی میدارد تا روزمرگی مخلوقش به پا باشد و او قبول آن کند. او همان خدای قدرتمندی است که زندگی عادی را به انسانش ارزانی می دارد و آنگاه که در پی دانستن و هتک این پرده بی خبری و رفتن به دنیای واقعیات را داشته باشد بر وی خشم می گیرد، روی قهار و جبارش را نشان می دهد و هیچ ابایی از هلاک او هم ندارد. اما در آخر در مقابل قدرت «میل به دانستن» به عجز می افتد واز سر گفتگو و پند و خواهش برمیآید و گام نهادن به دنیای واقعیت و دانایی را هبوط در ظلمت معرفی می کند (نگاه کنید به اسطوره خوردن سیب «دانایی» در کتاب مقدس که باعث هبوط آدم و حوا به زمین شد و تحذیری که در این داستان کلیدی نسبت به دانایی است) . آنچه او تباهی و فساد و سیه روزی می نمایاند، دانستن حقیقت و کشف دنیای واقع است؛ همان دنیایی که خود او هم پرورده همان دنیاست!
از موضوع این فیلم گذشته، نشانه های فراوانی در «نمایش ترومن» هست که به گمانم شواهدی است بر این مدعا که هدف اصلی این فیلم هجو دنیای مجازی-اساطیری ادیان (بویژه با رویکرد سامی آنها نسبت به خدا و ماوراالطبیعه) و سنتهای منشعب از آن است. مثلا آن هنگام که ترومن در صدد است به رغم تمام دلسوزی های ساختگی بازیگران (رسولان؟!)، از راه خشکی از سرزمینی که در آن محصور است فرار کند و به کشف حقیقت برود دیواره های آتشین مانع او می شوند که تداعی کننده همان آتش عذاب مکرر مذکور، در ادیان سامی است. یا وقتی ترومن به پایان بازی نزدیک می شود نوک قایق او در وضعیتی شگفت آور به پرده ای برخورد می کند که در حقیقت انتهای استودیو (دنیای مجازی او) است و به گونه ای این صحنه ساخته شده که بی درنگ افسانه پایان دنیا (یعنی همان جایی که دریانوردان فضولی که می خواستند دنیای خدا را کشف کنند به آنجا رسیدند و از آنجا سقوط کردند!) را در ذهن تداعی می کند. یا زمانی که ترومن دری که رو به دنیای واقعی باز می شود، را باز می کند به نحو مرموزی در تاریکی گم می شود و این گرچه به راحتی و در برداشت نخست می تواند نشانگر آن باشد که بر خلاف آنکه داخل استودیو روز است، در خارج آن شب حکمفرماست؛ اما ضمنا می تواند تعریضی باشد به آنکه بر خلاف دنیاهای مبتنی بر دینهای اسطوره ای (با آن خدای همه چیز دان که سررشته همه چیز به روشنی در دستان اوست و وقایع منقوش بر لوح ابد، که تخطی از آنها محال است و در ضمن همه ساده و قابل درکند) ، دنیای واقعیات پر از ناشناخته هایی است که انسان را چون تاریکی (نشانه ای از جهل ولی نه از نوع مرکب) در بر می گیرند اما برای رسیدن به رهایی، گریزی از آنها نیست.
آیا ترومن همان آدم نیست که سیب ممنوعه دانایی را می خورد و از بهشت پر از نور و رخوت به جهان سراسر هراس و ظلمت هبوط می کند؟ ترومن آیا انسان خداباور و دیندار انتهای قرون وسطی نیست که با «شک» به همه چیز، بلاها را به جان می خرد و از دنیای «نادانی دانایی» روشن، به سرزمین «دانایی نادانی» تیره پا می نهد؟
ترومن زاییده مدرنیته است یا مدرنیته طفیلِ کنش های ترومن گونه؟
کاش ترومن ایرانی بود!
-----------------
(این مطلب در سایت گویا نیوز منتشر شد)
آنچه نوشت محمد رهبر به خاطر آغاز ماه رمضان و گفت از گذشته های نه چندان دور، که به مسجد بوده است و پای نوحه فلان و زیارت عاشورای بهمان و یا اهل بیت النبوه گویان... آتشی افکند بر ویرانه هیزمی که به روزگاری شرری داشت و حال نه چندان خاکستر است که امیدی به افروختنش نباشد. یاسر میردامادی هم که جوانی است -شاید به سال شش و هفتی از رهبر کوچکتر- باز نوشت در همان مقوله که مصداق "جانا سخن از زبان ما می گویی" بود شاید. مهرگان و مروارید را نمی دانم اما ابک و اشون و معظمی و از همه بیشتر خودم را می دانم که کم و بیش چنان بودیم که محمد بود و چنینیم که اگر کس از آشنایان قدیمِ گسسته، بازمان پرسد شاید که نشناسد. اهل نماز و روزه و تهجد و زیارت و نوحه و استغفار و گه گاه حتی اعتکاف و پیاده به زیارت رفتن و شب زنده داری و حفظ مصحف و از آن دست بودیم که جوانترها شاید باور نکنند آنها را جز از پیران دست و پیشانی پینه بسته و سنتیان عرق چین و چادر به سر و یا شاید میانسالان چفیه بر گردن ... .
بعد اندک اندک شک گرفت ما را و موریانه افتاد پایه های آن ایوانی که باورمان بود زلزله هم ویرانش نمی کند و از آن بالا جهانی را مغرورانه نظاره می کردیم. تا چشمی باز کردیم بر خاک بودیم و عظمت آن چیزهای به ظاهر کوچک را (که از بلندای ایوان خودپسندی چیزی به حساب نمی آمدند) و حقارت آن ایوان به ظاهر بلند را فهمیدیم. اولش حیرت بود. باورمان نمی شد «سادگی فریب» را که در پس پیشداوری به «صداقت تودرتو» مبدل شده و عمری را با آن گذرانده بودیم. همه چیز نسبی شد، حتی خودمان! بهت و حیرت و سرگیجه، شاید چون کودکی که از زهدان نسیان و کرخی به دنیای شگفتی پای نهاده باشد، همه چیزمان شد در درک این سرزمین شگفتیها که تا پیش از این از پنجره دین، مزرعه ای بیش نمی دیدیمش...
اینگونه شد که این شدیم.
---------
حال کسانی چون محمد و یاسر افسوس آن گذشته می خورند و (آنگونه که منم گمان است) به تلویح، صداقت و معنویت مطلق جاهلانه را بر حیرت و واقع بینی نسبی گرایانه ترجیح می دهند؛ هر چند که معترفند بازگشت به آن حال و هوا مقدور نیست.
و من هنوز در حیرتم و آنقدر گیج که حتی توان افسوسم نیست. شاید من هم گرفتار «عذر عقلی» شده ام!
يكي از مهمترين مباحثي كه يك جريان فكري حوزه ديني را معين و به شناخت آن كمك فراواني ميكند؛ موضعگيري آن در برابر عقل و ميزان حجيت آن است و يكي از پرسشهاي مهمي كه متفكران ديندار با آن مواجهاند اين است كه حجيت عقل از نص است يا حجيت نص از عقل است؟ آيا عقل طفيل هستي دين است يا دين نيازمند عقل است؟ پاسخ به چنين پرسشي، مسائل مهم ديگري را نيز روشن ميسازد. به خصوص آنكه اگر كسي حجيت عقل را از نص بداند، پيشاپيش موضع خود را در برابر اختلافات عقلي و ديني اعلام كرده است. اما آن كه حجيت نص را از آن عقل ميداند –وضمنا پايبند دين نيز هست و ميخواهد بماند- با مشكلات و پارادوكسهاي فراواني دست به گريبان خواهد بود.
در طول تاريخ مسلمان و همچنين مسيحيان انديشمندان فراواني بوده و هستند كه سعي دارند با اصرار بر انطباق كامل محتواي عقل و وحي، از زير بار اين پرسش شانه خالي كنند. اما در طرف مقابل كم نبودهاند عدهاي كه پاسخي روشن براي اين مساله مهم داشتهاند، با وجود اين، اينان نيز با معضلات فكري بعدي مواجه شده و سعي در حل آن كردهاند. يعني اينگونه نبوده است كه متفكري مطلقا طرف يكي از اين دو را گرفته و طرف ديگر را رها كرده باشد....
آنچه ميان متفكران مسلمان رايج و پذيرفته شده اين است كه فهم و باور اصول و مباني ديني، مبتني بر عقل و تفكر عقلاني است و ضمن آنكه در اين گونه موارد تقليد جاي ندارد، نميتوان به ادله نقلي - اعم از آيات و روايات - تكيه نمود. به عنوان مثال، براي اثبات وجود صانع يا رسالت پيامبر نميتوان از قرآن يا روايات دليلآورد؛ زيرا از آنجاكه استناد به اين دو دليل، متفرع بر آن است كه اصل حجيت و اعتبار آنها با تكيه به صدور آنها از منبع ربوبي ثابت گردد و از طرفي وجود منبع ربوبي براي منكر آن هنوز ثابت و پذيرفته نشده است، اين مساله مبتلا به اشكال دور خواهد شد. سرّ آنكه در مناظرات پيامبر اسلام وامامان شيعه با ملحدان و دهريان به منبع وحي تكيه نشده و تمام استدلالها مبتني بر دلايل عقلاني است، همين نكته است.
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه ادله نقلي در جزئيات مباحث مربوط به اصول ديني جايگاهي ندارد، بلكه درست به عكس، در برخي از مباحث جزئي، تنها راه وصولْ دلايل قرآني يا روايي است. به عنوان مثال، اگر اثبات اصل معاد بر اساس برهان عدالت يا حكمت يا ساير براهين عقلاني باشد، رهيافت به چگونگي حيات اخروي و چند و چون بهشت و جهنم و نعمتها و نقمتها مبتني بر آيات و روايات است.
در اينجا مقدمتا به نظرات چند انديشمند مسلمان متقدم ميپردازيم كه نگاهي كوتاه به لب مطالب ايشان شايد در ريشهيابي تفكر تفكيك مفيد باشد.
ابويوسف يعقوب ابن اسحاق كندي معتقد است: بين معرفت ديني و معرفت عقلي جز در شكل، هيچگونه اختلافي وجود ندارد. در نظر او صدق معارف ديني با مقياس عقلي شناخته ميشود و عقل، همواره وحي را تاييد ميكند. (رسايل فلسفي كندي، ص195-244؛ به نقل از ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام، ج1، ص249) البته مشخص نيست اين نتيجه گيري كه " عقل، همواره وحي را تاييد ميكند"، كه همواره مورد تاييد انديشمندان مسلمان بوده از روش استقرايي بدست آمده يا روشي ديگر. ضمن اينكه جز روش استقرايي نميتوان در اين مورد به روش ديگري اطمينان كرد، چرا كه عقل نمي تواند براي خودش حكم كلي استنتاجي دهد.
ابن باجه و ابن طفيل معتقدند: "معارفي كه عقل ادراك مي كند، با شرع مطابقت دارد ولي ادراك اين معارف به اشخاص خاص منحصر بوده و از توان جمهور مردم بيرون است. فيلسوف كسي است كه ميتواند به فطرت ثاني دست يابد."
استرآبادي و ابن تيميه، كه اولي فقيهي شيعه و دومي فقيهي سني است، هر دو دخالت عقل و منطق در مبادي نقلي را باعث اختلاف و تفرقه فقها ميدانند.
ميرزا مهدي اصفهاني در تقريرات اصول (ميرزامهدي اصفهاني؛ تقريرات اصول، نسخه خطي كتابخانه آستانقدس رضوي، صص46و47) ، عقل را مطلقاً حجت ميشمارد و حتي در حجيت حكم عقل، عقل ابوجهل و خاتمالنبيين را برابر ميداند، اما خود تصريح ميكند كه عقل تنها در مستقلات عقليه، كه چند اصل بيشتر نيست، حجت است و بههيچ وجه در غيرمستقلات عقليه حجت نيست .(ميرزا مهدي اصفهاني؛تقريرات اصول،ج1، ص36)
با توجه به تمامي نظرات و آراء فراوان ديگري كه در طول تاريخ انديشمندان متاله و غير آن داشتهاند؛ ابتدائا، در مورد رابطه عقل و دين چهار موضع ميتوان داشت:
1- هم پذيرفتن دين و هم پيروي از دستورات ديني بدون استعانت از عقل ممكن است.
2- براي پذيرفتن دين احتياج به عقل هست اما براي پيروي از دستورات دين به عقل احتياجي نيست.
3- براي پذيرفتن دين احتياج به عقل نيست اما براي پيروي از دستورات دين به ياري عقل احتياج است.
4- نه در پذيرفتن دين و نه در پيروي از دستورات ديني، هيچ نيازي به عقل نيست.
آنگونه كه از گفتار ميرزا مهدي بر ميآيد بايد وي از قائلين به نظريه دوم باشد؛ اما با توجه به وجود نظرات گوناگون در ميان اصحاب تفكيك، نميتوان به اين راحتي در مورد كل تفكيكيان حكم صادر كرد.
حكيمي معتقد است "در مكتب وحي، عقل حجت باطني است و تصديق وحي در آغاز با اوست و چون [عقل] وحي را تصديق كرد، در دامن وحي ميآويزد و با فروغيابي از مشعل فروزان وحي به سر منزل ادراك حقايق و فهم واقعيات در بعد نظري و ايماني و به درستها و نادرستها و رواها و نارواها در بعد علمي و اقدامي و سلوكي دست مييابد." (حكيمي، محمدرضا؛ مكتب تفكيك، ص162) اين راي شايد از آن جهت نيز باشد كه صاحب آن، به فراست دريافته است كه اگر نقل را بر عقل مقدم بدارد؛ ناچار به اعتبار خود نقل هم لطمه اساسي وارد خواهد شد، چرا كه طبق ادعاي ايشان، اصل و پايه نقل، بر عقل استوار است.
فيالمثل متفكري چون ابن تيميه كه به داشتن انديشههاي ظاهرگرايانه و مخالفت با عقلگرايي در عالم اسلام شهرت دارد، نيز در صدد توجيه و تعليل نظريات خويش برميآيد. ابن تيميه ميگويد: هيچگاه انسان به ايمان واقعي دست نمييابد مگر اينكه نسبت به پيغمبر اسلام ايمان جازم داشته باشد. ايمان جازم نيز چيزي است كه در آن به هيچ وجه قيد و شرط متصور نباشد، يعني اگر كسي سخن پيغمبر را تنها در صورتي بپذيرد كه بر خلاف عقل صريح نباشد؛ چنين شخصي مومن نخواهد بود. به عبارت ديگر انسان سخن پيغمبر را حتي اگر مخالف عقل صريح باشد، بايد بپذيرد. او بر اين ادعا برهان هم آورده است به اين مضمون كه دليل تقدم شرع بر عقل اين است كه همه آنچه در شرع وارد شده، مورد تصديق عقل قرار گرفته است ولي همه آنچه كه عقل آن را ميپذيرد، مورد تصديق شرع نيست.
در اينجا اشكال بسيار مهمي به اين ادعا ميتوان وارد ساخت و آن اينست كه مدعي براي اثبات مقدم نبودن عقل به خود عقل تمسك كرده است. ابن تيميه به اين اشكال چنين پاسخ ميدهد كه عقلي كه متصدي درك حقايق است، پيغمبر را به عنوان توليت در وصول به حقايق پذيرفت و سپس خود را از مقام توليت عزل كرد. اين نظرمشابه با سخني است كه سيد جعفر سيدان در پاسخ به پرسشي ابراز داشت. او در اينباره طي مثالي چنين ميگويد: " فرض كنيد كسي در بياباني تاريك در جست وجوي گل و گوهر است. بياباني كه هم گل و گوهر دارد و هم خار و خزف. اين آدم در اين شب تاريك شمعي در دست دارد كه نوري محدود دارد و با كمك همين نور شمع به جنابي برمي خورد كه نورافكني دارد و حاضر است آن را روشن كند و با آن وسيله تمام بيابان را روشن كند. اين شخص (شمع به دست) به خودش ظلم كرده، اگر از آن جناب و نورافكنش استفاده نكند. البته با كمك همان شمع به آن جناب رسيده، اما شرط عقل آن است كه از آن به بعد از نورافكن استفاده كند در اين حكايت شمع مثلي از عقل است و نورافكن مثلي از وحي."
گذشته از آن هميشه اين سووال مهم مطرح است كه اگر عقل به درستي وحي اعتراف نكرد، آنوقت چه حكمي بايد داد؟ سيد جعفر سيدان معتقد است: "ميگوييم چنين چيزي نيست. اگر هست بياورند." و به نظر ميرسد اين همان روش ادعاي تطابق عقل و وحي باشد.
ادامه دارد....
در همين رابطه{+}
--------
پي نوشت:
1- بنا به تقاضاي يكي از خوانندگان، برخي منابع اضافه شد اما به نظر مي رسد نقل تمام منابع، خواندن مطلب را (آنهم در وبلاگ) دشوار كند.
2- برخي از آراي فيلسوفان مسلمان و متكلمين از كتاب "ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام" دكتر ديناني نقل شده است.
درگذشت آيت الله مرواريد – از معاريف مكتبي كه "تفكيك" خوانده مي شود- سببي شد تا نگاهي از سر تامل (هر چند شتابزده) به مكتب تفكيك كه سخت در نزد گروهي از دينداران (عموما سنتي) ساري و جاري است داشته باشم و طي مقالاتي كه به مرور در همين سايت منتشر خواهد شد ضمن معرفي اين مكتب، نقدي بر آن داشته باشم. اميدوارم دوستان فرهيخته اي كه وقتي را صرف مطالعه اين مطالب مي كنند، نگارنده و ساير خواننده ها را از دانستن نكات و دقايقي كه به ذهن ايشان مي رسد محروم نكنند؛، چرا كه هدف از انتشار مطالب علمي در چنين جايگاهي، باز كردن باب گفتگو و نقد فروتنانه است نه تك گويي فاخرانه...
-------------
مقدمتا بايد گفت شيوه تفكري كه بعدها "مكتب تفكيك" خوانده شد، براي اولين بار توسط ميرزا مهدي اصفهاني و در مشهد پايهريزي و تبليغ شد.
آنگونه كه گفته و نوشته شده، تحصيلات ميرزا مهدي در نجف بوده است اما بعدا حوزه درسي او در خراسان برگزار شد. او در ابتدا اخلاق و علم اصول تدريس ميكرد و سپس اندك اندك به مسائل معارفي پرداخت. وي سلسله افكاري را مطرح كرد كه تا امروز نيز ادامه يافته و طرفداراني نيز يافته است.
شد. نيز اجتماعي آثار منشاء فكري فقط در مرحله تئوري نماند و جريان ايندر طول سالها
تفكيكيها را اهل حوزه و علاقمندان فلسفه اسلامي بيشتر با صفت "مخالفت با فلسفه" ميشناسند وگرچه اين عامل در سخنان و نوشته هاي ايشان به وفور يافت ميشود، اما تمام سخن آنها اين نيست. همچنين مخالفت ايشان با فلسفه دقيقا از همان جنس مخالفت پيشينيان، مثلا ابن تيميه يا غزالي نيست و عقايد ايشان در برخي موارد ويژگيهاي منحصر به فردي دارد.
دكتر ابراهيمي ديناني كه در جلد سوم از كتاب "ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام" خود، اين مكتب را جزو مكاتب فكري مسلمانان درج كرده است؛ در مصاحبهاي كه دراين باره انجام داده است، ميگويد:
"آنها معتقدند رشد فهم فلسفي دين، فهم عرفاني دين و ساير فهمها اوضاعي را بهوجود آورده كه ميان ما و دين اصيل فاصله افتاده است. حال ما بايد بياييم و با يك راستكيشي ديني به اصل دين باز گرديم و با استفاده از متون اصلي دين و بدون استفاده از پيشفرضهاي ديگر دين را بفهميم." (ابراهيمي ديناني، غلامحسين؛ در نقد مكتب تفكيك؛ ماهنامه همـــشهري، شماره10، دي1380.)
بررسي دقيق تاريخ پيدايش و پرورش اين مكتب فكري- عملي به خوبي نشان ميدهد كه اصحاب تفكيك در دورههاي مختلفي عقايد بعضا متفاوتي داشته و از ادبيات متنوعي استفاده كردهاند، تا آنجا كه بجاست كه تفكيكيان را به دودسته "تفكيكيان نسل اول" و "تفكيكيان نسل دوم" (يا نو تفكيكيها) تقسيم نمود.
در اين تقسيم بندي كه احتمالا اول بار توسط سيد علي طالقاني، مدير مركز پژوهشهاي كلامي مشهد، مطرح شد؛ تفكيكيهاي تندروي نظير ميرزامهدي اصفهاني و شيخ محمود واعظ تولايي (معروف به حلبي) در يكسو و تفكيكيان معتدلي چون مجتبي قزويني و شاگردش حكيمي درسويي ديگر قرار ميگيرند. طبق اين مرز بندي ميرزا مهدي سرسلسله طيف نصگرا و شيخ مجتبي قزويني سرسلسله طيف ميانهرو يا عقلگراي مكتب تفكيك را تشكيل ميدهند.
طالقاني در مقاله نسبتا كوتاهي كه به همراه مصاحبه اي از اينجانب با آيت الله سيدان در روزنامه همشهري به چاپ رسيد (قسمت اول، قسمت دوم)، به درستي يادآور شده بود: جريان ميرزاي اصفهاني اعتماد به عقل انساني را از بنيان ناصواب مي داند و تنها راه وصول به معارف ناب را توسل و آويختن به دامان اهل بيت عصمت و وحي مي داند. اين در حالي است كه شاگرد مبرز شيخ مجتبي، آيتالله سيد جعفر سيدان –همانگونه كه خواهد آمد- مكرر تصريح مي كند كه هرجا دليل عقلي قطعي در ميان باشد، بايد متون ديني متعارض را تاويل نمود و شايد از همينروست كه وي به جاي عنوان "مكتب تفكيك" تعبير "شيوه فقهاي اماميه" را پيشنهاد مي كند. وي معتقد است آنچه كه مكتب تفكيك ناميده شده است، همان شيوه فقيهان شيعه است كه سالياني دراز از عمر آن ميگذرد. براين اساس اختلاف آنان با فيلسوفاني چون صدرالمتالهين و علامه طباطبايي كبروي نيست، بلكه صغروي است. اختلافات تنها در مصاديق است و نه در روش؛ اختلافات بر سر اين است كه آيا بر فلان مطلب، دليل عقلي قطعي در دست داريم تا متون ديني را تاويل كنيم يا نه.
بر اين پايه است كه پيروان اين جريان وارد بحث هاي عقلي مي شوند و چون و چراي عقلي مي كنند، چرا كه مي خواهند نشان دهند كه آنچه امثال ملاصدرا گفته اند و با ظواهر متون ديني ناسازگار است، حكم عقل نيست، صرفا توهم است و خيال، و از همين رو است كه مرحوم شيخ مجتبي خود متون فلسفي تدريس مي كرده است و به احتمال قوي به همين دليل است كه اگر مكتب تفكيك توانست در گستره اي وسيع معرفي شود و كنجكاوي ها را برانگيزد به يمن و همت جريان عقل گراي تفكيك بود؛ جرياني كه عقل را تخطئه نمي كرد، بلكه تعارض اش را با ظواهر متون ديني انكار مي كرد.
در برابر جريان عقل گرا، جريان نص گرا قرار دارد كه اساسا عقل را تخطئه مي كند. اين جريان از استدلال عقلي اجتناب مي ورزد و به جاي آن روايت مي خواند و تلاش عقلي براي درك حقيقت را عبث مي داند.
شاگردان جوان جريان ميرزامهدي اصفهاني كه محضر كساني چون حلبي را نيز درك كرده اند، تنها راه وصول به حقيقت را باب معصومان مي دانند؛ عقل را چونان نردباني به شمار مي آورند كه تنها ما را تا رسيدن به اين باب ياري مي دهند و پس از آن بايد رهايش ساخت. اين جريان نيز بيشتر ترجيح مي دهد خود را مكتب معارف اهل البيت، بنامد تا مكتب تفكيك.
همچنين ادبيات اين دو گروه نيز متفاوت است بطوريكه بزرگان جريان نصگرا از بكاربردن الفاظ تند و گاه دور از ادب و توهين مستقيم به فلاسفه دريغي نداشتهاند و به عنوان مثال ميرزا مهدي در تقريرات اصول خود، سخنان عارفان را مكرراً با عناويني چون خرافات، ترهات، ترهات وهميه، هذيان و وطي شيطان مورد حمله قرار ميدهد...! اما افرادي مثل شيخ مجتبي – كه از تفكيكيان عقل گرا محسوب مي شود- در رعايت ادب نقد وكلام كوشش داشتهاند و اين روش در بين شاگردان ايشان (نظير حكيمي و سيدان و مرحوم مرواريد) با همان وسواس به كار برده مي شود.
علاوه بر اينها در افراد هردو دسته نيز اختلاف نظرهايي ديده ميشود؛ اما با وجود اين، در برخي مسائل اصلي و اساسي تمامي تفكيكيها اتفاق نظر دارند و بر آن پاي ميفشارد. در ادامه به برخي از مسائل مهم تفكيك كه مورد اجماع ايشان است ميپردازيم اما قبـــل از آن ذكر اين نكته ضروري است كه بسياري از تفكيكيها، به ويژه محمدرضا حكيمي تعمدا از وجود اختلاف نظرهاي اساسي در ميان پيروان و شاگردان ميرزا مهدي و به ويژه واقعيت انتساب شيخ محمود حلبي و انجمن حجتيه به مكتب تفكيك و شخص ميرزامهدي و انديشههايش چشمپوشي ميكنند كه اين مساله بسيار مهم و قابل پژوهشي جداگانه است.
(ادامه دارد)
نخست. مجموعه (یا به قول بعضی از دوستان: حلقه) دبش فقط منحصر به کسانی که در این صفحه به چشم می خورند نیست. ازجمله کسانی که در جمع ماست ولی در اینجا نیست، علی ملائکه است که از بر وبچه های گروه اندیشه شرق بود و مدتیست که صفحه پزشکی را در این روزنامه راه انداخته است (وشاهکارهایی چون چاپ عکسهایی در مقیاس بزرگ از کیست تخمدان و تب خال از تراوشات مغز و دست این نابغه است!). ضمنا برای علاقه مندان به مدارک دانشگاهی و طلسم شدگان غول کنکور باید عرض کنم این جناب حائز رتبه یک رقمی کنکور پزشکی هم بوده است!
دوم. لطف دوستان در معرفی و دادن پیوند به دبش واقعا ما را شگفت زده کرد به طوری که پیش بینی خوش بینانه ما مبنی بر رسیدن شمارنده به رقم 2000 بازدید کننده در روزدر پایان ماه اول راه اندازی، در روز چهارم به وقوع پیوست! امیدواریم شایسته این همه لطف باشیم و از دوستانی که ما را چه با دادن پیوند و چه با نامه تبریک و چه با روشهای دیگر (سو تفاهم نشود!!) تشویق کردند، متشکریم.
سوم. گرچه بسیاری از نویسندگان دبش در روزنامه شرق فعالیت می کنند ( یا دست کم آنرا می خوانند!) ولی رسما هیچ ارتباطی بین گردانندگان روزنامه شرق و وبسایت دبش نیست. این را از آن جهت یادآوری می کنم که در بعضی از سایتها با قاطعیت اعلام شده بود «تحریریه شرق، دبش را راه انداختند».
چهارم. وبلاگ نویسی کسانی چون علی معظمی و محمد رهبر از آن اتفاقاتی بود که هیچ کس باور نمی کرد ولی بالاخره رفیق بد (!) کار خودش را کرد. تنبلی کسانی چون مهرگان (با آن پرکاری اش) و ابک (با آن شر شورش) هم تقریبا به همان اندازه عجیب است. ولی نگران نباشید... رفیق بد در فعل مدام است!
آیت الله «مروارید» پدر بزرگ دوست و همراه عزیزمان، هاشم مروارید چند روزیست که به دیار باقی شتافته است. از طرف خودم و سایر دوستانی که در این وب سایت می نویسند به هاشم عزیز تسلیت می گویم. امیدوارم هاشم بعد از فراقت از مراسمات مربوطه، در وبلاگش راجع به پدربزرگش و مکتبی که او بدان پایبند بود اندکی بنویسد. با این حال در اینجا لازم می دانم به خاطر حشر و نشر فراوان با تفکیکی ها (که یکی از بزرگان آن همین آیت الله مرحوم بود) اندکی بنویسم. البته من خودم ایشان را ندیده بودم ولی با برخی از بزرگان یا پیروان این مکتب آنقدر نشست و برخاست داشتم که درک کنم چه می گویند و دردشان چیست.
اصلا شاید همین موضوع بود که مرا علاقه مند به ادامه تحصیل در فلسفه مسلمین کرد (با اینکه همیشه می گویند اینها با تعقل و به ویژه تفلسف در دین مخالفند!). پایان نامه ام هم به بررسی همین مکتب اختصاص دادم و هرچند نقدهایی بر این مکتب دارم ولی آنرا بسیار منطقی تر از سایر نحله های مشابه می دانم.
البته در اینجا نمی خواهم راجع به عقاید تفکیکی ها صحبت کنم، بلکه می خواهم خاطر نشان کنم اینها از معدود روحانیونی بودند که همیشه فاصله خود را با قدرت و حکومت حفظ کردند و به همین خاطر حرمتشان (از طرف حکومت دینی) آنگونه که باید، پاس داشته نشد... .
وقتی سید ابراهیم نبوی از ایران خارج شد و به خصوص بعد از آنکه آن نامه {...} را نوشت، بسیاری از همکاران را عقیده بر این بود که کار نبوی تمام است. البته نه از نظر سیاسی و یا امنیتی بلکه از نظر حرفه ای. آنها معتقد بودند که به این ترتیب نبوی تا موقعی که حکومت فعلی بر سر کار باشد نخواهد توانست به ایران بیاید و بنابراین ارتباطش با ایران قطع شده و بعد از مدتی دچار رخوت ناشی از کمبود مواد خام و عدم درک درست از تحولات داخل خواهد شد و ... . آنها برای اثبات درستی ادعایشان مثال های فراوانی داشتند که گل سرسبد آنها مجید محمدی بود که به روزگاری از فرهیختگان حلقه کیان بود و بعد از رفتن به امریکا و درآمدن علنی در سلک مخالفان و براندازان نظام؛ اندک اندک به همان طریق مذکور درآمد و برخی از نوشته های اخیر او گواه آن است که دیگر درک درستی از مسایل داخل ندارد و در مسیر تندروی های خام افتاده است.
با این حال و به خصوص از وقتی که بنا به یک توفیق اجباری، نبوی گویانویس شد، مشخص شد که ملاک کیفیت کار یک ژورنالیست فقط اقامت یا تماس از نزدیک با داخل نیست و یک ژورنالیست می تواند با استفاده از مزیت آزادی بیان، این نقص را بپوشاند.نبوی در این مدت توانسته است، (همانگونه که در پاسخی به بابک داد گفته بود) بهترین کارهای خود را ارئه دهد و در سایه تلاشی مضاعف، قبل از آنکه دیگر همکاران و رقیبان بتوانند به خود بجنبند، بهترین سوژه ها را (هزاران کیلومتر دورتر)شکار کند و در زودترین زمان ممکن محصولات خود را ارائه دهد. بدین ترتیب نبوی به بسیاری از همکاران آموخت که دلیل پرت و پلا نوشتن بعضی از نویسندگان و روزنامه نگاران مهاجر صرفا به خاطر دوری از وطن نیست. بلکه دلایل مهمتری نیز وجود دارد که از جمله آنها غرور بی مورد، تبلی در تعقیب رویدادهای بین المللی و داخلی، رها کردن مطلعه منظم و نیز تمرین لازم، دلایل و پارامترهایی به مراتب مهمتر از دوری از وطنند برای افتادن به چاه ویل ابتذال و سطحی نگری محتوایی، که بسیاری از مهاجران فرهیخته به آن فرورفتند.
از موارد بالا به یک مورد می پردازم و ادامه سخن به وقتی دیگرمی گذارم: من خودم نزدیک به سالیست که در گویانیوز می نویسم و حتی توانستم -بدون هیچ گونه پارتی بازی!- در کنار نبوی ستون ثابتی داشته باشم که این خود برای روزنامه نگار نه چندان معروفی چون من باعث افتخار است. با این وجود و از آنجا که گویا حق التحریری به هیچکدام از نویسندگانش نمی پردازد، بارها مورد طعن و کنایه بوده ام که پس این کار چه معنا دارد و مگر عقده داری و ... . حال تصور کنید نبوی با آن شهرتش از اینکه روزانه چندین ساعت وقتش را صرف گویا می کند (بسیاری از مطالبش صرفا برای ستونش در گویاست) و در کنار کوچکترانی چون من قرار می گیرد،چند برابر بیشتر تحت این فشارها بوده و هست...!
اما او ثابت کرده که فقط به کارش می اندیشد و این برای تازه کارهایی که اطرافشان پر است از الگوهای غلط، نعمتی بزرگ است.
خدایش نگه دارد.
مي توانيد باور كنيد، ميتوانيد باور نكنيد ولي واقعيت داشت: اداره نظام وظيفه تهران بزرگ (واقع در ميدان سپاه) صبح روز ( يكشنبه ) ، چهارم مهر ماه از ساعت 8 صبح تا دست كم دو ساعت بعد رسماً تعطيل بود.
خوشبختانه ، اين تعطيلي ( كه منجر به علافي گروهي از جوانان ً سرافراز ً هموطني شد كه از سراسر ايران براي انجام مراحل اداري كارهايشان از صبح ساعت 6 در صف ايستاده بودند) ، هيچ دليل ناراحت كنندهاي نداشت!
نه بمبي در كار بود ، نه وضعيت فوقالعادهاي ، نه سرقتي و نه حتي قطعي برقي …. ؛ بلكه ساعت 8 صبح چند سرباز وظيفه به چند صد نفري كه ساعتها بود در صفهاي پشت ايستگاههاي اتوبوس ميدان سپاه مشغول نوش جان كردن دود اتوبوسهاي شركت واحد بودند ، اعلام كردند كه دست كم تا ساعت 10 صبح اداره تعطيل خواهد بود.
خوشبختانه جوانان فهيم ايستاده در صفها نيز با كمال متانت رفتار كرده و بدون هيچگونه اعتراضي مجدداً در صف ايستادند و يا در فكر كار و مسكن و ازدواج فرو رفتند و يا با نفر بغل دستي در مورد مهاجرت به كانادا و سوئد و اوكراين و دوبي به صحبت پرداختند.
با اين وجود يك خبرنگار كه به عنوان نفوذي در بين جوانان فهيم جا گرفته بود(!) كنجكاوي كرد و از يكي از سربازهاي نگهبان علت را پرسيد كه آن جوان فهيم ( كه تا مدتي در همين صف ايستاده و بالاخره اعزام شدهبود ) پاسخ داد كل اداره نظام وظيفه به جلسه رفتهاند و بنابراين اداره وظيفه عمومي تهران بزرگ دست كم تا ساعت 10 رسماً تعطيل ميباشد.
نفوذي مذكور سعي وافري نمود تا اين خبر را باور نكند كه متاسفانه تلاشهايش بي نتيجه ماند!
نتيجه گيري اخلاقي : كنجكاوي بيجا مانع آرامش خاطر است!
نتيجه گيري ملي: شرايط مهاجرت به هرجايي، از شرايط زندگي در ايران راحتتر است!!
آنهايي كه همسن و سال من يا بزرگتر هستند و آن اوايل انقلاب را در ايران گذرانده اند، حتما يادشان هست كه در آن ايام واژه هايي خاصِ ايدئولوژي اسلامي (از هر نحله اي) نظير «امت» ، «توحيدي»، «مستضعفان» و ... در گفتمان حزبي و حكومتي، فراوان بود. به خصوص «توحيدي» كه خيلي پسوند دلچسبي محسوب مي شد و به دنبال هر چيزي ممكن بود بيايد: جهان بيني توحيدي، اقتصاد توحيدي، ايدئولوژي توحيدي ... .
نمي دانم چطور شد كه چنر روز پيش به اين فكر افتادم كه چند سالي است يا اصلا اين كلمات را نشنيده ام و يا همچون اشياء موزه اي ( كه وجود دارند در زمان و مكان حال، اما براي آنكه نابودي كاركردشان را يادآوري كنند!) به گوشم فرو رفته اند. اين مساله مي تواند چند دليل داشته باشد كه از جمله آنها اتفاق نظر همگاني در مورد ناكارآمدي يا نا مطلوب بودن چنين مفاهيمي باشد؛ كه به اين نكته تا كنون پرداخته شده است.
اما تامل من علاوه بر اين، درباره وضع چنين واژگان نا مفهوم و ناسازگاري (حتي در آن زمان) است. فكر مي كنم اين واژه ها همه عكس المعلي در مقابل ايدئولوژي هاي چپ رايج آن زمان بوده اند و بنابراين آنهايي كه مصمم بوده اند با مصالح چپي، بنايي اسلامي بنا كنند؛ چنين واژگاني را براي ايدئولوژي هاي خود وضع (يا جعل) مي كرده اند. بنابراين در مقابل مثلا پرولتاريا، امت قرار مي گرفته و در مقابل ماترياليست، توحيد و در مقابل ماركسيست، اسلام... . در نتيجه بعد ار فروپاشي اردوگاه چپ، تاريخ مصرف آن نظريه هايي كه اين واژگان براي توجيه و بيان آنها بوجود آمده بود، به سر آمد و جملگي به موزه تاريخ (و نه زباله دان، كه تاريخ زباله دان ندارد) سرازير شدند.
هيچ تا به حال شده است كه براي كاري و هدفي، مقدمات سختي را فراهم كنيد و بعد آنقدر جذب مقدمات شويد كه پس از فراهم آمدن آن، اصل موضوع كمرنگتر شده باشد؟ مثلا آيا تا به حال برايتان اتفاق افتاده است كه خسته و خواب آلود به خانه برسيد و از عشق يك خواب راحت آنقدر سرگرم مرتب كردن رخت خواب و فراهم كردن آب خنك و تعويض رو متكايي بشويد كه وقتي همه چيز آماده شد ديگر خواب از سرتان پريده باشد و مجبور باشيد در عين خواب آلودگي و نياز شديد به استراحت، نيم ساعتي در رختخواب غلت بزنيد تا خواب به سراغتان بيايد؟
حكايت اين وبلاگ و وبسايت دبش براي من هم چنين حالتي دارد... براي پياده سازي طرحي كه در ذهن داشتم،آنقدر گرم مسايل فني از يك طرف و هماهنگي بين دوستان فرهيخته از طرفي ديگر شدم، كه حالا كه گويا همه چيز دارد جور مي شود، خودم نوشتنم نمي آيد!!
ضمنا اعترافي هم بكنم: باور كنيد سروكله زدن و به خصوص ايجاد هماهنگي بين سه تا آدم فرهيخته در كشور ما، از سر وكله زدن با هزار تا{...} سختتر است. نمي دانم آدم درست و حسابي هايي كه اين مطلب را با خودشان چه فكر خواهند كرد، اما اين يك تجربه عيني و مكرر من است و خيلي از اين بابت متاسفم...!
بگذريم... حال شما چطور است؟ خوابتان نمي آيد؟!
--------------
راستي ديروز (جمعه 10 مهرماه1383)تولد «دبش»بود.قدم نورسيده اش مبارك!