برادهها
- آیینهی رژیم
آلکسی توکویل در انقلاب فرانسه و رژیم پیشین:"چهره ی واقعی هر رژیمی را از زندانهایش می توان شناخت."
دست کم در مورد ایران صادق است: گردن کلفتها نه فقط به جوانهای زیبارو تجاوز میکنند که آنها را کرایه میدهند. معترض، به حکم مسئولان مجازات هم میبیند.
نظر - گفتگوی فالاچی با قذافی: من رهبر انقلابم
اوریانا فالاچی، روزنامهنگار فقید ایتالیایی در زمان حیات خویش به نقاط مختلف جهان سفرهای متعددی کرد و با سیاستمداران و رهبران دنیا به گفتوگو نشست. وی در سفرهای خود به لیبی رفت و با دیکتاتور روانپریش این کشور نیز به گفتوگو نشست. این روزها که قذافی در حال انتقامگیری از ملت خویش است، خواندن گزیدههایی از این مصاحبه برای شناخت بهتر یک دیکتاتور، یاری خوبی میرساند:
این مصاحبه در زیر چادری انجام گرفت که قذافی در آن سکونت داشت. مکانی در مرکز حکومت طرابلس. چادر پهناور و بزرگی که با پارچه های نفیسی تزیین شده بود و فرش های گران بها و مخده های بسیار بزرگ در چادر وجود داشت. با چراغ های الکتریکی به محیط ، نور مناسب و هنر مندانه ای داده شده بود. دست چپ، تلویزیونی رنگی جا داشت. طبق معمول در تلویزیون ملت را با مشت های گره کرده نشان می دادند که نام قذافی را برزبان دارندو به او درود می فرستند. در مقابل در ورودی خیمه، چند نفری بخاری هیزمی را با رنج دائم، گرم نگاه می داشتند.
او به عکس هایش خیلی اهمیت می دهد. خیلی دوست دارد او را رهبر انقلاب بنامند.
رهبر انقلاب یک لباده ی سفید نخی نازک به تن داشت، حاشیه هایش طلایی بود . مثل یک آدم بدوی. مثل "پیتر اتول" در فیلم" لورنس عربستان ". قذافی فکر میکند که خیلی خوش تیپ و دوست داشتنی است. او هرگز نمی پذیرد که دیگران او را نمی پسندند. پایش را با چکمهای پاشنه دار گران بهایی از چرم نازک و لطیفی پوشانده بود. حرکاتش خیلی قاطع بود. مثل پادشاهی که دنیا را تغییر داده باشد. به نظر می رسد که محیط و زندگی خارج از این قلعه را فراموش کرده است. قلعه ای که دور تا دورش سربازان تا دندان مسلح هستند.
خارج از قلعه، شهری است که در آن بدبختی جریان دارد، شهری است که با آمدن دو قطره باران تلفن ها از کار می افتد و خیابان ها دریاچه میشود. قذافی با یک کودتای آمریکایی به قدرت رسید ، اما بلافاصله آمریکایی ها را بیرون کرد. یک کتابچه ای در ابعاد هشت در پنج سانتی متری نوشته و با این کتابش به دموکراسی و پارلمان تف میکند . در این کتاب نوشته که زن ها فقط برای شیر دادن به بچه ها به دنیا می آیند . اگر مادرها به بچه هایشان شیر ندهند ، بچه ها مثل جوجه های ماشینی که گوشت های بی مزه دارند ، رشد خواهند کرد. اسم این کتاب را " کتاب سبز" گذاشته. او از رنگ سبز خوشش می آید. پرچم لیبی سبز است. دستمال هایی هم که با آن دماغش را می گیرد سبز است.
وقتی که با او مصاحبه میکردم به یاد فرمانش افتادم که به یک زیر دریایی مصری گفته بود، کشتی اقیانوس پیمای ملکه الیزابت که مملو از مسافر به سوی "تل آویو " می رفت، غرق شود . این فاجعه اتفاق نیفتاد ، زیرا قبل از خروج اژدرها، فرماندهی زیردریایی با سادات مشورت کرده بود. هم چنین به روزی میاندیشم که او تصمیم گرفت "جلود" را برای خرید بمب اتمی به چین نزد "چوئن لای " بفرستد ، ولی چوئن لای به او بمب اتمی نفروخت...
راستی می دانستید که این قدر نچسب هستید؟ این قدر کم دوست تان دارند؟
(با سر و صدای غافل گیر کننده ای جواب می دهد): من را کسانی که ضد آزادی و ضد خلق هستند دوست ندارند. برعکس مبارزین راه آزادی و توده ها مرا دوست دارند، همیشه و در همه جا. من یک رئس جمهور و یا وزیر نیستم. من رهبر انقلابم. من به فلسفه ی آزادی، مبارزه و کتاب سبزم مشغولم. و اگر شما می خواهید چهره ی من را بشناسید باید راجع به کتاب سبزم از من بپرسید.بسیار خوب از انقلاب صحبت میکنیم و از کتاب سبز . کدام انقلاب ؟ من هرگز خسته نمی شوم که به یاد بیاورم پاپادوپولوس، موسولینی و پینوشه هم دم از انقلاب می زدند. انقلاب هنگامی است که توسط توده ها انجام بگیرد . به این انقلاب ، می گویند یک انقلاب مردمی . و نیز انقلابی که دیگران انجام دهند اما بیانگر خواست توده ها باشد . آن هم انقلابی مردمی است . مردمی است به خاطر اینکه هم حمایت توده ها را دارد و هم خواست آن ها را بیان میکند .
حرف هایتان خیلی روشن نیست . می شود مثالی بزنید؟لیبی ، ایران و ویتنام. آن چه در سپتامبر 1969 در لیبی اتفاق افتاد ، یک انقلاب نبود ، یک کودتا بود . درست است یا نه ؟
ولی بعد انقلاب شد . من کودتا کردم و کارگران انقلاب . کارگران کارخانه ها را اشغال کردند. به جای حقوق شریک شدند. سیستم اداری شاهی را از بین بردند و کمیته های خلقی درست کردند . خلاصه، خودشان ، خودشان را آزاد کردند . همین کار را هم دانشجویان کردند . به طوری که امروز در لیبی فقط مردم حاکمیت میکنند و بس.چه طور هر جا که میرویم فقط تصویر شما را می بینیم ؟ حتی در مقابل کلیسای کاتولیک ها که حالا انبار شده ، تصویر بزرگ شما با لباس نظامی نصب شده است . به این ترتیب همه جا عکس شماست . در خیابان ها ، مغازه ها ، ادرات . در هتل من حتی بشقاب هایی نقره ای می فروشند که تصویر شما در آن است .
به من چه ربطی دارد ؟ مردم این طور می خواهند .شما خیلی چیزها را ممنوع می کنید . کاری جز ممنوع کردن ندارید . شما چه طور پرستش تان را ممنوع نمی کنید ؟ در هر لحظه ای که تلوزیون را روشن کنیم ، توده ها را می بینیم که با مشت های گره کرده فریاد می زنند : قذافی
من چه کار می توانم بکنم؟هیچ چیز . من هم وقتی کوچک بودم ، چنین صحنه ای را برای موسولینی می دیدم .
این یک تهمت بزرگ است و جواب دقیقی می خواهد .هیتلر و موسولینی از حمایت توده ها برای حکومت شان استفاده می کردند. ولی من از حمایت مردم برای کمک به مردم استفاده میکنم . من کاری نمی کنم جز اینکه برای مردم پیام بفرستم خودتان حکومت را در دست بگیرید . به همین خاطر هم مرا دوست دارند. بر عکس هیتلر که می گفت "همه کار برای شما می کنم " ، من می گویم " شما خودتان همه کار بکنید ."جناب سرهنگ ، اگر شما را این اندازه دوست دارند ، چرا این همه از خودتان محافظت می کنید ؟ قبل ازاینکه من به اینجا بیایم ، سه بار سربازان آماده ی شلیک جلوی مرا گرفتند. یک تانک هم دم در ورودی لوله هایش به طرف خیابان است .
فرامومش نکنید که اینجا یک پایگاه نظامی است . و تازه ، تعبیر شما از این همه محافظت چیست ؟معلوم می شود که شما در کشور خودتان هم محبوب نیستید .
(با لبخند جواب می دهد ) شما اول می گویید که من از سوی توده ها حمایت می شوم ، بعد می گویید از خودم خیلی محافظت میکنم . چرا ضد و نقیض صحبت می کنید؟نه برای ترس است . ملت از ترسش شما را تحسین میکند و شما هم از ترس مواظب خودتان هستید .
به نظرم نتیجه گیری عجیبی است . یک نتیجه گیری برای یک دیکتاتور .میبینم که شما خودتان را یک دیکتاتور می دانید جناب سرهنگ ، نه رئیس جمهور ، نه وزیر! ممکن است به من بگویید که شما چه کاره هستید؟
من رهبر انقلاب هستم . معلوم است که کتاب سبزم را نخوانده اید.برعکس آن را خوانده ام . می توان یک ربع ساعت آن را خواند . به نظرتان نمیآید که کتابتان خیلی کوچک باشد ؟
شما هم حرف سادات را تکرار میکنید . چون که او می گفت ، کتاب من کف دست جا می گیرد .سادات درست می گوید . برای نوشتن آن ، چه قدر وقت گذاشتید ؟
سال های زیاد ، قبل از پیدا کردن راه حل نهایی . روی تاریخ بشریت ، جنگ های گذشته و حال خیلی تعمق کرده ام .جدا؟ پس چگونه این نتیجه را گرفتید که دموکراسی یک سیستم دیکتاتوری است . پارلمان تحمیلی است . انتخابات یک نیرنگ است . این ها مسائلی است که در آن کتاب کوچک نوشته اید و مرا متقاعد نمی کند .
برای اینکه خوب مطالعه اش نکردید . سعی نکرده اید که بفهمید جماهیریه یعنی چه . شما باید در لیبی سکونت داشته باشید و مطالعه کنید که چگونه کشوری دولت ندارد ، مجلس ندارد و اعتصابات هم درآن وجود ندارد . چنین کشوری ، جماهیریه لیبی است. در جماهیریه هیچ کس انتخاب نمی شود . انتخابات و نمایندگی وجود ندارد . چقدر شما غربی ها سنتی هستید . شما فقط دموکراسی و جمهوری را می فهمید. حتی آماده ی پذیرش زمان حال ، زمان توده ها و مردم نیستید . قبلا دوران پادشاهی بود و بعد مبارزه ی انسان ها . جمهوری را دولت ها و رئس جمهور ها به وجود آوردند . حالا بشریت این مرحله ی دوم را گذرانده و راه حل نهایی یعنی جماهیریه را به وجود آورده است .پس مخالفین کجا جا دارند ؟
کدام کخالف ؟ وقتی همه عضو کنگره ی خلق هستند ، چه احتیاجی به گروه های مخالف است ؟ مخالفت با چه چیزی ؟ مخالفت با دولت معنی دارد و اگر دولت از بین برود و مردم خودشان حکومت کنند ، دیگر با چه کسی مخالفت می شود ؟ با چیزی که وجود خارجی ندارد .به هر حال من مخالف هستم .
مخالف چه کسی ؟مخالف شما. برای اینکه جماهیریه مرا متقاعد نمی کند، و حالا که مخالفت میکنم شما با من چه می کنید؟ مرا دستگیر کرده و اعدام می کنید؟
صبورانه گفت : مسیر تاریخ بشریت را مطالعه کنید. آیا این نیست که بشر همیشه می خواسته به قدرت برسد ؟ بله یا نه ؟ با جماهیریه بشریت به قدرت می رسد. خواب و خیال به تحقق می پیوندد و مبارزه تمام می شود.برای شما ممکن است تمام شده باشد اما برای من نه . من می خواهم بدان چه بر سرم می آید اگر جماهیریه را نفی کنم؟
شما نمی توانید جماهیریه را نفی کنید . جماهیریه سرنوشت جهان است . حاکمیت مردم ، مرحله ی نهایی است . در همه دنیا سرانجام به همت کتاب سبز روز انقلاب فرا خواهد رسید . مردم قدرت را به دست می گیرند و راهنمای آنها کتاب سبز خواهد بود ...جناب سرهنگ در تمام این داستان آیا جای کوچکی برای آزادی هست؟
آزادی ؟ کدام آزادی ؟ این خودش آزادی است . تنهاآزادی واقعی همین است . چه طور چنین سوالی را از من می کنید؟برای اینکه سال گذشته خواندم که شما چهل نظامی را تیر باران کردید ، چون آنها مخالف جماهیریه بودند . در سال 1977 هم پنجاه و پنج تن دیگر را به همین دلیل اعدام کردید . چندی پیش هم خواندم که در بنغازی در یک میدان عمومی ، تعدادی از دانشجویان مخالف کتاب سبز را به دار کشیدید .
همین چیزها ست که اعتماد مرا از غرب سلب می کند . چرا این حرف های غیر واقعی را می نویسند ؟چه کسی می داند؟ شاید آدم های حسود این ها را می نویسند . جناب سرهنگ آیا واقعا این کتابچه ی سبز دنیا را عوض خواهد کرد ؟
بدون شک . کتاب سبز محصول مبارزه ی بشریت است . کتاب سبز راهنمای بشریت به سوی استقلال است . کتاب سبز انجیل است . یک انجیل جدید . انجیل دوران معاصر ، دوران مردم .شما زیاد هم فروتن نیستید ؟
نه ، اصلا فروتن نیستم . برای اینکه می توانم در مقابل هجوم دنیا بایستم . برای اینکه با کتاب سبزم تمام مسائل بشر و جوامع را حل کرده ام . یک کلمه آن می تواند دنیا را یا نابود کند یا نجات دهد . کارتر می تواند در جهان جنگ به راه بیندازد ، ولی برای دفاع در جهان سوم کتاب سبز کافی است . کتاب سبز من . یک کلمه ی کتاب سبز می تواند دنیا را منفجر کند و ارزش ها را تغییر دهد .جناب سرهنگ می توانم آخرین سوالم را مطرح کنم ؟
بله ... ولی کوتاه باشد .شما به خدا اعتقاد دارید ؟
روشن است . البته ، چرا چنین سوالی از من می کنید ؟برای این که فکر می کردم شما خود خدا هستید !
-------------گزیده ای از مصاحبه ی اوریانا فالاچی روز نامه نگار مشهور ایتالیایی با سرهنگ قذافی رهبر لیبی . نقل شده از کتاب گفت گوهای اوریانا فالاچی – گرد آوری و ترجمه غلامرضا امامی – تهران/ فرارو
نظر - قتل بنلادن در میدان تحریر
یک: بگذارید از تکرار واضحات شروع کنیم. بنیادگرایی سنت گرایی نیست و اسامه بن لادن اگرچه عبا میپوشید و داعیه بازگرداندن ما به شریعت دست نخورده و ناب هزار و سیصد سال پیش را داشت، اما فردی مدرن و بخشی از سازوکار جهان امروز بود: جدیدترین تکنولوژی را در اختیار میگرفت؛ میدانست بازنمایی رسانه ای در عرصه نمادین واقعیتر از واقعیت است؛ و منطق سرمایه داری متاخر را درونی کرده بود. همچون سرمایه به مرز دولت-ملت ها بیاعتنا بود. همچون انتقال مفهوم انتزاعی میلیارد ها دلار که روزانه بین بانک های نیویورک و لندن و توکیو در چرخشند (و در نهایت اما مادیت پولی جابجا نمیشود)، بن لادن مفهومی غیر مادی، انتزاعی و سیال بود که با پیامی ویدیویی از جایی ناشناس هسته های خودساخته غیر مرتبطی را در تمام جهان فعال میکرد. وسوسه ای یا ویروسی کامپیوتری بود غیرقابل سرکوب در داخل خود منطق رسانههای جهانی (یعنی منطق میل بی پایان ولی کاذب به دانستن و روایت همه چیز) و می دانست پیام ویدیویی اش به دست همان رسانههای جهانی که دشمن خطابشان میکرد و دشمن خطابش می کردند پخش می شود. بن لادن را نفی و دشمن تمدن مدرن می خواندند. او قرار بود «دیگری» نظام تک قطبی جهانی شده و پسا ایدئولوژیک باشد. اما او دیگر-نمایی بیش نبود. او جزئی حیاتی از همین نظام بود. آنها که ناتوان از فهم همدستی متقابل منطق این دو هستند چارهای ندارند جز پناه بردن به تئوری توطئه.
دو: بن لادن به مثابه چیزی غیر مادی در ده سال گذشته در همه جا حضور داشت. بن لادن اسم دیگر پارادایم امنیتی کردن همه چیز، حتی حیطه خصوصی بود. از وارسی حفرههای بدن در فرودگاه ها و اثرانگشت و تعهد تروریست نبودن گرفتن از شهروندان غیر غربی متقاضی ویزا تا اجازه شنود مکالمات شهروندان دموکراسی های چند صد ساله همه به نام او انجام می شد. بن لادن مجوّز تسلط و اعمال مفهوم «پیشگیرانه» بود: حمله پیشگیرانه (دو دلیل اصلی حمله به عراق یکی پیشگیری از ساخت سلاح های کشتار جمعی و دیگری احتمال حضور القاعده در آنجا بود)، زندانی کردن پیشگیرانه (بسیاری از زندانیان گوانتامو و بکرام و ابوغریب بی گناهانی بودند که هرگز محکوم نشدند) و اسلام ستیزی پیشگیرانه. توهم و اضطرابی اثیری که وضعیت اضطراری را به قاعده ای تبدیل کرد که در آن اصول به اصطلاح برسازنده غرب به طور مدام تعلیق میشدند تا جایی که تعلیقی بودن فراموش و این وضعیت جدید به عنوان وضعیت عادی پذیرفته شود. اگر منع شکنجه در غرب سه قرن مبارزه لازم داشت، به نام بن لادن شکنجه عادی شد. اگر بازداشت اولیه بیش از یک روز نبود، قانوناً به 48 روز و در عمل نامحدود شد. بن لادن نام روزمره کردن مرگ یک و نیم میلیون عراقی، دهها هزار افغان و هفت هزار سرباز اغلب آمریکایی نیروهای ائتلاف است. صحنه ای که با کشته شدن چند هزار نفر در نیویورک ده سال پیش شروع شد با هزینه هزار و دویست میلیارد دلار دیروز صبح در روستایی در پاکستان به پایان رسیده. اما با همه تلاشهای بی بی سی و سی ان ان برای مرکز جهان کردن این خبر چیزی انگار کم است، چیزی لنگ میزند، چیزی در جریان است که شوک آوری و اهمیت خبر را میگیرد.
سه: بن لادن چه گوارای دروغین مردمانی غیرسیاسی بود که سیاست را به معنی صحنه ای از بازی بزرگان در تلویزیون و روزنامه در قهوه خانهها دنبال میکردند. مردمانی که در پذیرفتن سازشکارانه هیچ بودن و در صحنه نقش نداشتن خود، تنها میتوانند برای بعضی از بازیگران کف بزنند و به دیگران دشنام دهند و نفرت بینبارند. در برهوت سیاست راستین و در غیبت مردم، جعل همه مفاهیم ممکن می شود. دموکراسی را جرج بوش جعل میکند و جعل شده اش را صادر می کند، عدالت خواهی و مبارزه با فساد اقتصادی را احمدی نژاد به تنهایی و حمایت از فلسطینیان و ایستادن جلوی آمریکا را به همراه بن لادن. در قهوه خانهها وتاکسی های تهران و قاهره و دمشق، عدهای در حسرت رها شدن به دست ارتش آمریکا می مانند، عدهای انکار هولوکاست را به نشانه مردانگی احمدی نژاد برای هم تعریف میکنند و عدهای بن لادن را قهرمان خود می خوانند. بوش صدام را سرنگون می کند، بن لادن غربیها را گردن میزند و احمدی نژاد از زبان دیپلماتیک خارج میشود تا ریاکاری ها و معیارهای دوگانه آمریکا را رسوا کند. تمامی این قهرمان های حقیقت نمای غاصب مفاهیم، در نمایندگی نفرت مردمان به هم نرسیده و خاموش مشروعیت می یابند.
چهار: بن لادن چندماهی است که مرده و نشان دادن جنازه او برای بسیاری معنا و اهمیت خاصی ندارد. چرا که این روزها چیزی پیش از این نابوده به معادلات اضافه شده است. آنهایی که در قهوه خانههای قاهره و تونس و اسکندریه و دمشق و درعا و بنغازی و صنعا و منامه منکوب و منفعلانه فروریختن برجهای نیویورک و دو سال بعدش سرنگون شدن نمادین مجسمه صدام و دو سال بعدترش اعدامش را مشاهده کردند و امروز می بایست سوگواران یا رهروان بالقوه بن لادن باشند حالا خود سیاست را در خیابانها و کمیته محلات و شوراهای کارگری شکل می دهند، صدای خود را یافتهاند، نیازمند نماینده ای نیستند و نفرت غیر متعین محصول هیچ بودن را هم به نیروی متعین مبارزه بدل کرده اند. واکنش به مرگ بن لادن سنجه ایست از فاصله سیاست با سیاست راستین. حماس، که حالا سالهاست از نیروی مقاومت به حکومت کوچ کرده و تظاهرات همبستگی فلسطینیان در اعتراض به مبارک را هم سرکوب کرد، برای بن لادن هم عزادار است. بخشی از جامعه آمریکا هم که آزادی بیان را در سوزاندن قرآن و رؤیای لشگرکشی به عضوی دیگر از اتحاد به اصطلاح شر میبیند در خیابانها جشن گرفته. اما آنهایی که بن لادن را در میدان التحریر به قتل رساندند بیتفاوت به این همهمه نگاه می کنند.
--------------
نوشته علی علیزاده، یادداشت عمومی در فیسبوک
نظر - یا معادل
محمد مصدق میگفت آدمی که تکه کاغذی به دستش میدهند در صندوق بیندازد بیآنکه بداند اسم کی روی آن نوشتهاند نباید در انتخابات وسیله قرار گیرد. خیال داشت سواد خواندن و نوشتن را جزو شرایط رأیدادن کند. طبیعی بود عمّال دربار و اصحاب دیانت که اتکای اولی عمدتاً به رأی رعیتها و دومی پشتگرمیاش به کمسوادها بود ساکت ننشینند.
ربع قرن بعد بچههای کلاهنمدیها و ملکیبهپاهایی که پیشتر قرار بود اجازهٔ رأیدادن نداشته باشند به قدرت رسیدند و ملیّون و متجددها و درسخواندههای شهری را سرویس نمودند سرویسنمودنی. حالا همانها میگویند انتخاباتشونده باید هم کارمند دولت باشد و هم دارای مدرکی دانشگاهی که سطح آن را بالا و بالاتر میبرند.
اما قیف و غربال هر قدر هم تنگ شود ارباب عمائم غمی ندارند. اسم عبور برای آنها کلمهٔ "معادل" است: سوپرلیسانس یا معادل؛ کارشناسی ماورای ارشد یا معادل؛ پیاچدی یا معادل؛ فوق ِ پرُفسوری یا معادل. هر مدرک و درجهای اسم ببرید، از بر بودن ِ مقداری روایت و حدیث دقیقاً معادل آن است.
اینکه چه کسی چه زمانی کجا با چه ترازویی وزن کرد مهم نیست. درهرحال، امروز "حجتالاسلام دکتر" داریم: هم ریاست دنیوی، هم سیادت اخروی.
فرد اگر پس از دورهٔ ابتدایی فقط در مدرسهٔ دینی تا بالاترین سطوح درس خوانده باشد یقیناً از عهدهٔ امتحانهای پایان دورهٔ راهنمایی بر نمیآید. و دیپلم دبیرستان هنوز لازمهٔ واردشدن به تمام آن مدارس نیست. میتوان انتظار داشت فارغالتحصیل دبیرستان با نمرهٔ قدری بالاتر از ناپلئونی بختش را در جاهای دیگری بیازماید.
صحبت و نوشتهٔ بسیاری داد میزند نسبت میلیون و میلیارد را نمیداند، خیال میکند تصاعد فقط یعنی صعود، و تصوّری از معنی فنی رشد هندسی ندارد (می گویند بالای سر در آکادموس ِ افلاطون نوشته بود کسی که هندسه نمیداند وارد نشود). همین طور در زمینهٔ تاریخ جهان، زیستشناسی و تعاریف پایه در دو دیسیپلین فیزیک و شیمی. کدام معادل؟
در حالی که در هزار سال گذشته شاید در هیچ زمانی شکاف میان ایران و اسلام تا این حد ژرف و فزاینده نبوده، قانون عجیب ِ ضدمردمی ِ جرگهسالارانه فقط یادآور عهدی است که عربها مقرر کردند موالی (یعنی بردگان آزادشده، ایرانیها) حق سوارشدن بر اسب یا راهرفتن جلوتر از فاتحان ندارند.
"مشکل حکایتی است که تقریر میکنند."
-------
از محمد قائد، مدافع خستگیناپذیر دانشگاه در مقابل حوزه-بازار-روستا
نظر
- شراکای منزه جنایت
کارمندان بیگناه سازمان ملل به خاطر سوزاندن یک کتاب ده ها هزار کیلومتر آنطرفتر به قتل میرسند و بسیاری، بیش از آنکه قاتلان و خوراک دهندگان فکری شان را محکوم کنند سعی میکنند آنها را در مقابل آن نادانی که کتاب آتش میزند بیگناه جلوه دهند. امدادرسان سازمان ملل هم با صلحجوییهای احمقانه میتواند در جنایتهای آینده سهم داشته باشد:
استفان دی مستورا، از مقام های ارشد امدادرسانی سازمان ملل متحد در افغانستان عاملان توهین به قرآن را در حوادث خشونت آمیز پس از آن مقصر دانست.
او گفت که نباید هیچ یک از مردم افغانستان را در حوادث به وجود آمده مقصر دانست بلکه کسی که مسبب خبر بود و کسی که به قرآن توهین کرد عاملان حادثه هستند.
منبع خبر: بی بی سی
نظر - آرش نراقی از خشونتِ اخلاقا موجه میگوید
باید میان دو سطح بحث تمایز بنهیم: در سطح اوّل، پرسش این است که “خشونت اخلاقاً موّجه و عادلانه” چیست، و حدود و شرایط اعمال آن کدام است؟ این پرسشهای نظری است. در اینجا تلاش ما این است که تعریفی کمابیش دقیق و روشن از مقوله خشونت عادلانه عرضه کنیم. در سطح دوّم، پرسش این است که این خشونت را در مقام عمل چگونه باید اعمال کرد، و چگونه می توان مصادیق خشونت موّجه یا عادلانه را از خشونت ناموّجه یا ناعادلانه تمییز داد؟ این پرسشها بیشتر عملی است.
به نظر من اگر پرسش اوّل به نحو کمابیش روشن و دقیقی عرضه شود، پاسخ پرسش دوّم هم تا حدّ زیادی روشن خواهد شد. به نظر من “خشونت عادلانه” خشونتی است که واجد سه ویژگی مهم است: ویژگی اوّل آن است که ناظر به هدفی عادلانه است. به طور مشخص می توان از سه هدف عادلانه نام برد: (۱) دفاع از خود؛ (۲) مقاومت در برابر نقض گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان؛ (۳) دفاع از منطق گفت و گو به عنوان بنیان جامعه مدنی. بنابراین، اگر فرد یا گروهی از شهروندان در مقام دفاع از خود یا حقوق اساسی خویش، یا برای رفع انسداد باب گفت و گو در عرصه عمومی چاره ای نداشته باشند جز تمسک به حدّی از خشونت، در آن صورت تمسک به حدّی از خشونت می تواند اخلاقاً موّجه و عادلانه باشد.
ویژگی دوّم آن است که خشونت، ولو برای تحقق هدفی عادلانه، باید در مقام عمل مقید به سه قید باشد: اصل تأثیر (یعنی باید بتوان به نحو معقولی فرض کرد که اعمال آن حدّ از خشونت عملاً ثمربخش خواهد بود)؛ اصل تناسب (یعنی میزان خشونت باید متناسب با وخامت مشکل و وضعیت در پیش رو باشد، یعنی فقط باید تا حدّی خشونت ورزید که برای دفاع از خود، یا دفاع از حقوق اساسی، یا برقراری گفت و گو مطلقاً ضروری است- مشروط بر آنکه هیچ راه غیرخشونت آمیزی در پیش روی فرد گشوده نباشد. اعمال خشونت بیش از حدّ ضرورت ناموّجه است)؛ و سرانجام اصل تمایز (یعنی خشونت نباید کور باشد، بلکه باید بتواند میان کسانی که مقصر و در خور خشونت هستند، و ناظران بی گناه تمایز بنهد).و سرانجام ویژگی سوّم ناظر به فضای عاطفی پس خشونت است. خشونت عادلانه ناشی از خشم معطوف به انتقام نیست، بلکه برآمده از خشم ناشی از حس عدالت است...
تقدم بخشیدن به شیوه های غیرخشونت آمیز را نباید به معنای ضعیف کردن افراد در برابر قدرت دولت سرکوبگر دانست. قدرت را فقط قدرت مهار و محدود می کند. جنبش های مسالمت آمیز باید در برابر تهاجمات و تعدی های دولت سرکوبگر و نامشروع از خود قدرت نشان بدهند. اما خشونت تنها راه و لزوماً مؤثرترین شیوه قدرت نمایی نیست...
کسانی هم که به نفی مطلق خشونت قائل هستند، در بسیاری شرایط زمینه گسترش خشونت را فراهم می آورند. برای مثال، فرض کنید که در جامعه هیچ پلیسی وجود نداشته باشد، یا هیچ مجازاتی برای تبهکاران پیش بینی نشده باشد. در این جامعه نفی مطلق هرگونه خشونت نهایتاً می تواند به گسترش تبهکاری و خشونت بیشتر بینجامد...
در برابر آدمی که به هیچ منطقی پایبند نیست و خود را حق مطلق می داند و هر آن کس را که خلاف او میاندیشد اساساً از جرگه انسانیت بیرون می نهد، التزام به منطق و گفت و گو لزوماً همیشه مؤثر و کارساز نیست. کوتاه آمدن در برابر این گونه افراد می تواند به لگدکوب شدن ما بینجامد. در برابر کسانی که به اعتبار باورهای ایدئولوژیک شان شما را از هرگونه حقّی محروم می سازند، نمی توان دست تسلیم بالا برد. در این گونه شرایط، اعمال حدّی از خشونت برای پیشگیری از گسترش خشونت می تواند مجاز و گاه ضروری باشد.
نظر - کار ناگزیر
تحلیل انتقادی وضعیت فعلی جهان – که هیچ راه حل روشنی، هیچگونه توصیه “عملی” در این باره که باید چه کرد، به دست نمیدهد و هیچ کورسویی هم در انتهای تونل به چشم نمیخورد و اگر هم به چشم بخورد به خوبی میدانیم که میتواند نور چراغ قطاری باشد که از روی ما خواهد گذشت- معمولاً با سرزنش روبرو میشود:” آیا منظورتان این است که باید هیچکاری نکنیم؟ فقط بنشینیم و انتظار بکشیم؟” اینجاست که باید همه جراتمان را جمع کنیم و پاسخ دهیم: “بله، دقیقاً همین”. وضعیتهایی هست که یگانه اقدام به راستی “عملی” این است که در برابر وسوسه درگیر شدنِ فوری مقاومت کنیم و با تکیه بر تحلیل انتقادیِ صبورانه “به انتظار بنشینیم و ببینیم چه پیش میآید”.
-----------
اسلاوی ژیژک/ خشونت (پنج نگاه زیرچشمی) / ترجمه علیرضا پاکنهاد/ نشر نی/ از طریق وبلاگ خواب بزرگ
نظر - دختران موسوی و رهنورد: گویی آنها هیچ وقت نبوده اند
دوستان و یاران مهربان ما
این روزها
ما نگرانیم، مانند هر فرزند دیگری که به ناگهان همه ی ارتباطاتش با خانواده ی خود قطع شده و در بی خبری مطلق از عزیزترین های زندگیش به سر می برد.
عزیزترین هایی که بر همه روشن است در بند کسانی هستند که جز تنفر و کینه به خاطر آرمانهایشان از ایشان به دل ندارند.
ما نگرانیم که در روزنامه ها می خوانیم: پدر و مادر ما زندانی نیستند، در حصر هم نیستند. در خبر ها می خوانیم آنان اسکورت هم می شوند! و ما یعنی فرزندان می توانیم آنها را ببینیم.
اما هرگز چنین نبوده است. ما پدر و مادرمان را ندیده ایم، صدایشان را نشنیده ایم. و آنچه هر لحظه بر نگرانی هایمان می افزاید همین تناقض گویی هاست.
برایتان بگوییم که ما برای اتمام حجت و روشن شدن واقعیت، که این روزها کمیاب شده، پس از این همه خبر بی اساس، همگی در شب پنجشنبه بازهم به در خانه مراجعه کردیم و از نیروهای درون کوچه، از پشت آن در آهنی که از پس آن کوچه و خانه و پدر و مادر باهم گم شده اند، پرسیدیم اگر پدر و مادر ما اینجا هستند، آیا می توانیم آنها را ببینیم؟ گفتند چه کسی گفته؟ گفتیم کیهان، دادستان، وزیر امور خارجه. و ما فکر می کردیم برخی از این مراجع خبر، قاعدتا باید آنقدر محکم باشند که بشود باورشان کرد که دیدار میسر گردد و این نگرانی ها رفع گردد.
گفتیم شاید واقعا می شود ببینیمشان و ما نمی دانستیم. بی خبر بودیم!
جواب سوال ما باز هم نه بود. نه! نمی توانید. خبرها اشتباه بوده است ! هرکسی گفته اشتباه گفته است. بروید دادگاه انقلاب. بروید پیش قاضی.
اما پدر و مادر ما که مجرم نیستند و آنها گم شده اند. ما پیش قاضی خواهیم رفت. اما قاضی واقعی، قاضی عادل دنیای این روزهای ما خداست. ما از او می خواهیم حکم کند.
ما فرزندان پدر و مادری که بیش از دوهفته است که چنان در اسارت اند و ربوده شده اند، که گویی نیستند و نبوده اند، به حکم فرزندی نگرانیم. اما صبر می کنیم که خودش گفته است: وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ
ما صبر می کنیم هم چون دو عزیز گم شده مان که تا کنون بر این همه جفا، راست قامت، صبر کرده اند و خدا را خوانده اند و به او پناه آورده اند و ایمان داریم اکنون نیز به یقین صبر می کنند.
ما هم یارشانیم و یاورشان در این راه حق که سختی آن از ابتدا بر همه روشن بود.
برای شما که در این روزهای تلخ بی خبری از والدین و دل نگرانی از گم شدن عجیبشان و حصر و زندان و هرچه که هست یا بگویند، از سر محبت مرهم دردهای جانمان بودید و هستید، می نویسیم که با اطمینان به استقامت و همت و مهرورزی مردم بود که والدینمان خرداد ۸۸ دل و جان به راهی دادند که ناهمواری و تلخیش از پیش حدس زدنی بود آنها چنان که می بایست و سزاوار راستگویان بود بر عهد دیرین خود با خدای خود و شما باقی مانده اند .
اگر از آن روزها می گوییم تنها درددلی است دوستانه با شما درد آشنایان. به همین دلیل بود که در تمام این روزها نه شکوه ای از آنها شنیدیم و نه واگویه ی دردی و نه حدیث ستم ها و تلخی هایی که بر آنان رفت و شما خود بیش از ما می دانید.
به یاد می آوریم شب ۲۲ خرداد پس از آن حمله هایی که مدام تکرار می شد، دل نگران از پدر پرسیدیم که فردا چه خواهد شد؟ او با همان آرامش و شرافت و صلابت دوست داشتنی پاسخمان داد که آنچه بیش از نتیجه مهم است سربلندی نزد خدا و مردم و تاریخ است. فردا آمد، روزهای سخت و سخت تر هم از پس آمدند. باران رنج و تهمت و افترا بر جانشان نشست. اما آن دو، هم چون شما یارانشان، ایستادند تا سربلند نزد خدا، مردم و تاریخ خود باشند. و این امید و آرزوی ماست.
نظر - تندروها از هر دو جناح به هاشمی ناسزا می گویند و همزمان خواستار پیوستن او به جناح خود هستند!
هیچ گاه متوجه نشدم چرا اصلاحطلبان در مقطع سالهای 77 تا 79 بزرگترین هدف خود را تخریب هاشمی قرار دادند؟ البته منظور از اصلاحطلبان به هیچ وجه نزدیکان سیدمحمدخاتمی نیست. اشاره من امثال اکبر گنجی و عباس عبدی است که به ظاهر عضوی از جریان اصلاحات بودند اما عملا با اصلاح طلبان داخل ساختار حکومت یک گام فاصله داشتند. تردید ندارم این گروه در آن بازه با تشخیص غلط زمانی و اشتباه گرفتن مسیر حرکتی اصلاحات آنچنان افتضاحی به بار آوردند که دست کم خود من را به شخصه برای همیشه متقاعد ساختند که هیچ گاه با طناب امثال این آقایای وارد هیچ چاهی نشوم که طنابشان سخت پوسیده و شم سیاسیشان به شدت بیمار است.
از نگاه من این آقایان به ظاهر سرشناس درست هم ردیف همان توده مردمی هستند که تنها و تنها به دلیل حمله احمدی نژاد به هاشمی از او حمایت میکنند. این دوستان هم مدتها دچار این توهم بودند که هاشمی خون آشامی در پس پرده است که آقایان همچون شوالیههایی (البته دن کیشوت وار) شهامت حمله به این دیو پلید را پیدا کردهاند و با سرخوشی ناشی از این پیروزی سالها در ابرها سیر میکردند. تاریخ ثابت کرد که نه تنها هاشمی آن ابرقدرت پنهان نبود، که اتفاقا دوستان متوهم ما گرفتار بازی زیرکانهای شده بودند که همزمان هم هاشمی را تضعیف میکرد و هم جریان اصلاحات را. اختلاف در جبههای که زمانی به پیروزی خیره کننده دوم خرداد 76 انجامیده بود خیلی زود نتایج فاجعه بارش را در انتخابات مجلس 82 نشان داد. زمانی که هاشمی به دلیل کینه گرفتن از اصلاح طلبان دیگر حاضر به حمایت از آنها نبود و جناح رهبری به سادگی توانست مجلس را تصفیه کند. البته شوالیههای دیروز همچنان مدعیان گوش خراش امروز هم باقی ماندهاند و به هیچ وجه زیر بار هیچ اشتباهی نمیروند.
شش سال از ماجرای رد صلاحیت فلهای اصلاح طلبان در جریان انتخابات مجلس هفتم گذشت تا کم کم دو جریان شاخص حاضر در کشور متوجه شوند در چه بازی شومی افتاده و تا چه حد متضرر شده اند. اصلاح طلبان عملا پس از جدایی از هاشمی هیچ گاه نتوانستند به قدرت بازگردند و هاشمی نیز پس از آنکه انتقام تمامی توهینهای نیمه دوم دهه هفتاد را با پشت کردن به اصلاح طلبان گرفت، به کانون حملات جدیدی برای افراطیون جناح مقابل بدل شد. پس عقلای جناح اصلاحات بار دیگر در کنار هاشمی قرار گرفتند تا جبهه متحدی را علیه استبداد روزافزون و یکپارچگی نظامی حکومت تشکیل دهند. در این مبارزه جدید، دستکم تا پیش از انتخابات این هاشمی بود که بیشترین هزینهها را پرداخت و مرکز شدیدترین و کثیفترین حملات جناح مقابل قرار گرفت. با این حال پس از وقوع کودتا دوباره همه چیز تغییر کرد.
هاشمی هیچ گاه اتحاد نانوشته خود با اصلاح طلب در پیش از انتخابات را نشکست. او هیچ گاه نتایج اعلام شده را به رسمیت نشمرد و محمود احمدی نژاد را رییس جمهور ندانست. هاشمی حتی سکوت هم اختیار نکرد و در اولین فرصتی که برای سخن گفتن یافت، در خطبههای نماز جمعه پیششرطهایی را مطرح ساخت که 15 ماه بعد شورای هماهنگی راه سبز امید هم مطالبات جنبش را همان پیش شرطها قرار داد: «آزادی زندانیان سیاسی؛ رفع فضای امنیتی و سرکوب؛ آزادی احزاب و روزنامه ها؛ حضور طرفین معترض در صدا و سیما و در نهایت مراجعه به نظر نهایی مردم» . با این حال پایداری هاشمی بر سر پیمان پیشین و تاکید مداوم او بر پیششرطهایش از جانب افراطیون معترض دوباره نادیده گرفته شد.
حدود 20 ماه از کودتای خرداد 88 میگذرد. هاشمی اولین و شاید تنها چهره فعال سیاسی است که در این ماجرا مطالبات کاملا شفافی را بیان کرده و در تمام این مدت بر مطالبات خود پای فشرده است. تخریب و توهینی که هاشمی در این مدت از جانب حکومت کودتا تحمل کرده است، چیزی کم از دیگر چهرههای شاخص معترضان نداشته. تنها کافی است نگاهی به چندین بار بازداشت و توهین و ضرب و شتم اعضای خانواده اش، شعارهای پیاپی در توهین و تمسخر او و محکوم نمودن فرزندانش بدون برگزاری دادگاه نگاهی بیندازیم. با این حال حساب هاشمی از حساب رهبران جنبش جداست، چرا که این رهبران اگر چه از جانب دستگاه سرکوب تحت فشار قرار دارند، اما عزیز ملتی شدهاند و در قلوب تک تک مخالفان جای گرفتهاند و برای پشتیبانی از آنان بعید نیست که میلیونها نفر به خیابانها بریزند. اما هاشمی که از حکومت رانده شده، به واسطه جوسازی افراطیونی که از اعتدال او کینه به دل داشتند هیچ گاه نتوانست در میان مخالفان هم جایگاه و پشتوانهای برای خود بیابد. در واقع باید پذیرفت که حملات مخالفان نظام به هاشمی چیزی کم از حملات هواداران احمدی نژاد نداشته است.
من نمیدانم چرا یک عده گمان میکنند همچنان چیزی از هاشمی طلب دارند؟ من نمیدانم چطور کسی میتواند مدعی اخلاق، انصاف و دموکراسی باشد، اما به سادگی به خودش اجازه بدهد هر توهین و اتهامی را بدون ارایه هیچ شاهد و مدرکی روانه او کند؟ «مرگ بر هاشمی» گفتن این روزها به همان میزان که ساده و بیخطر است، برای افراطیون هر دو جناح سند افتخار و اعتبار به حساب میآید و جالب اینکه همین افراطیون مدام هاشمی را تهدید میکنند که باید هرچه سریعتر به جبهه آنان بپیوندد و مواضعش را شفاف کند.
پرسش من از تمامی مخالفان حاکمیت کنونی که هاشمی را مورد سرزنش و حمله قرار میدهند این است که از این مرد چه انتظاری دارند؟ چه مطالبهای را باید مطرح میکرده که نکرده است؟ کدام مهر تایید را بر کودتای انتخاباتی نباید میزده که زده است؟ چقدر توهین و تحقیر و تهدید از جانب حاکمیت را باید تحمل میکرده که نکرده است؟ خانواه و فرزندانش در برابر چه میزان حمله و توهین و ضرب و شتم باید مقاومت کنند که نکردهاند؟ کدام یک از این دوستانی که خود را فعال سبز و آزادی خواه قلمداد کرده و به خود اجازه صدور محکومیت هرچهرهای را میدهند بهاندازه هاشمی توانستهاند سنگ پیش پای کودتا بیندازند و اینچنین نظام را در بن بست قرار دهند؟ چند نفر از ما به تنهایی در برابر سیل بنیان کن حکومت نظامیان سنگی بزرگتر از سنگ هاشمی انداختهایم که خود را محقتر از او میدانیم؟ چند نفر از ما این فرصت را داشتیم که با تایید کودتا جایگاهی تا بدان حد رفیع و امتیازاتی تا بدان حد دست نیافتنی را حفظ و بیمه کنیم اما از تمام آنها چشم پوشی کردیم؟ چند نفر از ما تنها و تنها به دلیل خودداری از تکفیر رهبران جنبش تحت چنین فشارهای کمرشکنی قرار گرفتهایم که هاشمی قرار دارد؟ از همه اینها گذشته؛ چرا هاشمی باید به جماعتی بپیوندد که مدام او را مورد توهین و تحقیر قرار میدهند؟ چرا باید تجربه تلخ حمایت از افراطیونی را تکرار کند که به محض کسب قدرت و یا آزادی پیش از هرچیز تمام عقدههای خود را بر سر خود او خراب خواهند کرد؟
به باور من، چه هاشمی و چه دیگر چهرههای شاخص جریان اصلاحات، از قبل هشت سال درگیری و جدال دولت خاتمی تجربیات گرانبهایی کسب کردهاند که سبب میشود اشتباهات پیشین را تکرار نکنند. مشکل تنها و تنها از جانب تازه واردهایی است که نه در کوران مجادلات پیشین قرار داشتند و نه به خود زحمت میدهند از تجربیات تاریخی دیگران استفاده کنند. به ناگاه از راه رسیدهاند و میخواهند تاریخ را خود شروع کرده و خود به پایان برسانند و خود قاضی و مجری باشند. من تنها میتوانم امیدوار باشم شمار چنین افرادی در داخل ساختار حاکمیت روز به روز افزایش یافته و در داخل جنبش سبز هر روز کمتر و کمتر شود.
------------------
نظر - مسیر راهپیمایی در تهران
مسیر راهپیمایی یکم اسفند در تهران کل خیابان ولی عصر تعیین شده است. طبعا میدان ولیعصر نقطه کانونی خواهد بود. چند ساختمان عمومی در اطراف میدان ولیعصر قرار دارد که مکان های خوبی برای ضبط وقایع است. لطفا فیلم و عکس کافی به ما برسانید که بتوانیم توجه افکار عمومی خارج از ایران را بیشتر و بهتر جذب کنیم.
نظر
- آیینهی رژیم
والاگهر گودرخان
آمار داخله
Visits today: 718به همین کیبُرد
بایگانی
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
- فوریه 2006
- دسامبر 2005
- نوامبر 2005
- اکتبر 2005
- سپتامبر 2005
- جولای 2005
- ژوئن 2005
- می 2005
- آوریل 2005
- مارس 2005
- دسامبر 2004
- نوامبر 2004
- اکتبر 2004
- سپتامبر 2004


