برادهها
- نانِ حلالِ شیخ
پیش از دوران مشروطیت، ملا علی کنی، مجتهد صاحب نفوذ تهران، به زهد و پرهیزکاری زبانزد عوام بود. ثروت بیاندازهی او از راههای مشروع و نامشروع در متون تاریخی ثبت است. هنگامی که قحطی در تهران جان آدمهارا میگرفت، ملاعلی از احتکار غلات و بالابردن بهای آن، ثروت میاندوخت. او هر سال، روسپیان تهران را از شهر بیرون میراند. چند وقت بعد، سربازان نایبالسلطنه، بر دروازهی شهر از هر روسپی پولی میگرفتند و به او اجازهی بازگشت به شهر را میدادند. درآمد حاصله از این راه، میان نایبالسلطنه و مجتهد پارسای شهر تقسیم میشد.
(مهدی خلجی، نظم نوین روحانیت. به نقل از Hamid Algar, Religion and State in Iran, 1785- 1906, Los Angeles)
نظر - راه قدس از برمه هم میگذرد!
بیشتر سازمانهای مثلا حقوق بشری اسلامی نه فقط علنا آدمها را به شهروند درجه یک (مسلمان) و درجه دو (غیر مسلمان) تقسیم میکنند، بلکه در همان مدعای اصلی خود که کمکرسانی به مسلمانان هست هم صادق نیستند. یک نمونه سکوت یا انفعال آنهاییست که دو سال پیش از این سوی شرق آسیا خود را به ترکیه رساندند تا کمکهای بشردوستانه را با کشتی (آنهم از نوع تفریحی!) به ساکنان نوار غزه برسانند و البته چنان رگ صلحجویی و بشردوستیشان برآمده بود که با میلگرد و زنجیر به جان سربازان مسلح اسرائیلی افتادند، اما ظلمی که بر مسلمانان برمه میرود را همین بیخ گوش خودشان نمیبینند، یا میبینند و کار چندانی نمیکنند.
پیشتر، با تاکید بر محکومیت کار اسرائیلیها و طرفداری از حقوق انسانی فلسطینیها، در مورد این شوهای مضحک نوشه بودم:
نظر - سوء تفاهمهایی درباره مبارزهی بدون خشونت
درباره پیروزی «مبارزه بدون خشونت»، عمده ترین نمونه هایی که تاکنون منتشر شده روایتی یکجانبه از سه جنبش مهم «حقوق مدنی آمریکا»، «ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی»، و در نهایت «استقلال شبه قاره هند» ارایه می دهند. (بنا به شواهد، فروپاشی پرده آهنین تابع عواملی غیر از مبارزه بدون خشونت بوده است.)
سخنوران و مبلغان «مبارزه بدون خشونت»، پیروزی این سه جنبش در آمریکا، آفریقای جنوبی و هند را معمولا بدون توجه به زمینه ها و شرایط سیاسی در این سه کشور بررسی می کنند، بی توجه به این حقیقت که دستکم نیمی از موفقیت این جنبش ها مدیون حاکمان وقت آن کشورها و دیگر عوامل پیرامونی است.
فصل مشترک هر سه جنبش این است که همگی برابری خواه بوده اند. در عین حال در زمان بروز اعتراض ها در هر سه کشور، ساختار حاکمیت دموکراتیک بوده (البته بدون حضور معترضان) و دستگاه قضایی نسبتا مستقل از دولت، مطبوعات آزاد و ارتباط با جهان بیرون وجود داشته است.
این شرایط باعث می شده که رهبران «مبارزه بدون خشونت» (مارتین لوتر کینگ، نلسون ماندلا و مهاتما گاندی) با اعتماد به نفس بتوانند برای تبلیغ آنچه که امروز منع خشونت نامیده می شود تلاش کنند. علاوه بر این، نباید فراموش کرد که در کنار این سه رهبر، افراد دیگری هم بوده اند با خط مشی کاملا متفاوت.
به دور از تبلیغات یکجانبه برای پاسداشت نقش لوتر کینگ، ماندلا و گاندی، مطالعات مستقل نشان می دهد که جریان های تندرو جانبی نیز در قانع کردن حاکمان وقت به پذیرش خواست معترضان نقش داشته اند. به عبارت دیگر، حاکمان هند (در میانه دهه ۱۹۴۰)، آمریکا (در اوایل دهه ۱۹۶۰) و آفریقای جنوبی (اوایل دهه ۱۹۹۰)، فارغ از عوامل بین المللی، خود را در برابر این دو قطبی یافتند: پذیرش خواست منع کنندگان خشونت یا رویارویی با خشونت طلبان.ماهیت «مبارزه بدون خشونت» تنها در پرتو درکی کامل، بی طرفانه و بدور از احساسات شاعرانه از این موضوع ممکن است قابلیت انتقال به دیگر نقاط جهان را بیابد.
رویای لوتر کینگ یا جدایی طلبی مالکوم ایکس
برای پر رنگ کردن نقش «مبارزه بدون خشونت» در جنبش حقوق مدنی همواره به سخنرانی «رویایی دارم» مارتین لوتر کینگ توجه می شود اما سخنرانی رییس جمهور وقت آمریکا، لیندون جانسون، (هنگام امضای قانون حق رای در کنگره) معمولا توجه کمتری می گیرد.
همچنین درباره پیروزی جنبش حقوق مدنی آمریکا، نقش مارتین لوتر کینگ به عنوان یگانه رهبر معترضان ستوده می شود بدون آنکه بر مشی مالکوم ایکس نوری تابانده شود. واقعیت این است که به موازات تلاش آشتی جویانه و بی خشونت مارتین لوتر کینگ که خواهان رفع جداسازی نژادی بود، مالکوم ایکس و هوادارنش ضمن مخالفت با آموزه های لوتر کینگ جدایی ایالات جنوبی برای سکونت آمریکاییان آفریقایی تبار را طلب می کردند، با هر وسیله ممکن از جمله به دست گرفتن سلاح.
مارتین لوتر کینگ و مالکوم ایکس، دو روی سکه مبارزه برای تامین حقوق آمریکاییان آفریقایی تبار بودند و هر دو قربانی ترور شدند. باوجود تبلیغات وسیعی که برای بزرگداشت لوترکینگ صورت می گیرد هنوز گروه هایی از آمریکاییان آفریقایی تبار روش مالکوم ایکس را به همان اندازه ارج می نهند و دشوار می توان همه اعتبار جنبش حقوق مدنی را به حساب یکی از آن دو ریخت.
ماندلا: تروریسم و مبارزه بی خشونت
غلط خوانی درباره فعالیت ماندلا علیه تبعیض نژادی معمولا به شکل واضح تری صورت می گیرد: با نپرداختن به دوره ای که ماندلای ۴۲ ساله در سال ۱۹۶۰ روش مبارزه بدون خشونت را (در واکنش به کشتار ۶۹ سیاهپوست معترض در واقعه شارپویل) رها کرد تا همراه دیگر رهبران «کنگره ملی آفریقا» برای سرنگونی حکومت آفریقای جنوبی سلاح به دست گیرد.
در همین سال، ماندلا به عنوان فرمانده شاخه نظامی کنگره ملی از آفریقای جنوبی خارج شد تا پول، مهمات و اسلحه جمع آوری کند. در بازگشت، ماندلا و جمعی دیگر از رهبران کنگره ملی بازداشت شدند و «کنگره ملی آفریقا» از سوی حکومت به عنوان گروهی تروریستی معرفی شد. این نامگذاری، قرارگرفتن «کنگره ملی آفریقا» در فهرست گروه های تروریستی آمریکا و دیگر کشورهای جهان را نیز به دنبال داشت. (در سال ۲۰۰۸ وزیر خارجه آمریکا با ابراز «شرمساری» از اینکه هنوز «کنگره ملی آفریقا» در فهرست گروه های تروریستی باقی مانده، آن را از این دسته بندی خارج کرد.)ماندلا در دوران حبس ابد بارها به حمایتش از مبارزه مسلحانه ادامه داد و حتی در سال ۱۹۸۵ پیش شرط حکومت آپارتاید برای آزادی را نپذیرفت. در جستجوی راهی برای کاهش فشارها، حکومت آفریقای جنوبی در آن سال از ماندلا خواسته بود که فعالیت های تروریستی هوادارانش را محکوم کند و در عوض آزاد شود. ماندلا با رد این شرط یادآوری کرد که دو دهه قبل «هنگامی به فعالیت مسلحانه روی آورد که همه دیگر اشکال مقاومت ناممکن شد.»
۲۷ سال از زمان آغاز حبس ابد ماندلا گذشت تا هیات حاکمه آفریقای جنوبی (همنوا با دیگر تحولات جهان) تغییر یافت و فردریک دی کلرک زمام امور را در دست گرفت. دی کلرک در سال ۱۹۹۰ با ماندلا به توافق رسید، ماندلا از زندان آزاد شد، کنگره ملی فعالیت قانونی را از سر گرفت و سه سال بعد ماندلا و دی کلرک - هر دو - جایزه صلح نوبل را دریافت کردند.
این گفته ماندلا نه تنها در بیوگرافی اش بلکه در بسیاری از منابع دیگر نقل شده است: «مقاومت بدون خشونت تا جایی موثر است که مخالف شما هم به همان قواعد وفادار باشد. اما اگر اعتراض صلح آمیز با خشونت مواجه شود، اثرگذاری اش به پایان می رسد. برای من، مبارزه بدون خشونت یک فضیلت اخلاقی نبود بلکه استراتژی بود. هیچ ارزش اخلاقی در بکارگیری سلاحی ناموثر وجود ندارد.»
گاندی؛ پدر مبارزه بی خشونت، بی اطلاع از دیکتاتوری
در ارتباط با مهاتما گاندی نیز که به عنوان سر سلسله مبارزان بدون خشونت شناخته می شود همه اعتبار جنبش استقلال هند، از سوی برخی، تنها به پای او نوشته می شود، بدون اشاره به شرایط داخلی حکومت بریتانیا یا نقش دیگر گروه های معارض که خواهان مقابله مسلحانه با استعمار بریتانیا بودند. در منابع فارسی درباره جنبش استقلال هند، تقریبا هیچ نامی از سباش چاندرا بوس به چشم نمی خورد، رییس حزب کنگره و موسس ارتش ملی هند برای مبارزه با استعمار بریتانیا که به رویه ای خشونت آمیز معتقد بود و در این راه از همپیمانی با قوای متحدین (آلمان و ژاپن) ابایی نداشت.
بوس، برخلاف موعظه های اخلاقی گاندی در مذمت بکارگیری خشونت، معتقد بود که باید از درگیر بودن بریتانیا در جنگ جهانی دوم نهایت بهره را برد و به نیروهای استعمار آسیب رساند. سباش چاندرا بوس تا پایان جنگ دوم جهانی، در عین مخالفت با گاندی، به مبارزه مسلحانه علیه بریتانیا پرداخت.
اما فارغ از نقش افرادی نظیر سباش چاندرا بوس در متقاعد کردن بریتانیا به پایان استعمار، جنبه های دیگری از مواضع گاندی و یا انتقادهایی که به او وارد می شده نیز در تبلیغات «مبارزه بدون خشونت» غایب است.
نامه های گاندی به آدولف هیتلر، پیش و اندکی پس از آغاز جنگ جهانی دوم، از به یادماندنی ترین صفحات تاریخ در اثبات ناکارآمدی «مقاومت بدون خشونت» در برابر نظامی سرکوبگر است.
در این نامه ها که پاسخی از هیتلر نمی گیرد، گاندی یکسره پیشوای آلمان را موعظه می کند و از فواید منع خشونت در جهان می گوید. او در یکی از نامه ها به هیتلر هشدار می دهد که هیچکس در تاریخ «انحصار دانش تخریب و کشتار» را حفظ نکرده است.
با این حال در همان روزها، گاندی در پاسخ به کسانی که نظرش را درباره کشتار و رنج یهودیان به دست آلمان نازی می پرسند می گوید ضمن مخالفت تمام عیارش با جنگ «اگر تنها یک جنگ در تاریخ به نام و برای انسانیت قابل توجیه باشد، جنگ علیه آلمان است تا از سرکوب بی رحمانه یک قوم جلوگیری شود.»
در سوی مقابل، جوزف گوبلز «مبارزه بدون خشونت» گاندی را مسخره می کرد و روزه داری او را «کمدی بزرگی برای جهان» می دانست.در شرایطی که گاندی در آغاز جنگ جهانی دوم، مردم کشورهای مغلوب فاشیسم را به کاربرد مبارزه بدون خشونت علیه متجاوزان فرا می خواند کمتر اثری از پذیرش این موعظه ها ثبت شده است. گاندی از جمله گفته بود که اگر چک، حبشی و یا یهودی بود به سبک خود با قوای مهاجم مبارزه می کرد. در پاسخ، یک نشریه یهودی چاپ نیویورک در مارس ۱۹۳۹ به طعنه نوشت «اگر یک گاندی یهودی در آلمان نازی بپا خیزد حدود پنج دقیقه دوام دارد و بعد به سرعت زیر گیوتین می رود.»
زمانی که رهنمود هیتلر (سال ۱۹۳۷) به لرد هلیفکس، وزیر خارجه بریتانیا، برای رهایی لندن از دست گاندی منتشر شد بسیاری دریافتند که اندرزهای گاندی لزوما در همه جای جهان جواب نمی دهد.
هیتلر در آن دیدار به لرد هلیفکس گفته بود «بریتانیا باید گاندی را بکشد و اگر این کار هندی ها را وادار به اطاعت نکرد ده ها تن از چهره های کلیدی حزب کنگره را بکشید. اگر باز کافی نبود دویست نفر را بکشید و همین طور ادامه دهید تا بفهمند که شما جدی هستید.»جرج ارول، نویسنده بریتانیایی که اتفاقا متولد هند بود و آثارش نشان می دهد که درک واقع بینانه تری از ماهیت حکومت های خودکامه داشته، در نقدی که بر عملکرد گاندی صریحا بر این نکته صحه می گذارد که بریتانیا به گاندی اجازه داد تا «بدون خشونت» مبارزه کند زیرا در غیر این صورت نیروهایی دیگر با مرامی متفاوت یکه تاز میدان می شدند.
به عقیده ارول، گاندی درک درستی از طبیعت حکومت های خودکامه نداشت و تصور می کرد که همه منازعات کمابیش شبیه به مبارزه خودش با استعمار بریتانیا است: «دشوار می توان تصور کرد که متدهای گاندی چگونه می خواهد در کشوری به اجرا در آید که مخالفان در نیمه شب ناپدید می شوند و دیگر هیچوقت خبری از آنها نیست. بدون مطبوعات آزاد و برخورداری از حق تجمع، ناممکن است بتوان دیدگاهی را بیان کرد، چه برسد به اینکه جنبشی فراگیر در جامعه به وجود آورد.»
---------
برگفته از نوشتهی نیما تمدن در بیبیسی فارسی
نظر - پیام ابوالفضل قدیانی به مناسبت سالگرد 25 خرداد
بسم الله الرحمن الرحیم
نظر
«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(قصص ۸۳)
ما این دار (بهشت ابدی) آخرت را برای آنان که در زمین اراده علوّ و فساد و سرکشی ندارند مخصوص میگردانیم و حسن عاقبت خاص پرهیزکاران است.
همچنانکه در فرهنگ مذهبی ما محرم بیش از هر زمان دیگری یادآور مبارزه و مقاومت علیه ظلم و جور است در حافظه تاریخی ملی ما نیز به ویژه در نیم قرن گذشته «خرداد ماه» تداعی کننده فصلی است در ایستادگی علیه استبداد و خودکامگی، اگر مع الاسف استبداد در ایران بیماری تاریخی و ریشه دار بوده، واقعیت آن است که مقاومت در برابر خود رایی و ستم حاکمان نیز سنتی دراز مدت است و اگر علاجی برای این مرض متصور باشد همانا باید آن را در مسیر پایداری و مبارزه با مستبدان و جائران جستجو کرد.
وضع امروز ایران عرصه نبرد همین دو نیروست، دوگانه استبداد - آزدی و خودرایی - قانون، همچنان مهمترین مساله این مملکتند و راه های رفته بسیار، دست آخر این واقعیت را آشکار ساخته که تا حل نهایی و یا نسبی این دوگانه ها، بهبودی در وضع ایران و ایرانی حاصل نخواهد شد. دردمندانه باید گفت در ایران امروز ما از پس یکصدوپنجاه سال مبارزه علیه حکومت فردی و خود سرانه همچنان مطالبۀ «یک کلمه» باقی است، شاهی بی محابا شاهی می کند و به تعبیر دیگر سلطان مطلق العنان بی پروا به سلطنت مطلقه مشغول است.
کدام ناظر منصفی است که به ولایت فقیه بنگرد و ان را با سلطنت فقیه یکی نپندارد؟
کیست که اندکی از تاریخ این مملکت از تاریخ این مملکت آگاهی داشته باشد و در یک کلام علی خامنه ای را در همان جایگاهی نبیند که ناصرالدین شاه البته بدون پاره ای اختیارات فقهی و شرعی قرار داشت و حکمرانی می کرد.
صاحب این قلم به عنوان یکی از فعالان جان بر کف انقلاب اسلامی که از ابتدای جوانی سودای سرنگونی حکومت مطلقه و استقرار حاکمیت ملی را داشته، دردمندانه معتقد است که انقلاب اسلامی گرچه مرض سلطنت را با جراحی درمان کرد اما متاسفانه ویروس استبداد چندی بعد در قالب ولایت فقیه همچون طاعون یکبار دیگر به جان این ملت افتاد.
گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی برآمده از سالها مبارزه و فداکاری را براستی باید «فاجعه انحراف» نام نهاد. انقلابی که در امتداد انقلاب مشروطه، نهضت ملی، قیام پانزده خرداد و مبارزات پس از آن، آرمان استقرار حق حاکمیت ملی و دموکراسی را پی گرفته بود ناگاه از درون خود با پدیده ای مواجه شد که بطور بنیادین با کرامت انسانی و آزادی افراد مخالفت و مباینت دارد.
در حالی که بنا به نص صریح کلام الله در پذیرش دین خدا نیز اجباری در کار نیست. “لا اکراه فی الدین…” و خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت هر نوع سیطره پیامبرش را بر بندگان خود نفی کرده و فرموده است:
«فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِر» (غاشیه ۲۱-۲۲)
پس تذکر بده که همانا تو تذکر دهنده ای و تو بر آنان سلطه نداری
مطابق تئوری ولایت مطلقه فقیه انسان هرگز عاقل و بالغ نشده و به آن میزان از رشد نمی رسد که بتواند در امور اجتماعی - سیاسی اعمال نظر کرده و استیفای حق کند و اساساً در حوزۀ عمومی و در مقام بهره مندی از حق تعیین سرنوشت، مردم شرعاً محجور و طبعاً نیازمند ولی و قیّم محسوب می شوند. الحق که اهانتی از این سخیف تر را نمی توان روا داشت که یک فقیه قیم و ولی یک ملت قرار گیرد. به هر روی فی الحال این تئوری ضد اسلامی و ضد انسانی اسباب و اثاث استبدادی دینی را فراهم کرده است که در چارچوب آن علی خامنه ای خود را سلطان بلا منازع ایران می داند، فردی که اثبات کرده کامجویی از قدرت را ولو نامشروع، آن قدر عزیز می دارد که بدان منظور حاضر است دین خدا و یا هر اصل اخلاقی دیگر را لگد مال کند تا چه رسد به قانون اساسی، اراده و انتخاب ملی که از منظر توجیه کنندگان ولایت، حداکثر شرطی ضمن عقد است و از همین جهت معتقدند که اختیارات رهبری در قانون اساسی کف اختیارات اوست.
به این ترتیب در شرایطی که ایفاگر نقش مستبد در صحنه این روزهای تماشاخانۀ ایران علی خامنه ای است و هم اوست که جبهۀ استبداد دینی را رهبری می کند.
جنبش اعتراضی سبز که مولود خرداد است در اساس قیام ملتی است علیه تحمیل ارادۀ حاکم خود رای به ارادۀ اکثریت قاطع شرکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸، حاکمی که با توسل به دروغ و نیرنگ و وارونه نمایی معنای حضور چشمگیر اقشار مختلف مردم در پای صندوق های رای قصد داشت از ساز و کار انتخابات نمایشی جهت اثبات مشروعیت خویش سر و سامان دهد. جنبش سبز چیزی نبوده و نیست جز حضور مستمر و ایستادگی آگاهانه و به دور از خشونت مردم علیه این نمایش رسوا، این جنبش در عین حال همچنان که پیوند تاریخی با سایر خیزش های ملی تاریخ معاصر ایران دارد به یک معنا ادامۀ منطقی حرکتی اصلاحی است که در خرداد ۷۶ و در پی “نه” قاطع مردم به کاندیدای ریاست جمهوری مطلوب رهبری که در حقیقت رای عدم اعتماد به وی بود شکل گرفت. جریانی که با در اختیار گرفتن قوه مجریه و چندی بعد مجلس ششم قصد داشت تا شعارهای اساسی و معطل مانده انقلاب اسلامی را از قبیل استقرار دموکراسی، آزادی، حاکمیت قانون، توسعه و رفاه را پیگیری کند.
با این همه ۸ سال تجربه اصلاح طلبی به دلائل مختلف از جمله عدم اتکای کافی و به موقع رهبران جریان اصلاحات به نیروی مردمی به سرمنزل مقصود نرسید و آنچنان که باید و شاید کامیاب نگردید. حضور گسترده مردم در انتخابات دهم ریاست جمهوری در واقع باز آزمائی امکان اصلاحات به وسیله دولت و از طریق انتخابات بود اما در عین حال آخرین فرصتی بود که آنها برای این امکان قایل می شوند.
اما از سوی دیگر جبهه استبداد بر پایه عدم شناخت از جامعۀ ایران و اشتباه محاسباتی تصور می کرد که دست کاری در آراء مردم هزینۀ چندانی نداشته و با قلب آراء به غُلب بدل خواهد شد اما مکرشان سرد بود و دامنگیر مستبد مزوّر شد.
نخستین جرقه های اعتراضی به شکل خود جوش اما در ابعادی وسیع بلافاصله پس از اعلام نتایج تقلبی آراء سراسرکشور را فرا گرفت و در این میان بی شک عامل پیش برنده و وحدت بخش چیزی نبود جز پیام امیدی که مردم معترض در ایستادگی و صراحت دو نامزد جریان اصلاحات موسوی و کروبی دریافت می کردند. و در آن روزهای سرنوشت نگاه به گذشته و تجربه اصلاحات ۸ ساله و فهم صحیح از موقعیت تاریخی بوجود آمده موجب شد تا از برکت اعتماد متقابل میان رهبران جریان اصلاحی و شهروندان معترض جنبشی متولد شود حیات بخش و امید آفرین که انشاءالله حامل دموکراسی و احیای کرامت ایران و ایرانی خواهد بود.
در تاریخچه کوتاه اما پر فراز و نشیب جنبش سبز، ۲۵ خرداد از همین روی واجد اهمیتی اساسی است. عده ای اهمیت ۲۵ خرداد را درآن می دانند که در این روز عظیم ترین تجمع غیر دولتی و اعتراضی تاریخ ایران شکل گرفته است و مبارزان حاضر در جریان انقلاب اسلامی نیز تایید می کنند که راهپیمائی های عظیم منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی هیچکدام به این وسعت نبود. برخی دیگر از ناظران ۲۵ خرداد را از آن آن جهت نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی ایران می دانند که انبوه شهروندان معترض و ناراضی در شرایطی که در پی کودتای انتخاباتی، فعالیّت احزاب متوقف و بسیاری از فعالان سیاسی بازداشت شده بودند به شکلی خود انگیخته و با تکیه بر شیوه های نوین مبارزات مسالمت آمیز، شیوه مبارزه بدون خشونت را با سطح بالایی از آگاهی و اعتماد به نفس به نمایش گذاردند.
اینجانب اما ضمن تاکید بر این وجوه برجسته ۲۵ خرداد می خواهم اضافه کنم که اهمیّت این روز در آن بود که جریان اصلاحات تولدی دوباره یافت و تکیه گاه اصلی خود یعنی قدرت نیروی مردمی را بازیافت. اگر تا پیش از این مقطع اصلاح طلبان می کوشیدند ضمن انتقاد به قواعدی نظیر آنچه محدود کننده آزادی های مرتبط با حق تجمعات مسالمت آمیز است، پایبند باشند در ۲۵ خرداد اعلام شد که تنها ملاک معتبر و حاکم در میان جریان تمامیت خواه و اصلاح طلب از این پس صرفا قانون اساسی هر چند پر از اشکال و تناقض و آزادی ها و حقوق مصرح در فصل سوم آن خواهد بود. در ۲۵ خرداد هر چند که حاکمیت بارها اعلام می کرد که حضور در خیابان های آزادی و انقلاب غیر قانونی است اما دیگر این قبیل توسل های موذیانه به قوانین ناعادلانه گوشی برای شنیدن پیدا نمی کرد.
اصلاحات و اصلاح طلبان به عنوان حامیان جریان دموکراسی خواهی در ایران و با رهبری آقایان موسوی و کروبی مسیر تازه خود را بازیافتند و به پای مردمی که صادقانه به فراخوان آنها لبیک گفته بودند، ایستادند.
در واقع ۲۵ خرداد نقطه پایانی بود بر تفکری که می پنداشت اصلاحات بدون تکیه بر نیروی جنبش اجتماعی و صرفاً از طریق مذاکره و چانه زنی می تواند به جائی برسد.
از این پس جبهه استبداد و در راس آن ولی فقیه که مدعی بود در ایران حرف اول و آخر را می زند و به تعبیر خودش فصل الخطاب است با این واقعیت مواجه شد که از پس سال ها سرکوب و بسط خفقان و از خاکستر جنبش اصلاحی دوم خرداد اینک ققنوسی برخاسته که بزودی موجودیت او را نشانه خواهد گرفت.
به برکت ۲۵ خرداد و روزهای سرنوشت ساز دیگری از جمله عاشورای خونین ۸۸ و نیز ۲۵ بهمن ۸۹ امروز دیگر اصلاح طلبی بدون تمنای محو استبداد امری باطل و ادعایی رسواست. اگر آرمان اصلاحات تحقق آزادی خواهی و دموکراسی و تضمین حقوق بشر و کرامت شهروندان بدون هرگونه تبعیض است چگونه چنین مطالبه ای ضمن مماشات و امتیاز دهی یک جانبه به جبهه استبداد، بدست آمدنی است؟ البته بدیهی است که این سخن به منزله تایید شورش های بدون برنامه نیست که منجر به فروپاشی بروکراسی حاکم بر کشور شده و راه حل نهایی را در کف خیابان و یا تصرف چند ساختمان دولتی می داند، خیر این سخن تاکید دوباره بر آن است که هرگونه عقب نشینی مستبد تنها از طریق اعمال فشار بر او تحقق خواهد یافت و اقتضای ذات استبداد و خودکامگی جز این نیست که تنها در موقع و موضع استیصال حاضر است حداقلی از رعایت حقوق شهروندان و تضمین آزادی های آنان را به رسمیت بشناسد.
بنابراین اصلاحاتی که مدعی پایبندی به آرمان آزادی، قانون و دموکراسی است اما در افق نهائی خود نفی استبداد را ترسیم نکرده و به عبارت دقیقتر جایگاه و نقشی برای ولایت فقیه در سیاست کلان خود قائل است در یک کلام جز دروغی بیش نیست.
از پس تولد جنبش سبز و آن همه فداکاری و ایثار خون هائی که به ناحق به زمین ریخته شده و اوقات شریفی که در کنج سلول های زندان ها صرف شد بدون شک دیگر مجال برای مماشات با شخص اول مملکت و عامل اصلی تمامی این جرائم یعنی علی خامنه ای باقی نمانده است.
امروز هر حرکت اصلاحی و آزادی خواهانه ای که تقاضای همراهی مردم و البته سودای کامیابی دارد راهی جز انکار استبداد و مقاومت علیه او ندارد. در سوی مقابل همدستان و وابستگان به اقتدار دربار ولایت فقیه بایستی بدانند که آینده ایران از آن آزادی خواهان و سرنوشت ایران استقرار حاکمیت ملی و برقراری دموکراسی است فلذا بر تار عنکبوت خانه بنا نکنند که
«وَمَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبَابٍ» (غافر۳۷)
نیرنگ فرعون جز نقشی بر آب نبود
گرامی باد یاد شهدای جنبش سبز به ویژه شهدای مظلوم ۲۵ خرداد ۸۸
«إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ»( هود ۸۸)
ابوالفضل قدیانی
زندان اوین
بند ۳۵۰ - به بهانه ترانه شاهین نجفی: تفاوتی است میان «میانهروی» با«میانیابی»!
من از جوامع دیگر اطلاع چندانی ندارم، اما ادعا میکنم که تا حد خوبی بر فضای مجازی فارسی زبان اشراف دارم و در مجموع آن گرایشی کاملا قابل توجه به شعار «نه رومی روم؛ نه زنگی زنگ» میبینم! گرایشی که شاید در ظاهر جهان را «سفید و سیاه» نمیخواهد و بر پایه اندیشهای مدرن به دنبال «خاکستری»هاست و حتما باید به «میانهروی» تعبیر شود، اما من گمان میکنم ماحصل کارش چیزی نبوده جز «میانیابی»!
1- تفاوت «میانیابی» با «میانهروی»
چه در سنت فرهنگی-بومی و مذهبی جامعه ایرانی و چه در دستاوردهای نوینی که اندیشمندان معاصر برای آن به ارمغان آوردهاند، پرهیز از «افراط و تفریط» همواره نصیحتی بوده که گویا همه آن را بلد هستند و به گوش یکدیگر میخوانند و خلاصه تنها موضعی است که هیچ مخالفی ندارد! پس این همه اختلاف سلیقه بر سر چیست؟ اگر در جامعهای همه «میانهرو» هستند و یا بر روی «میانهروی» تاکید دارند، چرا این همه تضاد وجود دارد که گاه کار حل و فصل آن به داغ و درفش و گلوله و تکفیر میرسد؟ من میگویم به این دلیل که «میانیابی» جایگزین «میانهروی» شده تا همه بر سر همان مواضع پیشین بمانند و کسی از جایش تکان نخورد!
انسان «میانیاب» در هر وضعیتی، برای اتخاذ موضع خود به دنبال دو سر طیف افراط و تفریط میگردد تا در نهایت بتواند مرکزیتی به عنوان «میانه» بیابد. هیچ اهمیتی ندارد که این مرکزیت میانه در نهایت ممکن است به صورت مطلق گرایشی افراطی به یکی از دو سمت قابل تصور داشته باشد، کافی است فرد «میانیاب» بتواند دو حد نهایی قابل ارایه پیدا کند که در نهایت نظر خودش در وسط آنها قرار میگیرد. بدین ترتیب، حتی افراطیترین و یا واپسگراترین اندیشهها هم میتوانند وضعیت را به گونهای ترسیم کنند که در نهایت مدعی «میانهروی» شوند! پس میتوان مدعی شد «مواضع میانیاب، همواره مواضعی وابسته به دو طیف دیگر اظهار نظرات هستند؛ فارغ از اینکه نتیجه کار حرکت به جلو، عقب و یا توقف باشد»! من میخواهم یک ادعای دیگر نیز اضافه کنم که به مرور بدان خواهم پرداخت: «میانیابی» همواره ضامن تداوم وضع موجود است!
در نقطه مقابل، «میانهروی» حرکتی است همواره رو به جلو، هرچند به صورت پیوسته و با شیبی ملایم. بدین ترتیب مواضع یک میانهرو گاه ممکن است در نوک پیکان تغییرات اجتماعی قرار گیرد. در این موارد باید دقت داشت که حرکات اجتماعی، بردارهای ریاضی نیستند که «میانهروی» لزوما باید جایی در حوالی مرکز آنها قرار گیرد. این چنین مواضعی تنها به مدد استقلال نظر، نه نسبت به شرایط اجتماعی، که نسبت به تحلیلها و نظرات ارایه شده امکانپذیر است. این خود میتواند شاخص دیگری در تشخیص تفاوتهای «میانهروی» با «میانیابی» باشد؛ بدین معنا که «میانهروی»، اعتدال و آرامش در تغییرات اجتماعی را مد نظر قرار میدهد اما «میانیابی» تنها در جست و جوی پرهیز از دریافت برچسب «افراط» در اظهار نظرهای غالبا رسانهای است.
2- میانیابی میتواند توجیهگر شود
«میانیابی»، بر خلاف «میانهروی» هیچ الزامی برای سنجش خود با نگرشی فراگیر و تاریخی ندارد. به بیان دیگر، مرکز مختصاتی که با آن «میانهروی» را میتوان اندازه گرفت، در یک تاریخ پیوسته و البته طولانی مدت سیاسی-اجتماعی معنا پیدا میکند. برای مثال شما میتوانید تاریخ 150 ساله اخیر کشور را یک کلیت مرجع تصور کنید و با این معیار کنشهای مقطعی را «افراطی، واپسگرا و یا میانه» بدانید. اما در «میانیابی» این مرکز مختصات بنابر جو متلاطم هر دوره زمانی کاملا قابل جابجایی است؛ بدین ترتیب هر ناظری نیز میتواند با ارایه تصویری منحصر به فرد از شرایط زمانی، مرکز مختصاتی را که خود «میانه» میخواند جابجا کند تا «میانیابی» عملا به ابزاری «توجیهگر» بدل شود.
مثلا ناظری که از بالا سیر حوادث تاریخ 150 ساله را مرور میکند درخواهد یافت که از سالهای پایانی حکومت ناصرالدین شاه گرفته تا سلطنت کوتاه مدت مظفرالدین شاه، جامعه ایرانی در جهتی حرکت میکند که برآیند آن به سمت محدودیت استبداد فردی گام برمیدارد. این روند ساده را که استنتاج کردید، قطعا میتوانید تشخیص دهید که حمایت از استبداد «محمدعلیشاهی» و یا دخالت در صدور فتوای اعدام آزادیخواهان مشروطه و به توپ بستن مجلس چه تناسبی با جریان کلی امور دارد. قطعا در چهارچوب «میانهروی» چنین عملکردی قابل توجیه نیست، اما زمانی که پای توجیه یکی از فاسدترین چهرههای تاریخ سیاسی-مذهبی کشور در میان باشد، ناظر «میانیاب» میتواند چهار بیت شعر و دو خط اظهار نظر در توهین به اسلام پیدا کند و در کنار چند عقیده فرضی در دفاع افراطی از استبداد سیاه بگذارد تا در نهایت «شیخفضلالله نوری» هم چهرهای مظلوم به حساب بیاید که قربانی افراط و تفریط شده است!
به باور نگارنده، شاخصترین چهره «میانهیاب» در سیاست حال حاضر کشور، جناب آقای «علی مطهری» است که احتمالا در تلاش برای حفظ منش «میانهروی» پس از انتخابات اعلام کرد «هم احمدینژاد مقصر بود و هم موسوی»! باز هم دست کم به باور نگارنده قطعا تاریخ نشان خواهد داد که این اظهار نظر آقای مطهری، هرچند در ظاهر خود و با ترسیم یک دوگانه فرضی از فضای موجود به نام «موسوی-احمدینژاد» میتواند نظری «میانه» به حساب بیاید، اما تا چه میزان خاری است در چشم جریان آرامی که قصد اصلاح امور کشور را داشت و چه میزان آب به آسیاب سرکوبهای حکومتی ریخت و مقدمهای شد برای توجیه اقداماتی نظیر حصر و حبس خانگی رهبران نمادین جنبش سبز. باز هم به یاد بیاورید که «توجیهگری» همواره ابزاری بوده است برای تداوم و تثبیت وضعیت موجود و این نشان دیگری است برای همان خصلت پیشین «میانیابی».
3- «میانهیابی» کلیشه غالب است!
تا کنون به نتایج مصاحبههای تلویزیونی با شهروندان دقت کردهاید؟ قطعا امروزه میدانیم که بسیاری از این مصاحبهها سانسور شده و یا حتی تدارک دیده شده هستند. با این حال من از نزدیک شاهد اجراهای زندهای بودهام که در آن میکروفون به صورتی اتفاقی پیش روی مخاطبی قرار میگیرد و اتفاقا او همان کلیشهای را بیان میکند که کلیشه غالب دستگاه پروپاگاندای حکومتی است. یعنی همان شهروندی که صبح تا شب ممکن است از بیکاری، گرانی، تورم، فساد و حتی استبداد بنالد، در یک لحظه و به محض مشاهده تمرکز رسانهای با بیانی کاملا رسمی ترکیبات فرمولبندیشدهای را تکرار میکند که چیزی نیست جز کلیشه حاکم بر رسانه رسمی! به باور من «میانیابی» هم از همین دست کلیشههای غالب است.
شما میتوانید فارغ از اینکه موضوع بحث چیست و فارغ از آنکه در مورد آن مطالعهای دارید یا نه و حتی این مسئله ساده که «آیا به صورت مستقل به این مسئله اندیشیدهاید یا نه» پاسخ درخور را از میان گزینههای موجود اقتباس کنید. پاسخ اینکه «به نظر من هم اینها افراط کردهاند و هم آنها زیاده روی میکنند»! نمونه فاجعهبار آن، انبوهی از «میانیاب»هایی هستند که فجایع کهریزک و صدور فرمان مستقیم قتلعام شهروندان از جانب بالاترین مقام مسوول کشور را در نقطه مقابل شکستن شیشه از جانب چند جوان خشمگین و یا پرتاب احتمالی سنگ به یک مسجد قرار میدهند تا در نهایت با فرمول «هر دو طرف دچار تندرویهایی شدند» بتوانند مهر تاییدی بر تداوم وضعیت موجود بزنند. باز هم به یاد بیاورید آن تمایل «میانیابی» به حفظ و تثبیت وضعیت موجود را، در مقابل «میانهروی» که یک حرکت ملایم اما همواره رو به جلو است.
4- شاهین نجفی و میانهیابی در «آزادی بیان»
من با خود ترانه شاهین نجفی کاری ندارم. اتفاقا تاکید دارم که باید این ترانه به عنوان یک جای خالی از متن برخی موضعگیریها حذف شود تا عمق «کلیشه» بودن این «میانیابیها» به چشم بیاید. در واقع نوشتههایی وجود دارند که شما میتوانید خیلی ساده نام ترانه شاهین نجفی را از آنها حذف کنید و به جای آن بنویسید: «جای خالی را با هرچیزی که دلتان خواست پرکنید» و در نهایت هم تغییری در محتوای نوشته ایجاد نشود! چنین نوشتهای چه خواهد بود جز یک «کلیشه» که به فراخور زمان تکرار شده و عنوان آن تغییر میکند؟
برای مثال «داریوش محمدی» [محمدپور] عزیز در وبلاگ «ملکوت» مجموعهای از «بیخرد»ها را شناسایی میکند. نخست شاهین نجفی با ترانهای که خوانده و البته گروهی که «به جانبداری از بیخردی نخستين گريبان میدرند و ناگهان فرياد وا-آزاديا سر میدهند». خب؛ حالا یک سر طیف مشخص شد. پیدا کردن سر دیگر طیف «بیخردان» هم کاری ندارد: «تقاضای اعدام کردن و حکم قتل صادر کردن و فتوای فقيهی را جعل و دستکاری کردن، همانا از کسانی ساخته است که در وجه ايجابی و اثباتی هيچ هنر و فضيلتی ندارند و تمام حياتشان در ارتزاق از بحران و جنجال است». پس مطابق معمول هم اینها بد کردند و هم آنها بد پاسخ دادند. نتیجه؟ هیچ! ترانه نجفی و فتوای ارتداد او را حذف کنیم تا جهان به همان تثبیتی که پیش از این تلاطم داشت بازگردد! این کلاسیکترین مثال «میانیابی» است که من با آن مواجه شدهام، اما تنها نمونه آن نیست.
«مهدی جامی» عزیز نیز در وبلاگ «سیبستان»، هرچند اساس کار خود را بر تحلیل متفاوتی از وضعیت موجود قرار دادهاند، اما به صورت ضمنی این کلیشه را پیشفرض گرفتهاند: شاهین نجفی دچار یک افراط شده است. («سوال اصلی به نظر من این نیست که این ترانه توهین آمیز است یا نیست. از نظر من قطعا توهین آمیز است») تا در پایان تحلیل خود به این نتیجه برسند که این افراط، ناشی از تفریط «جمهوری اسلامی» در «گروگان گرفتن» دین و اعتقادات مردم است! بدین ترتیب ما یک امتیاز میدهیم (شاهین نجفی مردود است) بدین امید که یک امتیاز هم بگیریم (جمهوری اسلامی هم مردود است)! این نیز برای من نمونه دیگری از «میانیابی» است. برای آزمایش در این متن هم مثلا میتوانید شاهین نجفی را با سلمانرشدی، کشیش قرآنسوز آمریکایی، کشیشندرخوانی از اسلام برگشته و دهها نمونه دیگر جایگزین کنید. قابلیتی که قطعا متون نگاشته شده بر پایه «میانهروی» فاقد آن هستند!
5- بهترین ملاک برای تشخیص «میانیابی» از «میانهروی»
اما مورد دیگری که من بدان برخورد کردم، اظهار نظری است از «یاسر میردامادی». (اینجا) جناب میردامادی اعتقاد دارند: «احتمالا حق با رونالد دورکین فیلسوف حقوق و اخلاق است که یکی از حقوق آدمیان به سخره گرفتن مقدسات (یعنی به تعبیر دقیقتر آنچه مقدسات قومی خوانده میشود) است. به نظرم یک مسلمان هم میتواند در عین التزام به مسلمانی این حق به سخره گرفتن مقدسات را به رسمیت بشناسد و مسلمان بماند ( به رسمیت شناختن این حق البته به معنای روا بودن اخلاقی چنین کاری نیست، به سخره گرفتن مقدسات یک قوم اخلاقا ناروا است اما اخلاقا ناروا بودن آن به معنای نامحق بودن فردی در ارتکاب چنین کاری نیست. درست مثل سیگار کشیدن: که به خاطر ضرر محتملی که بر بدن وارد میکند، اخلاقا نارواست اما کسی نمیتواند دیگری را از حق کشیدن سیگار به طور کل منع کند- مگر در اماکن عمومی آن هم به خاطر اضرار به غیر). از بحث کبروی (آیا توهین به مقدسات جزو حقوق آدمیان است یا نه؟) که بگذریم، و به بحث صغروی (آیا این ترانه و متعلقات آن مثل عکس و کاورش مصداق توهین است) که بپردازیم، راستش من ترانه را امشب گوش دادم و متن پیاده شدهی آنرا هم خواندم من هم مثل تو حس توهین بودن بهم دست نداد با این حال عکس روی جلد این ترانه (که گنبد امام هادی را با دستکاری گرافیکی سکسولوژیزه کرده و بر نوک گنبد نیز پرچم همجنسگرایان را نصب کرده) به نظرم سخرهی غیرحرفهای و بیذوقانهای آمد. این کار را اگر کسی با معبد هندویان هم بکند، محکوم به همین حکم سخرهی بیذوقانه و سخرهآمیز است».
این اظهار نظر سه ویژگی دارد که در نهایت من را متقاعد میسازد آن را از جنس «میانهروی» بدانم و نه «میانیابی». نخست اینکه برگرفته از درک شرایط کلی حاکم بر دهکدهای است به نام جهان. کافی است شما زاویه دوربین را کمی بالاتر ببرید و ببینید در جهانی که سالهای سال است محبوبترین کارتونهای آمریکایی هر شخص و مرام و مسلکی را به بیرحمانهترین شکل ممکن دستمایه طنز میکنند و اتفاقا در ایران هم پربیننده هستند، در جهانی که هر روز گروهی به سرشان میزند حریفان اعتقادی خود را با حملاتی از جنس آتش زدن قرآن و یا ویران کردن معبد بهاییان تحقیر کنند و اتفاقا در جامعه ایرانی که ید طولایی در طنزپردازی دارد و مذهبیترین افرادش هم حتما تا کنونی جوکهایی با دستمایههایی مذهبی شنیدهاند، دیگر باید به مرور این روال جدید را «به رسمیت بشناسیم». یعنی این نتیجهگیری، در روند موجود جهانی هممسیر با جریان کلی است، اگرچه چندان شتابان به پیش نمیرود.
نکته دوم دقت نظر در مصداق بحث است. یعنی نمیتوان موضعگیری «من توهینی ندیدم» را در برابر هر موضوع دیگری نیز قرار داد، اما ویژگی سوم همان چیزی است که من آن را بهترین ملاک برای تشخیص تفاوت «میانیابی» با «میانهروی» میدانم: اظهار نظر آقای میردامادی، هیچ دوگانه «افراط و تفریط»ی را مشخص نکرده و طبیعتا آنها را هم محکوم نمیکند. پس هرجا دیدید شخصی برای بیان نظر خود، ابتدا دو سر طیف افراط و تفریط را مشخص کرد و پس از معرفی این دو گروه، تنها شیوه استدلال خود را بر محکومیت این رقبای «حدی» قرار داد، تردید نکنید که شیوه استدلال و نظر او چیزی نیست جز همان «میانیابی»!--------
نوشتهی آرمان امیری
نظر - آخ اگه این سمیر میذاشت...
واقعا چهجوری میشه؟! چهجوری میشه یهنفر توی مشهد زندگی کنه و مغازهی «فورژ کلاس» سر میدون ِ ملکآباد رو هر چند روز یهبار ببینه و بعد به چیزی مثه انتخابات فک کنه؟! مغازهای که هنوز دیوارای نمورش سبزه و من هر بار که رد میشم از اونجا، تمامی جیغها و خندهها و گریهها و شور ها و بُهتزدگیها رو جلوی چشمام میآره!؟
.
دکتر خاکپور، مدیر گروه ِِ ما از حوزهی انتخاباتی ِ شیروان و فاروج کاندیدای (کاندیدای من کــو؟) انتخابات ِ(؟) مجلس شده!
برخی همکلاسیهای جاکش، که همه از مدیران ِ شهری شهر مشهد هستن...از مدیران سپاهی خط دو قطار شهری تا مدیران ِ با ریشهای تراشیدهی تا بیخ ِ گردن محافظهکاره شهرداری، همه تلاش وافری برای رای آوردن ِ استاد در ازای چند نمره دارند... وقتی همه تلاشها خـــوب انجام شد، دیگری بهعنوان ِ آس، تلفن دکتر فتاحی (معاون وزیر دفاع و رئیس شورای اصولگرایان ِ استان خراسان) رو روو میکنه... استاد در لیست قرار میگیره! شاد شدی الان استاد؟! الان دیگه رای (؟) میآری! تموم؟ الان دیگه جاش درد نمیکنه؟! الان میری مجلس! شاد باش! خوشال باش!
.
همکلاسی ِ دختری، با مقنعهی عقب، مانتویی تقریبا کوتاه، آرایشی تقریبا غلیظ، آخر کلاس به انتظار استاد که؛ «ما میتونیم فلان کنیم»، «ما میتونیم بهمان کنیم»، در جواب ِ تعجب ِ مدیران ِ سپاهی خط دو قطار شهری که؛ «مگه شما هم توی این کارا هستید؟؟!» پشت ِ چشمی نازک کرد و گفت؛ «من مدیر داخلی ِ یکی از کاندیداهای تربت حیدریهام»... شاشیدم... شاشیدم به تو و اعتقاداتت... شاشیدم به اون آرایشت... شاشیدم به اون مانتوت... شاشیدم به مدیر داخلی بودناِت... شاشیدم به اینکه سر کلاس جامعهشناسی در مورد «هنجارشکنی» نظر میدادی... شاشیدم به جامعهای که به امثال ِ تو بها میده اصلن... شاشیدم به اون چیزی که بهش میگن «احترام به حقوق و آرای دیگران»... کدوم آراء؟ من چرا باید برای نظرات تخمی ِ تو احترام قائل باشم وقتی «مدیر داخلی» کاندیدایی هستی، در حالیکه «کاندیدای من» بیش از سیصد روزه که نیست؟! شاشیدم به «تفتیش عقاید» که الان دارم مرتکباش میشم... شاشیدم به «داخلی» که تو «مدیر»ش هستی... شاشیدم به ساختار جامعهای که تو برای این کار «پول» میگیری... اصن شاشیدم به اینکه چشمای کورتون رو باز نمیکنین واقعن! ینی ندیدین واقعن؟! ینی فک میکنین که «دست ِ شماست» واقعن؟!... شاشیدم... شــُـررر...
.
یادمه چند شب بعد جریانات ِ لیبی، اونقدر برام صحنه التماسهای قذافی توی جوی آب عجیب، غیرقابل قبول و بُهتآور بود که حتی گاهن خوابش رو میدیدم... تصورش هم برام سخت بود... بعد اون بغضی که از هشتاد و هشت توی گلوی همهی ماها گیر کرده، هــِی سر باز میکرد... ربطش رو خودمم نمیدونم... یادمه یهبار با محمدرضا هم سر این قضیه صحبت کردیم... که از هشتاد و هشت بهبعد اشکمون دم ِ مشکمون شده... را به را بغض میکنیم...
چند شب پیشها «من و تو» دوباره مستند دستگیری «صدام» رو پخش کرد... برای چندمین بار بود که میدیدم... پارسال که پخش کرده بود، اصلش رو با همهی بازپخشهاش دیده بودم... امسال که پخش کرد از اول تا آخرش کل ِ پهنای صورتم اشک بود... دلیلاش رو نمیدونم... ینی میدونم... ولی عجیب بود برام... «سمیر» کسی که اولینبار «صدام» رو از توی گودال میکشه بیرون، پونزده سال توی تبعید بوده بهخاطر حکومت دیکتاتوری عراق... بعد دیالوگهاش توی ذهنام حک شده... میگفت «باورم نمیشد... صدام ِ توی تلویزیون، صدام ِ قــوی، صدام ِ قهرمان، الان در یک گودال... و من میفهمم که این یعنی چی» و من اشک میریختم... «سمیـر» درون ِ همهی ما ها بارها بغض کرده و گریه کرده... یه زمانی فک میکردم این بغض فقط مربوط به چیزای با ربطه... مثلن عید رفته بودیم سفر... بین آهنگهای انتخاب شده برای توی جاده، وقتی رسیده بود به «سر اومد زمستون بود»، اونقـــدر اشک ریخته بودم که انگار... بعد مثلن توی تاکسی وقتی آهنگهای توی هدفون میرسید به «یهروز خوب میآد» هقهق میزدم زیر گریه... بغلدستیها هم تعجب نکرده بودن... میدونین که! گریه کلن مقولهی عادیای شده! بعد به یهجاهایی رسید که هرچیز ساده و آروومی «سمیر» رو بیدار میکرد... اینقدر که مرز بین ِ زندگی ِ روزمره با چیزای با ربط به بغض ِ گیره کرده، کم و کم و کمتر شده بود...
.
امروز، مشهد، برفیست که اگر «سمیر» ها بودند... امروز باید تمام این شهر رو صدای خنده پر میکرد.
«سمیر» ها نیستند... «سمیر» ها خوابند... خارجاند... سر ِ کارن... قیمت ِ دلار چک میکنن...
امروز، فقط عکس ِ برف رو منتشر کردیم و پشت ِ مانیتورهامون چایی سر کشیدیم.
دو هفته دیگه همین رو هم میگیرن، همین «عکس» برف رو هم میگیرن.
.
یهروز میآد، توی همچین برفی، بهجای خزیدن زیر پتو و تکرار مدام ِ «الکی ِ نامجو» و تماشای پنجرههای برفی، صدای خندهی ما، شهر رو پر میکنه... شبها میشینیم به شبنشینی و خوشایم... بعدشم که داریم تو برفها میریم خونههامون، پخش ماشین «زلف ِ نامجو» پخش میکنه و پشتچراغ قرمزها همدیگه رو میبوسیم...
یهروز میآد که بین خنده و گریههامون، توی تهران، همراه با «کیوسک» داد میزنیم. همراه «عبدی»، همراه «نامجو»، همراه «یاس»، همراه «هیچکس»، همراه «سمیـــر»ها...
یهروز میآد که...
آخ! اگه این بغض میذاشت...
آخ اگه این «الکی ِ نامجو» میذاشت----------------
از فیس بوک یکی از رفقای مشهدی
نظر - از ایل تا اون، سه روز از درگذشت پیشوای بزرگ

اول.
رادیوی دولتی جمهوری خلق کره شمالیدینگ دنگ دونگ
ساعت هفت بامداد. صدای ما را از پیونگ یانگ میشنوید
هایاتونگ مجری اخبار با صدای لرزان:
به نام خلق قهرمان جهوری خلق کره
روح بلند پیشوای کمونیستهای جهان و رهبر خلق قهرمان کره به بالا پیوست. به همین مناسبت از سوی کیم جونگ اون فرزند پیشوای بزرگ کیم جونگ ایل بنانیهای به این شرح منتشر شد:
به نام خلق قهرمان جهوری خلق کره
روح بلند پیشوای کمونیستهای جهان و رهبر خلق قهرمان کره به آن بالا پیوست و دل مالال از عشق به خلق رنجکشیدهی خود را از حرکت ایستاند. او که جهان در برابر عظمتش چونان قطرهای بود و سعادت و رفاه و عظمت ابدی کره شمالی تنها یک چشمهاش بود...
کوسانگ هاشیموتونگ ریاست موقت مجلس اعلای فسیلهای خلق کره شمالی:
ما خدمت حضرت پیشوا عرض کردیم بعد از شما ما کسی را نداریم. فرمودند چرا ندارید؟ همین آقای ایل. کسانی که موافق رهبری ایشان هستند قیام کنند!
کیم جونگ اون: اما من قبول نمیکنم. این وظیفه سنگینیست.
کوسونگ هاشیموتونگ: این تکلیف خلقی ست. مجبورید قبول کنید.دوم.
شبکه یک تلویزیون کره شمالی: پخش تصاویری از عزاداری خلق کره شمالی در سوگ پیشوای بزرگ. شرکت داوطلبانه مردم در مراسم سر به جدول خیابان کوبیدن. قرائت اعلانیه شواری هماهنگی شهرداریهای کره شمالی درباره آمادگی کامل تمام شهرداریها برای ترمیم تمام جداول و اطمینان دادن به مردم که خراب کردن جداول عملی ضدخلقی محسوب نشده و میتوانند در آزادی کامل سر خود را ضمن رعایت موازین خلقی به جداول بکوبند و هشتاد و سه گرم برنج مازاد بر سهمیه این ماه به این خاطر دریافت دارند.
شبکه دو تلویزیون کره شمالی: پخش تصاویری از آخرین لحظات حیات پر برکت پیشوای بزرگ که به طور مخفیانه از گوشه سمت راست فوقانی در کوپه فیلمبرداری شده است. پیشوای بزرگ مشغول توصیه اکید به فرماندهات ارتش خلق کره مبنی بر چک کردن آبگرم آشپزخانه زوجهای جوان با انگشت سبابه. اعلام 60 روز عزای عمومی و ده سال عزای خصوصی برای درگذشت قائد بزرگ. فراخوان شرکت خودجوش مردمی در مراسم مومیایی پیکر پیشوای بزرگ کیم جونگ ایل به همراه مجازات خائنینی که با خلق نجوشیده و فردا در مراسم حاضر نشوند.
شبکه سه تلویزیون کره شمالی: هنوز افتتاح نشده.فردا هر دو شبکه تلویزیونی به طور همزمان: پخش مستقیم مراسم مومیایی پیکر قائد بزرگ. جمعیتی حدود سه میلیون و دویست و سی و هفت هزار و چهارده نفر در محل ساختمان موموتونگ که برای همین منظور و با صرف هزینه هفتاد و سه میلیون دلار مخصوص مومیایی قوائد بزرگ ساخته شده است سراسر دیشب حضور داشتهاند. شیون و زاری. عزاداران ابتدا خودشان و سپس همدیگر را در غم این ضایعه بزرگ میزنند. ساعتها میگذرند، حادثهها میآیند...
سرانجام هلیکوپتر حاوی پیکر در آسمان ظاهر میشود و به زمین نزدیک میشود. عاشقان قائد بزرگ به سمت آن هجوم میبرند و از شدت اندوه هلیکوپتر را کتک میزنند. خلبان هراسان دسته فرامین را میکشد و هلیکوپتر صعود میکند. کمونیستهای راستین آن را رها نمیکنند و هلیکوپتر با دهها نفر که به آن آویزانند در آسمان معلق میماند. سرانجام یکی از پیروان راستین خط پیشوا با آرپیجی نیمی از هلیکوپتر را به روح بلند پیشوا واصل میکند. پیکر پاک پیشوا در میان جمعی از عاشقانش به زمین هبوط میکند و باعث لهیده شدن جمعی از ملت میشود. جمعیت هجوم میآورند و دوربینها میتوانند تکهای از پای بیموی قائد بزرگ را ثبت کنند...
سوم.جمعی جوانان حزب کمونیزم کره شمالی برای اعلام وفاداری در دیدار با پیشوای جدید:
کمونیسم برتر است... کمونیسم برتر است.... کیم جونگ اون رهبر است
مرگ بر ضد قوائد کیم جونگ
مرگ بر آمریکا
مرگ بر انگلیس
مرگ بر فرانسه
مرگ بر رایش سوم
مرگ بر کره جنوبی
مرگ بر امپریالیسم خونخوارروزنامه عصر "خلق کره" ارگان خلق کره:
فیلم منتشر نشدهای از ساخته های پیشوای بزرگ پیشین که علاوه بر مقام استادی در رهبری، نظامیگری، فلسفه، حقوق، خانه سازی، استعمال بمب هستهای، خانهداری، کمونیزم، بیوشیمی و تاریخ، در زمینه فیلمسازی هم صاحبنظر بودند به زودی نشان داده خواهد شد. در این فیلم که بعقیدهی تمام صاحبنظران بهترین فیلم تاریخ سنمای خلقی جهان است، یک کمونیست واقعی با دیدن تبخال یک زن رنجبر که به خاطر دسایس امپریالیم جهانی مبتلا به بیماری چشمی است به عشقی خلقی دچار میشود. وی سپس از کارخانه محل خدمت خود فراری میشود و در صف توزیع الکل کوپنی میایستد.
نظر
شورای فرهنگ و هنر و سانسور حزب کمونیست خلق کره ضمن تاکید بر این مطلب که فرار از کارخانه محل خدمت که در این فیلم نشان داده میشود مفهومی است مجازی به معنای کار بیشتر و جیره غذایی کمتر که آمال و آرزوی هر کمونیست واقعی میباشد، مقرر کرد تمام خلق قهرمان کره می توانند هر ماه این فیلم آموزنده و خلقی را بین پانزده تا سی بار در ماه در تمام چهارده سینمای کشور و هفتصد و سیزده دستگاه تلویزیون به طور رایگان تماشا کنند. خائنین به مجازات خواهند رسید.
ضمنا این شورا اعلام کرد نظر به نبوغ و فروتنی خلقی ستایش برانگیز پیشوای جدید، خلق قهرمان میتوانند پس از هر بار شنیدن نام ایشان فقط یک دقیقه به طور ایستاده کف بزنند و قانون سه دقیقه کف زدن ایستاده پس از هر بار شنیدن نام پیشوای پیشین - که خلقهای ما فدای ایشان باد- همچنان بنا به تقاضاهای خلقی پا برجاست. خائنین به مجازات خواهند شد. - در محرم اهل ری...
میگویند قویترین پایگاههای بسیج و حامیان حکومت در شهر ری اند. با این احوالات این شعر ملکالشعرای بهار دوباره خواندنیست:
در محرّم ، اهل ري خود را دگرگون ميكنند
از زمين آه و فغان را زيب گردون ميكنندگاه عريان گشته با زنجير ميكوبند پشت
گه كفن پوشيده، فرق خويش پرخون ميكنندگه به ياد تشنه كامان زمين كربلا
جويبار ديده را از گريه جيحون مي كنندوز دروغ كهنهي يا لیتنا كنّا معك
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون ميكنندخادم شمر كنوني گشته، وانگه ناله ها
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون ميكنندبر يزيد زنده ميگويند هر دم، صد مجيز
پس شماتت بر يزيد مرده ی دون مي كنندپيش ايشان صد عبيدالله سر پا، وين گروه
ناله از دست عبيدالله مدفون ميكنندحق گواه است، ار محمد زنده گردد ورعلي
هر دو را تسليم نوّاب همايون مي كنندآيد از دروازه ی شمران اگر روزي حسين
شامش از دروازه ی دولاب بيرون ميكنندحضرت عباس اگر آيد پی يك جرعه آب
مشك او را در دم دروازه وارون مي كنندگر علي اصغر بيايد بر در دكانشان
درد و پول آن طفل را يك پول مغبون مي كنندور علي اكبر بخواهد ياري از اين كوفيان
روز پنهان گشته، شب بر وي شبيخون مي كنندلیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد
خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون میکنندگر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد
خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنندسندی شاهک بر زهادشان پیغمبر است
هی نشسته لعن بر هارون و مامون میکنندخود اسيرانند در بند جفاي ظالمان
بر اسيران عرب اين نوحه ها چون مي كنند؟تا خرند اين قوم، رندان خرسواري مي كنند
نظر
وين خران در زير ايشان آه و زاری مي كنند - گزارش یک شاهد عینی از حمله به سفارت انگلیس
ولله دروغ چرا... آقا خودشان فرمودند ما برویم دم سفارت انگلیسا سروگوشی آب بدهیم ببینیم چه خبر است. گفتند قاسم برو ببین چه شده که از صبح هرکس این و دور بر است دارد شال و کلاه میکند میرود آنجا. تاکید هم فرمودند که قیافهات را عوض کن که جاسوسهای انگلیسی نفهمند تو نوکر مایی نشانت کنند بزنند ناکارت کنند.
بابام جان شما نبودی ببینی ما چه بلاها سر این انگلیسا درآوردیم آنجاها... خود آقا دست کم کمش پنجاه تا تیر انداختند طرف آن کلنل انگلیسی که بیست تایش لااقل خورد وسط پیشانی آدمهای آنها... اینها مگر یادشان میرود؟
خلاصه اینکه یک ریشی از پشم بز از آن دفعه که محمودسیاه و دسته مطربیاش آمده بودند این طرفها داشتیم چسباندیم. یک عینک سیاه گنده هم از یکی از غیاثآبادیها گرفتیم زدیم به چشممان. اولش خوب نمیدیدیم، بسکه این عینکهای غیاثآبادی با غیرتند... مگر میگذارند آفتاب رد بشود؟ یکی از همین غیاثآبادیها با یکی از همین عینکها وسط روز افتاد توی چاه قنات نفله شد...
موهایمان را آبجارو کردیم یک طرف یک پیرهن سفید هم که قبلا آقای دکتر مرحمت کرده بودند را پوشیدیم. آن شال گردنی هم که قبلا از آن مرتیکهی عربی که زن سابق اسدلله میرزا خان را قر زد مانده بود... چی بهش میگویند؟ آها چفیه. آن را هم انداختیم دور گردنمان یک طوری که نصف صورتمان را بپوشاند... خلاصه شدیم یک آدم دیگری اصلا. رفتیم دم سفارت...
دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ... نمیدانیم آقا نوکرهای خودشان را پنهانکی زیاد کردهاند یا دیگران نوکرهایی به هوش و زرنگی نوکرهای آقا دست و پا کردهاند... چشم گرداندیم دیدم هزار تا این طرفمان هزار تا هم آنطرفمان آدم هست تل خودمان... ریش و پشم و عینک و چفیه و پیراهن سفید... البته عین عین ما که نبودند، بعضیهایشان عینکهایشان به غیرت غیاثآبادیها نبود بعضیهایشان هم به جای پشم بز پشم گراز چسبانده بودند، که ما از بویش فهمیدیم... اسدالله خان را به یک نظر همچو شناختیم که انگار نه انگار خودش را خواسته تغییر بدهد و به جای مومنت مونت هی ماشالله ماشالله میگوید... تا دیدیم یکی هی طرف آن چند تا خانم میپلکد حدس زدیم خودشان باشند که خب بودند... بعد هم که در را زد شیرعلی شکست همین اسدالله خان بودند که بتاخت رفتند طرف آن ناحیهای که میگفتند حمام زنانه سفارت است و آتشش زدند اما هیچ ضعیفهای از آنجا برهنه بیرون نیامد...دوستعلیخان را در عوض دیرتر شناختیم... خیلی خوب خودشان را عوض کرده بودند ماشالله... وقتی هی کلید انداختند روی آن ماشینی که توی حیاط انگلیسا بود و درش باز نشد و لگد زدند و گفتند "این بیشرف چرا باز نمیشود پس" از لحنشان شناختیم. غلط نکنیم همین ایشان بودند که بعد از غیظشان آن را آتش زدند...
انگلیسا خیلی ترسیده بودند... ما گفتیم خیلی شانستان گرفت تازه که آقا تشریف نیاوردند... تا این را گفتیم دویست سیصدتا نوکر دیگر را خیلی جوش و شعف گرفت... یکیشان گفت اینا سگ کی باشند که آقا بخواهند بیایند اینجا، پس ما مگر چکارهایم؟
گفتم آقا خودشان من را فرستادهاند... یک دفعه دور من حلقه زدند... ما خودمان یک همشهری داشتیم چهل نفر دورش حلقه میزدند باز دستشهایشان به هم نمیرسید، یک چیزی بود بلانسبت مثل این آقای دکتر فیروزآبادی... خلاصه ما شدیم حاج قاسم و هی از ما میپرسیدند آقا میخواهند ما چه کار کنیم حاجی؟... ما گفتیم این که معلوم است، باید پدر انگلیسا را دربیاوریم...
آسپیران غیاث آبادی را هم دیدیم... ماشالله رخت و لباس سرهنگی چه به ایشان میآید... غلط نکنم نیم مثقالی هب انداخته بود، خیلی صدایش خوب بود و قشنگ امر میداد... گفتند زود متفرق شوید و از این کارها نکنید که عاقبت ندارد... یکی گفت اگر متفرق نشویم چه میشود؟ ایشان هم گفت عاقبت بخیر نمیشوید و از ما گفتن است و بعد رفت گوشهای که یک چای تلخ بخورد... خودش به این کارها میگوید عملیات...پوری خان هم آمده بود... یک بیرقی دستش گرفته بود و هی جولان میداد... از چپ میرفت به راست و از راست به چپ... از وقتی این طفلکی آنطور عیبناک شد خیلی عقدهی آن را دارد که یک چماقی، بیرقی، خلاصه چیزی که راست و کت و کلفت باشد را دستش بگیرد و به دیگران نمایش بدهد... شاید اینکه عضو فعال شد هم سر همین مسائل بوده هرچند که خب شش ماه کسر خدمت اجباریاش هم بیتاثیر نبوده لابد... روی آن قصهی تاسیسات هستهای هم خیلی حساس شده و هی میگوید حق ماست، شکر خدا که آقای سرهنگ نمردند دیدند این پوریخان سر یک چیزی هم تعصب و غیرت داشته باشند...
فرخ لقا خانم آنجا بود مثل همیشه. چادر چاقچور کرده بود اول از همه آمده بود ببیند چه خبر است برود راپورت بدهد... میگویند شده مخبر فارس بسکه سقش سیاه است. خدا عالم است...خلاصه اینکه جماعت هی از ما نظر آقا را میخواستند... ما هم گفتیم آقا میگویند کار کار انگلیساست... گفتند این را که خودمان میدانیم و هزار بار از آقا شنیدهایم بگو الان چکار کنیم... راستش ما هر چه فکر کردیم که اینها چطور هزار بار آقا را دیده اند که ما تا به حال یک کدامشان را ندیدهایم چیزی به عقلمان نرسید، قربانشان بروم لابد مثل جناب هیتلر طیالارض میکنند... گفتیم باید ریشه اینها را خشکاند... یکیشان گفت ریشه کدامها را بخشکانیم؟ ریشه درختها را که بعدا بگوییم اینها درختها را خشکاندهاند و باید اعدام شوند یا یکراست برویم خودشان را اعدام کنیم که کسی نباشد درختها را آب بدهد تا بخشکند؟... ما باز هم چیزی به عقلمان نرسید اما قربان خدا بروم که عزیزسلطنه را فرستادند... چادر به کمرشان بسته بودند همچین نفیره میکشیدند که هیچکدام از همشهریهای ما همچو نفیرههایی نکشیده تا بحال... یک حرفهایی به ملکه انگلیس میزدند که انگلیسا که بماند همین سردار مهارتخان هندی هم اگر بشنود از خجالت میمیرد... پشت سرشان هم قمرخانم دم گرفته بودند... ایشان که ماشالله از وقتی بسیج فرستادهاندشان دانشگاه ، تیر در کردنشان هم بهتر شده... به گمانم یک چندتایی انگلیسا را ناکار کردند...
بعد نایت تیمورخان را دیدیم که از وقتی سرباز گمنام شدند عمار صدایشان میکنند... یک عینکی بزرگتر از مال ما گذاشته بودند و آنجا ها را گز میکردند و بلانسبت با یقهی کتشان حرف میزدند... گاهی میگفتند اوضاع طبق پیش بینی، گاهی میگفتند رو به راه هست، گاهی میگفتند خودم هوایشان را دارم... خدا نیاورد، دروغ چرا؟ ما خودمان یک نفر داشتیم در غیاث آباد از زور عاشقی دیوانه شد با لنگ گیوهاش حرفهای بیناموسی میزد...
بعد یکهو دیدیم چند تا از انگلیسا را دارند کشان کشان میآورند... راستش هول برمان برداشت... چون درست است که تا بحال در رکاب آقا یک کرور انگلیسی را ناکار کردهایم اما ندیده بودیم انگلیسا را کشان کشان بیاورند... آقاجانتان هم البته کم آتش نسوزاندند، حتی پنداری ایشان بیرق انگلیسا را کشیدند پایین بعد یواشکی دادند دست نوکرها که آتش بزنند... اینها را ما میشناسیم خیلی کینهای اند... قیافه شما را الان ببینند 50 سال دیگر آن سر دنیا یادشان میآید چیز خورتان میکنند... این بود که زود گفتیم ما برویم ببینیم آقا چه میگویند خبرتان میکنیم... حالام شما اینجا واینستید بابامجان... بروید یک جایی قائم شوید که این انگلیسا هیچ بعید نیست از غیظشان آقا و تمام ولایت طهران که زیر سایه ایشان است را بمباردمان کنند... البته به قول مرحوم آقای بزرگ هیچ غلطی نمیتوانند بکنند... ولی اینها را ما بهتر میشناسیم، یک جانورهایی هستند یک وقت دیدی کردند بابام جان...
نظر - دکترای افتخاری لیدی گاگا نظر

دکترای افتخاری لیدی گاگا که اخیرا به وی اعطا شده بود پس گرفته شد و وی قانونا و شرعا حق استفاده از عنوان دکتری را ندارد.پروفسور محمود فرجامی رئیس موسسه تحقیقات بین المللی آیطنز ضمن بیان این مطلب تاکید کرد که لیدی گاگا به دلیل هنجارشکنیهای پیدرپی از این به بعد شایسته استفاده از عنوان دکترا که توسط این موسسه به طور افتخاری به وی اعطا شده بود نیست.
پروفسور فرجامی گفت در نامهای که برای لیدی گاگا نوشته است به وی هشدار داده که اگر از این پس از عنوان دکترای افتخاری موسسه بسیار معتبر تحقیقات بین المللی آیطنز استفاده نماید مورد پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت و مشخص نیست گاگای مذکور به چه دلیل از درج این نامه در وبسایت خود طفره میرود.
پروفسور فرجامی خاطرنشان ساخت که گرفتن دکتری حساب و کتابی دارد و ضمن اشاره به پس گرفتن دکترای افتخاری از علی میرفطروس گفت: از همکار عزیزم دکتر صمدانی رئیس دانشگاه آمریکایی بسیار معتبر گلوبال به خاطر ابداع این روش به آیطنز سپاسگزارم و اگر لیدی گاگا یک ذره شرف دارد پس چرا نامه من را در سایتش منتشر نمیکند و اگر ریگی به کفشش نیست چرا لااقل چارخط فحش و فضیحت برای من نمینویسد و آن را با لینک به سایت آیطنز، یک جای کوفت و زهرماری منتشر نمیکند؟ آدم اینقدر ناخن خشک و بیخیر؟ روی شووَر نبینی دختر!
پروفسور فرجامی به فنون (fans) سایر خوانندهها، بازیگران، فوتبالیستها و به طور کلی سلبریتیها هشدار داد که چنانچه سفارش پیشخرید مدرکهای این موسسه به حد نصاب نرسد و حمایتهای لازم از موسسه بسیار معتبر و مشهور آیطنز بعمل نیاید هفتهای یک دکترای افتخاری به سلبریتی مورد علاقهی آنها اعطا و سپس سلب خواهد شد.
- نانِ حلالِ شیخ
والاگهر گودرخان
آمار داخله
Visits today: 72به همین کیبُرد
قصهی قسمت، داستان بلند، نشر اچ اند اس، لندن 2012، خرید از سایت آمازون
-----------------------------------
راننده تاکسی، مجموعه داستان کوتاه طنزآمیز، نشر نی، تهران 1388
----------------------------------
بیشعوری، راهنمای عملی شناخت و درمانِ خطرناکترین بیماری تاریخ بشریت؛ نشر الکترونیک برای دانلود آزاد 1390
-------------------------------
راننده تاکسی، ویرایش دوم، نشر اچ اند اس، لندن 2011، خرید از سایت آمازونبایگانی
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
- فوریه 2006
- دسامبر 2005
- نوامبر 2005
- اکتبر 2005
- سپتامبر 2005
- جولای 2005
- ژوئن 2005
- می 2005
- آوریل 2005
- مارس 2005
- دسامبر 2004
- نوامبر 2004
- اکتبر 2004
- سپتامبر 2004

