برادهها
- در محرم اهل ری...
میگویند قویترین پایگاههای بسیج و حامیان حکومت در شهر ری اند. با این احوالات این شعر ملکالشعرای بهار دوباره خواندنیست:
در محرّم ، اهل ري خود را دگرگون ميكنند
از زمين آه و فغان را زيب گردون ميكنندگاه عريان گشته با زنجير ميكوبند پشت
گه كفن پوشيده، فرق خويش پرخون ميكنندگه به ياد تشنه كامان زمين كربلا
جويبار ديده را از گريه جيحون مي كنندوز دروغ كهنهي يا لیتنا كنّا معك
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون ميكنندخادم شمر كنوني گشته، وانگه ناله ها
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون ميكنندبر يزيد زنده ميگويند هر دم، صد مجيز
پس شماتت بر يزيد مرده ی دون مي كنندپيش ايشان صد عبيدالله سر پا، وين گروه
ناله از دست عبيدالله مدفون ميكنندحق گواه است، ار محمد زنده گردد ورعلي
هر دو را تسليم نوّاب همايون مي كنندآيد از دروازه ی شمران اگر روزي حسين
شامش از دروازه ی دولاب بيرون ميكنندحضرت عباس اگر آيد پی يك جرعه آب
مشك او را در دم دروازه وارون مي كنندگر علي اصغر بيايد بر در دكانشان
درد و پول آن طفل را يك پول مغبون مي كنندور علي اكبر بخواهد ياري از اين كوفيان
روز پنهان گشته، شب بر وي شبيخون مي كنندلیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد
خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون میکنندگر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد
خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنندسندی شاهک بر زهادشان پیغمبر است
هی نشسته لعن بر هارون و مامون میکنندخود اسيرانند در بند جفاي ظالمان
بر اسيران عرب اين نوحه ها چون مي كنند؟تا خرند اين قوم، رندان خرسواري مي كنند
نظر
وين خران در زير ايشان آه و زاری مي كنند - گزارش یک شاهد عینی از حمله به سفارت انگلیس
ولله دروغ چرا... آقا خودشان فرمودند ما برویم دم سفارت انگلیسا سروگوشی آب بدهیم ببینیم چه خبر است. گفتند قاسم برو ببین چه شده که از صبح هرکس این و دور بر است دارد شال و کلاه میکند میرود آنجا. تاکید هم فرمودند که قیافهات را عوض کن که جاسوسهای انگلیسی نفهمند تو نوکر مایی نشانت کنند بزنند ناکارت کنند.
بابام جان شما نبودی ببینی ما چه بلاها سر این انگلیسا درآوردیم آنجاها... خود آقا دست کم کمش پنجاه تا تیر انداختند طرف آن کلنل انگلیسی که بیست تایش لااقل خورد وسط پیشانی آدمهای آنها... اینها مگر یادشان میرود؟
خلاصه اینکه یک ریشی از پشم بز از آن دفعه که محمودسیاه و دسته مطربیاش آمده بودند این طرفها داشتیم چسباندیم. یک عینک سیاه گنده هم از یکی از غیاثآبادیها گرفتیم زدیم به چشممان. اولش خوب نمیدیدیم، بسکه این عینکهای غیاثآبادی با غیرتند... مگر میگذارند آفتاب رد بشود؟ یکی از همین غیاثآبادیها با یکی از همین عینکها وسط روز افتاد توی چاه قنات نفله شد...
موهایمان را آبجارو کردیم یک طرف یک پیرهن سفید هم که قبلا آقای دکتر مرحمت کرده بودند را پوشیدیم. آن شال گردنی هم که قبلا از آن مرتیکهی عربی که زن سابق اسدلله میرزا خان را قر زد مانده بود... چی بهش میگویند؟ آها چفیه. آن را هم انداختیم دور گردنمان یک طوری که نصف صورتمان را بپوشاند... خلاصه شدیم یک آدم دیگری اصلا. رفتیم دم سفارت...
دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ... نمیدانیم آقا نوکرهای خودشان را پنهانکی زیاد کردهاند یا دیگران نوکرهایی به هوش و زرنگی نوکرهای آقا دست و پا کردهاند... چشم گرداندیم دیدم هزار تا این طرفمان هزار تا هم آنطرفمان آدم هست تل خودمان... ریش و پشم و عینک و چفیه و پیراهن سفید... البته عین عین ما که نبودند، بعضیهایشان عینکهایشان به غیرت غیاثآبادیها نبود بعضیهایشان هم به جای پشم بز پشم گراز چسبانده بودند، که ما از بویش فهمیدیم... اسدالله خان را به یک نظر همچو شناختیم که انگار نه انگار خودش را خواسته تغییر بدهد و به جای مومنت مونت هی ماشالله ماشالله میگوید... تا دیدیم یکی هی طرف آن چند تا خانم میپلکد حدس زدیم خودشان باشند که خب بودند... بعد هم که در را زد شیرعلی شکست همین اسدالله خان بودند که بتاخت رفتند طرف آن ناحیهای که میگفتند حمام زنانه سفارت است و آتشش زدند اما هیچ ضعیفهای از آنجا برهنه بیرون نیامد...دوستعلیخان را در عوض دیرتر شناختیم... خیلی خوب خودشان را عوض کرده بودند ماشالله... وقتی هی کلید انداختند روی آن ماشینی که توی حیاط انگلیسا بود و درش باز نشد و لگد زدند و گفتند "این بیشرف چرا باز نمیشود پس" از لحنشان شناختیم. غلط نکنیم همین ایشان بودند که بعد از غیظشان آن را آتش زدند...
انگلیسا خیلی ترسیده بودند... ما گفتیم خیلی شانستان گرفت تازه که آقا تشریف نیاوردند... تا این را گفتیم دویست سیصدتا نوکر دیگر را خیلی جوش و شعف گرفت... یکیشان گفت اینا سگ کی باشند که آقا بخواهند بیایند اینجا، پس ما مگر چکارهایم؟
گفتم آقا خودشان من را فرستادهاند... یک دفعه دور من حلقه زدند... ما خودمان یک همشهری داشتیم چهل نفر دورش حلقه میزدند باز دستشهایشان به هم نمیرسید، یک چیزی بود بلانسبت مثل این آقای دکتر فیروزآبادی... خلاصه ما شدیم حاج قاسم و هی از ما میپرسیدند آقا میخواهند ما چه کار کنیم حاجی؟... ما گفتیم این که معلوم است، باید پدر انگلیسا را دربیاوریم...
آسپیران غیاث آبادی را هم دیدیم... ماشالله رخت و لباس سرهنگی چه به ایشان میآید... غلط نکنم نیم مثقالی هب انداخته بود، خیلی صدایش خوب بود و قشنگ امر میداد... گفتند زود متفرق شوید و از این کارها نکنید که عاقبت ندارد... یکی گفت اگر متفرق نشویم چه میشود؟ ایشان هم گفت عاقبت بخیر نمیشوید و از ما گفتن است و بعد رفت گوشهای که یک چای تلخ بخورد... خودش به این کارها میگوید عملیات...پوری خان هم آمده بود... یک بیرقی دستش گرفته بود و هی جولان میداد... از چپ میرفت به راست و از راست به چپ... از وقتی این طفلکی آنطور عیبناک شد خیلی عقدهی آن را دارد که یک چماقی، بیرقی، خلاصه چیزی که راست و کت و کلفت باشد را دستش بگیرد و به دیگران نمایش بدهد... شاید اینکه عضو فعال شد هم سر همین مسائل بوده هرچند که خب شش ماه کسر خدمت اجباریاش هم بیتاثیر نبوده لابد... روی آن قصهی تاسیسات هستهای هم خیلی حساس شده و هی میگوید حق ماست، شکر خدا که آقای سرهنگ نمردند دیدند این پوریخان سر یک چیزی هم تعصب و غیرت داشته باشند...
فرخ لقا خانم آنجا بود مثل همیشه. چادر چاقچور کرده بود اول از همه آمده بود ببیند چه خبر است برود راپورت بدهد... میگویند شده مخبر فارس بسکه سقش سیاه است. خدا عالم است...خلاصه اینکه جماعت هی از ما نظر آقا را میخواستند... ما هم گفتیم آقا میگویند کار کار انگلیساست... گفتند این را که خودمان میدانیم و هزار بار از آقا شنیدهایم بگو الان چکار کنیم... راستش ما هر چه فکر کردیم که اینها چطور هزار بار آقا را دیده اند که ما تا به حال یک کدامشان را ندیدهایم چیزی به عقلمان نرسید، قربانشان بروم لابد مثل جناب هیتلر طیالارض میکنند... گفتیم باید ریشه اینها را خشکاند... یکیشان گفت ریشه کدامها را بخشکانیم؟ ریشه درختها را که بعدا بگوییم اینها درختها را خشکاندهاند و باید اعدام شوند یا یکراست برویم خودشان را اعدام کنیم که کسی نباشد درختها را آب بدهد تا بخشکند؟... ما باز هم چیزی به عقلمان نرسید اما قربان خدا بروم که عزیزسلطنه را فرستادند... چادر به کمرشان بسته بودند همچین نفیره میکشیدند که هیچکدام از همشهریهای ما همچو نفیرههایی نکشیده تا بحال... یک حرفهایی به ملکه انگلیس میزدند که انگلیسا که بماند همین سردار مهارتخان هندی هم اگر بشنود از خجالت میمیرد... پشت سرشان هم قمرخانم دم گرفته بودند... ایشان که ماشالله از وقتی بسیج فرستادهاندشان دانشگاه ، تیر در کردنشان هم بهتر شده... به گمانم یک چندتایی انگلیسا را ناکار کردند...
بعد نایت تیمورخان را دیدیم که از وقتی سرباز گمنام شدند عمار صدایشان میکنند... یک عینکی بزرگتر از مال ما گذاشته بودند و آنجا ها را گز میکردند و بلانسبت با یقهی کتشان حرف میزدند... گاهی میگفتند اوضاع طبق پیش بینی، گاهی میگفتند رو به راه هست، گاهی میگفتند خودم هوایشان را دارم... خدا نیاورد، دروغ چرا؟ ما خودمان یک نفر داشتیم در غیاث آباد از زور عاشقی دیوانه شد با لنگ گیوهاش حرفهای بیناموسی میزد...
بعد یکهو دیدیم چند تا از انگلیسا را دارند کشان کشان میآورند... راستش هول برمان برداشت... چون درست است که تا بحال در رکاب آقا یک کرور انگلیسی را ناکار کردهایم اما ندیده بودیم انگلیسا را کشان کشان بیاورند... آقاجانتان هم البته کم آتش نسوزاندند، حتی پنداری ایشان بیرق انگلیسا را کشیدند پایین بعد یواشکی دادند دست نوکرها که آتش بزنند... اینها را ما میشناسیم خیلی کینهای اند... قیافه شما را الان ببینند 50 سال دیگر آن سر دنیا یادشان میآید چیز خورتان میکنند... این بود که زود گفتیم ما برویم ببینیم آقا چه میگویند خبرتان میکنیم... حالام شما اینجا واینستید بابامجان... بروید یک جایی قائم شوید که این انگلیسا هیچ بعید نیست از غیظشان آقا و تمام ولایت طهران که زیر سایه ایشان است را بمباردمان کنند... البته به قول مرحوم آقای بزرگ هیچ غلطی نمیتوانند بکنند... ولی اینها را ما بهتر میشناسیم، یک جانورهایی هستند یک وقت دیدی کردند بابام جان...
نظر - دکترای افتخاری لیدی گاگا نظر

دکترای افتخاری لیدی گاگا که اخیرا به وی اعطا شده بود پس گرفته شد و وی قانونا و شرعا حق استفاده از عنوان دکتری را ندارد.پروفسور محمود فرجامی رئیس موسسه تحقیقات بین المللی آیطنز ضمن بیان این مطلب تاکید کرد که لیدی گاگا به دلیل هنجارشکنیهای پیدرپی از این به بعد شایسته استفاده از عنوان دکترا که توسط این موسسه به طور افتخاری به وی اعطا شده بود نیست.
پروفسور فرجامی گفت در نامهای که برای لیدی گاگا نوشته است به وی هشدار داده که اگر از این پس از عنوان دکترای افتخاری موسسه بسیار معتبر تحقیقات بین المللی آیطنز استفاده نماید مورد پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت و مشخص نیست گاگای مذکور به چه دلیل از درج این نامه در وبسایت خود طفره میرود.
پروفسور فرجامی خاطرنشان ساخت که گرفتن دکتری حساب و کتابی دارد و ضمن اشاره به پس گرفتن دکترای افتخاری از علی میرفطروس گفت: از همکار عزیزم دکتر صمدانی رئیس دانشگاه آمریکایی بسیار معتبر گلوبال به خاطر ابداع این روش به آیطنز سپاسگزارم و اگر لیدی گاگا یک ذره شرف دارد پس چرا نامه من را در سایتش منتشر نمیکند و اگر ریگی به کفشش نیست چرا لااقل چارخط فحش و فضیحت برای من نمینویسد و آن را با لینک به سایت آیطنز، یک جای کوفت و زهرماری منتشر نمیکند؟ آدم اینقدر ناخن خشک و بیخیر؟ روی شووَر نبینی دختر!
پروفسور فرجامی به فنون (fans) سایر خوانندهها، بازیگران، فوتبالیستها و به طور کلی سلبریتیها هشدار داد که چنانچه سفارش پیشخرید مدرکهای این موسسه به حد نصاب نرسد و حمایتهای لازم از موسسه بسیار معتبر و مشهور آیطنز بعمل نیاید هفتهای یک دکترای افتخاری به سلبریتی مورد علاقهی آنها اعطا و سپس سلب خواهد شد.
- اینگونه مردمانی هستیم خانم کلینتون!
اخیرا اظهارات شما را در مورد کمک آمریکا به جنبش سبز و اینکه رهبران جنبش سبز به شما گفته اند یا پیام داده اند که ما نیاز به کمک نداریم، شنیدم. می خواهم برای شما که احتمالا در آینده با این موضوع بیشتر مواجه خواهید بود، نکاتی را درباره اخلاق ایرانیان که چه در حوزه شخصی و چه در حوزه اجتماعی و سیاسی بگویم. این نظر را از این رو می دهم که من بخش اعظم دیدگاهها و اخلاقیات و اصول و منش شما را می دانم و همه را از روی کتابی که شما نوشتید، خوانده ام. ولی شما اخلاقیات ما را نمی دانید و حتی اگر کتابی در مورد آن نوشته شده بود، قطعا به دردتان نمی خورد. چون یک ایرانی به این سادگی حرفهایی را که به آن اعتقاد دارد نمی زند، چه برسد که آن را بنویسد.
ما در ایران پدیده ای داریم به اسم تعارف. شاید این موضوع در مورد هیچ کشور دیگری صدق نکند، ولی ما بشدت به آن پای بندیم. مثلا وقتی یک ایرانی از شما با اصرار می خواهد به خانه اش بروید، منظورش واقعا این نیست که شما دست چلسی خانوم و بیل را بگیرید و سر ساعت هشت بیایید خانه ما. ما تعارف که می کنیم، شما باید بگوئید نه، بعد ما به شما اصرار می کنیم که تو رو خدا بیایید نان و پنیر بخورید، ولی منظورمان این است که اگر آمدید برای شما ده جور غذای رنگ و وارنگ درست می کنیم، شما باید برای اینکه مودب شناخته شوید، دائما خودتان را عقب بکشید. شما باید بگوئید، نه اول شما بیایید خانه ما، بعد ما می گوئیم توی خانه فقیر و فقرا هم یک چیزی برای خوردن پیدا می شه، بعد شما بگوئید از سر ما هم زیاده. بعد ما می گوئیم قابل شما رو نداره، بعد شما می گوئید صاحابش قابل داره و آخرش خودتان با هوش خودتان و بدون اینکه ما چیزی بگوئیم باید بفهمید که آیا واقعا ما دوست داریم شما بیایید به خانه ما، یا دوست ندارید.
ضرب المثلی ایرانی داریم که می گوید صورت ات را با سیلی سرخ نگه دار. از این نظر در ایران همه مردم ما مثل هنرپیشه های هالیوود زندگی می کنند. نه اینکه منظورم این است که مردم ما خوشگل اند یا زندگی پر هیجانی دارند، یا هر روز از این طلاق می گیرند و با آن ازدواج می کنند و روز دیگر از آن طلاق می گیرند و با یکی دیگر ازدواج می کنند. منظورم این است که یک بازیگر هالیوود همیشه باید لباس هایش مرتب باشد و همیشه بدرخشد تا کارگردانان از او برای فیلم دعوت کنند، حتی اگر پول خرید لباس و رفتن به آرایشگاه را نداشته باشد، ما هم همینطور هستیم. همیشه سعی می کنیم خیلی مرتب و منظم و شنگول و شاد به نظر بیاییم، حتی اگر غمگین باشیم. اگر خیلی هم فقیر باشیم، سعی می کنیم نشان بدهیم خیلی پولداریم. وقتی شما از من می پرسید: زندگی خوبه؟ اگر خیلی زندگی بدی داشته باشیم، می گوئیم: ای، بد نیست. و اگر زندگی خیلی خوبی هم داشته باشیم، می گوئیم: ای، بد نیست. اگر بدانید که ما مشکل مالی داریم و برای کمک به ما مثلا هزار دلار در یک پاکت به ما هدیه بدهید، ما هفته بعد دویست دلار از همسایه مان قرض می کنیم و یک گلدان 1200 دلاری عتیقه می خریم و آن را به شما می دهیم تا روی تان کم بشود و دیگر به ما کمک نکنید. اگر توسط سه لات چاقوکش وسط خیابان مشغول کتک خوردن باشیم و ده تا زخم هم برداشته باشیم، و شما یا آقای ناتو بیایید و با یک اسلحه بگوئید کمک می خواهید، ما خواهیم گفت: نه، خیلی ممنون، خودم از عهده این ها برمی آیم. و بعد ممکن است زخمی بشویم یا حتی بمیریم ولی به احتمال زیاد از شما کمک نمی گیریم. اگر یک شبکه تلویزیونی دائر کنیم و همان حرف هایی را در مورد آزادی و دموکراسی و حقوق بشر بزنیم و شما سراغ ما بیایید و بگوئید برنامه های تان خوب است، آیا به کمک مالی ما نیاز دارید یا نه؟ ما می گوئیم نه، ایرانیان خودشان کمک می کنند و ما کارمان را ادامه می دهیم. شما هم فکر می کنید واقعا همین طور است که ما می گوئیم، در حالی که واقعا آن طور نیست. ما حتی برای ماه بعد هم نمی توانیم هزینه های مان را تامین کنیم. ما ترجیح می دهیم به جای کمک گرفتن از کسی که خودش را دوست ما می داند، و ما هم مطمئنیم که دوست ماست، شبکه تلویزیونی مان تعطیل شود، تا اینکه از شما کمک مالی بگیریم. شما نباید به حرف ما گوش کنید، باید اصرار کنید، بعد ما می گوئیم نه، بعد کم کم قبول می کنیم. این یک راز است، لطفا این را به هیچ کس حتی شوهرتان یا آقای اوباما نگوئید. اگر صورت ما تپل مپل و سرخ است، بخاطر این نیست که وضع تغذیه و اوضاع مالی مان خوب است، بخاطر این است که با سیلی صورت مان را سرخ نگه داشته ایم.
-----------------
بخشی از یادداشت ستایش برانگیز نبوی، بسیار مناسب برای ترجمه به انگلیسی توسط کسانی که بر هر دو زبان تسلط دارند
نظر - مدح و ذم عربی اسلامی
زبان و فرهنگ عربی-اسلامی آدم را متحیر میکند. احتمالا فقط در این کانتکس است که "مادر پدرش" مدح محسوب میشود و "پسر پدرش" ناسزا!
(ام ابیها لقب فاطمه، و ابن ابیه لقب زیاد است)
نظر - هک
کسی میداند این چه حکایتیست که هر وقت چند روزی به سفر میروم و از اینترنت دور میشوم، وبلاگم هک میشود؟ هر چند که به طرز دردناکی مشخص است که این هکها به صورت فلهای و رباتیک است ولی بدانید که کار، کار دژمن است که از این وبلاگ تودهنی خورده است....
-تکیییییر
نظر - مدیحه
قسمت نشد شاعر باشیم و مثل شاعر فردیدی، جناب میرشکاک، جلوی حضرتی زانو بزنیم و پاکت بدهیم و سکه بگیریم. بناچار از دیوان دیگران، به از ما بهتران تقدیم میکنیم:
ترا هجا نکند انوری معاذالله
نه او که از شعرا کسی ترا هجا نکند
نه از بزرگی تو زانک در معایب تو
چه جای هجو که اندیشه هم گرا نکند
نظر - بخشش باشد، عزت یاران به جا نشد
رضا دقتی، عکاس ایرانی: چهارده سال پیش من در یکی از سفرهای خودم در کوهپایههای هیمالیا در طرف چین یه یک گروه بیستوهفتهزار نفره که در یازده دهکده در ارتفاع چهارهزار متری زندهگی میکنند، برخورد کردم.
البته اخبارشان را کم کم از جاهای مختلف شنیده بودم و توانستم از حکومت چین، آن موقع اجازه بگیرم که بتوانم به آنجا بروم، چرا که تمام آن منطقه برای خارجیها بسته است و اکثر خارجیها سیزده یا چهارده سال پیش، اجازهی رفتن به خیلی از جاهای آن را ندارند.
باورتان نمیشود که اولین برخورد ما با اینها مثل این بود که سعدی شیرازی، حافظ یا فردوسی جلوی ما نشسته بودند. آنها با همان زبان صحبت میکردند بسیار زیبا. فارسی که هیچگونه خدشهای در آن وارد نشده است، هیچگونه کلمه و لغتی از چیزهایی که جدید هستند در آن نیست و دِه به دِه که ما میرفتیم مردم از دِه میآمدند.
شنیده بودند که یک ایرانی آمده است. تمام مردها و زنها با دایره و دف و رقص و آواز آمده بودند به پیشواز ما و چیزی که جالب بود، این بود که آنها نیهایی داشتند که بسیار صدای سوزناکی داشت. سوزناکتر از این من هیچوقت نشنیده بودم.
یک آلت موسیقی بسیار کوچکی بود مثل استخوان. من پرسیدم که این نی از کجا است؟ گفتند که این نی بال عقاب است، یعنی نی را از بال عقاب میسازند و آنوقت بود که فهمیدم سوزناکی آن از چه بوده است.
وقتی که مردمی دعوت میکردند که بیایید داخل خانه ما چایی بخورید ما زیاد نمیتوانستم بمانیم و سلامی میکردیم و وقتی که میخواستیم برویم یک جمله که یادم است و میخواهم بگویم تا شما ببینید که فارسی آنها چهگونه بود.
معمولن ما مثلن یک همچین چیزی میشنویم که میگویند نشد که خدمت بکنیم، یا نماندید یک چایی بخورید، آن روستایی تاجیک این دِه، نگاهی کرد به ما و گفت: «بخشش باشد، عزت یاران به جا نشد». ببینید چهقدر زیبا! بخشش باشد عزت یاران به جا نشد و خود همین اصلن شعر است.
من در سفرم همیشه کتابهای شعر و کتابهای مختلف همراه دارم. در آن سفر کتاب کلیله و دمنه داشتم و دیدم که مردم این همه علاقه دارند چند تا هم نوار موسیقی داشتم که مال آقای شهرام ناظری و آقای شجریان بود. چند تا موسیقی که گوش میکردم آنها را به اضافه این کتاب موقع رفتن هدیه گذاشتم که باورتان نمیشود مردم اشک در چشمانشان جمع شده بود و میخواستند که به نوعی تشکر کنند به خاطر اینکه همین یک کتاب فارسی زبان را ما برایشان گذاشتیم.
پنجاه سال بود که اینها کسی را ندیده بودند که فارسی حرف بزند، برای اینکه آن منطقه از پنجاه سال پیش در اشغال چین است. در کوهپایهها بین تبت و قزاقستان قرار گرفته است. پنجاه سال بود که اینها خارجی، مخصوصن فارسی زبان ندیده بودند که به این منطقه بیاید.
برای اینکه بدانید در چه حالتی زندهگی میکردند بگویم آن سالی که من رفته بودم، چهارده سال پیش، تا آن موقع آنها معاملاتشان را فقط پایاپای انجام میدادند. یعنی اصلن پول را نمیشناختند و احتیاجی نداشتند و یک جایی کاملن بسته و آخرین فارسی زبانهای چین بودند.
علت اینکه اینها در ارتفاع چهارهزارمتری زندهگی میکنند نشاندهندهی این است در یک زمان تاریخی دشت آن منطقه اشغال شده است حالا توسط شاید مغولها باشد. به نظر من که اینها مجبور شدند بروند بالا ی چهارهزار متری زندهگی کنند که از مهاجمین دشت در امان بمانند.
نظر - 2 words harfe hesab
While the West asks, Why do they (Muslims) hate us? Muslims could well ponder, Why do we hate one another?
- از مقالهای در تایم به قلم ظهیر عبدالکریم
به قول ارتشیهای قدیم: درود به شرفت!
نظر - شعر ولایی
شعر میگوییم بعد از کاف و سین
شعر تر چون نیکول و اوانجلین
یا علی گفتیم و فیلم آغاز شد
حبّذا شبهای بوگی مرحبا بر زیرزمین
ساکنم در باز و در گوگل، پلاس
گیم آنلاین بهتر از صد حور عین
ننگها بر روز، ایمایان، جرس
لعن بر دنباله و بالاترین
کاش در خرداد بیست و نه نبود
یا که مار احمدی در آستین
آی هَو اِ ناقص بادی فیسم بلک
کن دیلیت مای لُرد این ویو گرین
چون ولایت ادّعایی میشود
بر مسلمانان چرا؟ بر عالمین
دژمن و استاکس او خز گشت و خیل
بر من و بر نصر بالرّعب آوَرین
تا تو را بر عقل خود رجحان دهند
بر رعایا شاه و سلطانی «امین»ضیاءالدّین حسینی
نظر
- در محرم اهل ری...
والاگهر گودرخان
آمار داخله
Visits today: 148به همین کیبُرد
بایگانی
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
- فوریه 2006
- دسامبر 2005
- نوامبر 2005
- اکتبر 2005
- سپتامبر 2005
- جولای 2005
- ژوئن 2005
- می 2005
- آوریل 2005
- مارس 2005
- دسامبر 2004
- نوامبر 2004
- اکتبر 2004
- سپتامبر 2004


