لینکدونی

استندآپ کمدی به شرط چاقو


در بدترین بحران های سیاسی بهترین کار همانا دیدن استندآپ کمدی غیر سیاسی است.
                                                                                                             مامیتوس فارجیموس؛ یکی از شهدای صدر مسیحیت

استندآپ کمدیعارضم به حضور انورتان که همین اثرات لذت‌بخش پارازیت که باعث می‌شود آدم صبح‌ها خسته از خواب بیدار شود و بدون دلیل دلشوره داشته باشد و هی فشارش بیفتد پایین کافی‌ بوده و هست که من برنامه استندآپ کمدی‌ام را لغو کنم. ولی مگر می‌گذارند؟ مسئولان همان سالنی که اولین برنامه تویش برگزار شد خبر داده‌اند که الا و بلا باید این هفته هم راس ساعت ۵ عصر پنج‌شنبه برنامه‌ات را اجرا کنی. به هیچ وجه هم کوتاه نمی‌آیند و البته حق هم دارند که اینقدر اصرار داشته باشند.

شما فکر می‌کنید استندآپ کمدی‌کار همینجوری توی خیابان ریخته است؟ و تازه اگر هم ریخته بود چه کسی دل و دماغش را داشت در همچین اوضاعی بیاید برای مردم برنامه اجرا کند؟ آن هم کاملا غیرسیاسی در همچو شرایطی که دل کندن از موضوعات سیاسی برای یک پرداز مثل اینست که از عبدالقادر شترچران در صحاری آفریقا انتظار داشته باشیم که شب تا صبح با بانو جنیفر لوپزی که در صحرا گم شده، تنها باشد و فقط به شیر شترانش فکر کند! (نمی‌دانم مثال درستی زدم یا نه ولی به هر حال فکر می‌کنم برای تقریب به ذهن نیمی از خواننده‌های وبلاگم کفایت می‌کرد؛ آن نصفی دیگر البته بی‌ادب‌تر از این حرفها هستند که بشود با مثال ذهنشان را روشن کرد) و از سوی دیگر در شرایطی که یک اشتباه کوچولو می‌تواند بنیان آدم را به باد بدهد.

خلاصه اینکه کاملا طبیعی‌ست اگر با همچو شرایطی زنگ زده باشند و گفته باشند پنج‌شنبه ساعت ۵ یادت نرود؛ هرچند که انگار اصرارهای خودم هم بی‌فایده نبوده است!
به هر حال ای دوستان بدانید که یکم بهمن‌ماه (که بیست و دومش خیلی مهم است) ساعت ۵ عصر (همان ساعتی که آن گاو لعنتی زد ایگناسیوی لورکا اینا را کشت) و  در سالنکی نزدیکای میدان ولی‌عصر تهران (همانجایی که با ماشین دزدیده شده از روی بچه مردم رد شد) برنامه‌ای برگزار می‌شود که در آن با ارائه آمار و ارقام و نمایش فیلم و عکس‌های مستند به طریقی طنزآمیز موانع روابط عاطفی و روانی زن و مردها بررسی خواهد شد و راه‌ حل‌های به شدت موثری ارائه خواهد گردید.
تضمین می‌شود که این برنامه بر تمام زندگی شما سایه خواهد انداخت به خصوص اگر متاهل باشید. پس تا دیر نشده عجله کنید و برای خودتان و دوستان و آشنایان دور و نزدیکتان با فرستادن یک ایمیل به آدرس [email protected]  جا رزرو کنید.

پ.ن: ولله آتش به مال زدن که می‌گویند همین است. هم برو مطلب علمی جمع کن و هم مالتی مدیایش کن و هم طنزآمیزش کن و هم در بهترین نقطه شهر سالن بگیر… ولی اشکالی ندارد. اینهمه دیگران به مال ما آتیش زدند یکبار هم بگذار خودمان بزنیم بلکه شاید اینقدر لذت داشت که از آن به بعد به مال شما هم آتیش زدیم!

پ.ن۲: می‌توانید در اینجا  گزارش و نظر شراگیم زند از برنامه قبلی را بخوانید و در این بخش کامنتها هم نظر بعضی از شرکت‌کنندگان را بدانید.

پ.ن۳: این وبلاگ به دلایل نامعلومی فیلتر است والبته هنوز کاربرانی هستند که با این همه فیلترشکن و پراکسی و وی‌پی‌انی که ریخته، نمی‌توانند از سد فیلترینگ بگذرند. مزید امتنان خواهد بود اگر سایر بلاگرها در این زمینه اطلاع‌رسانی کنند.


فرستاده شده در یادداشت | ۱۰ نظر

مناظره اطاعت و زاکانی و یک نه بزرگ


مناظره پنج‌شنبه شب اطاعت و زاکانی خیلی دیدنی بود. اطاعت از فرصت استفاده کرد و بسیاری از حرف‌های معترضان را از تلویزیون به گوش سایرین رساند. زاکانی هم همان حرف‌های همیشگی حضرات را زد. به نظر من که زاکانی هم در مقایسه با همقطارانش خوب و متین حرف زد (در کانتکس خودشان همینکه لگد نزنند خوب و متین ارزیابی می‌کنیم!) و البته اگر من جای اطاعت بودم حتما وقتی که زاکانی داشت می گفت من جزو کمیته تحقیق مجلس بود و بعد از انتخابات رفتم پیش موسوی؛ بهش یادآوری می‌کردم که زاکانی و تمام اعضای مثلا تحقیقشان جزو طرفداران احمدی‌نژاد بودند و همانطوری که بعد خود زاکانی -با افتخار!- در دانشگاه امام صادق اعتراف کرد، در تمام دوران انتخابات علیه موسوی سخنرانی و  فعالیت تبلیغاتی می‌کردند.

توصیه می کنم اگر این مناظره را ندیدید از روی اینترنت ببینید. از همه جالبترش به نظر من یکجا بود. آنجا که زاکانی به تبعیت از آن بابا می‌خواست در حین حرف زدن مچ‌گیری وبازجویی و افشاگری هم بکند و دائما "صحت انتخابات" و "حماسه نهم دی" که جواد اطاعت به دلیل مواضع روشن رهبری نمی‌توانست آنها را در تلویزیون صریحا رد کند، به رخ اطاعت می‌کشید و در اوج همین تاکتیک زاکانی  از اطاعت پرسید شما که در راهپیمایی نهم دی در میان مردم بودید؟… و اطاعت گفت نخیر تهران نبودم… زاکانی گفت بالاخره در شهرستان که طبیعتا در میان مردم بودید… اطاعت باز هم گفت نه!

——-

پی‌نوشت: حضرات جدی جدی باورشان شده که نهم دی خبری بود؟! من خودم در تهران از نزدیک جمعیت را دیدم. از اندکی پایین‌تر از پل کالج بودند تا تقریبا سر اسکندری در خیابان آزادی. در مجموع و در بیشترین تخمین حدود یک ششم جمعیتی که روز بیست و پنجم خرداد، علی رغم آنهمه تهدیدها جانشان را گرفتند کف دستشان و به خیابان آمدند بدون سرویس ایاب و ذهاب و کیک و ساندیس و تشویقی و غیره و ذالک.

البته نمی‌خواهم هواداران دولت را تحقیر کنم. آن‌ها هم برای خودشان مردمانند و محترم (البته به شرطی که در میان اسکورت پلاکارد دستشان نگیرند که "ف…شه هاشمی، دوست دختر خاتمی" یا "موسوی …. گه خوردیم که بهت رای دادیم") و هر چقدر که در اقلیت باشند هم باید حقوق مدنی‌شان محترم دانسته شود. منتها نگرانم که یک وقت این اغراق‌گویی‌ها باور خودشان شود و با تکیه بر همین توهمات بخواهند چند ملیون آدم جان به لب آمده را مقابل صدها هزار آدمِ با سرویس ایاب و ذهاب به صحنه آورده قرار بدهند. کاری که بسیار خطرناک و خونین است و ما اصلا به آن رضا نیستیم. بر خلاف دوستان ما هیچ خونی را مباح نمی‌دانیم و از هر طرف که شود کشته، به ضرر ماست.


فرستاده شده در یادداشت | ۴ نظر

ناپریشانی


دو ساعت است دارم زور می‌زنم که چیزی برای وبلاگ بنویسم، نمی توانم. در همین دو ساعت به راحتی  می‌توانم یک یادداشت مطبوعاتی بنویسم. اما اینجا ماجرا فرق دارد. اینجا چند تا دوست می آیند ببینند "خودت" چطوری و چی می‌گی که نمی‌شود پشت نوشته‌ها از آنها پنهان شد. وبلاگ مثل صحنه تئاتر است. محال است بازیگر با خودش یا پارتنرش مشکل داشته باشد و تماشاچی نفهمد. شوخی که نیست، زنده است کار. مطبوعات مثل سینما می‌مانند. یک تکه را امروز ضبط کن بقیه را هفته بعد و یک ماه بعد بچسبانشان سر هم. اگر از یادداشت قبلی‌ام نکبت می‌بارید به همین خاطر بود که اینجا نمی‌توانم چیزی را پنهان کنم. احوالم که نکبتی می‌شود وبلاگم هم نکبتی می‌شود.

اما در مجموع من حالم خوب است. نگران نباشید. افسرده نیستم. چرا باشم؟ درست است که اوضاع خوبی نیست ولی مطمئنم، مطمئنم از این بدتر نمی‌شود. "از این بدتر نمی‌شود" معناهای زیادی دارد. یکی‌اش این است که از این بهتر خواهد شد. چاره‌ای ندارد! شک ندارم. خواهید دید از این بهتر خواهد شد. هر چه هنر داشتند را رو کردند و هر چه که ما می خواستیم درباره ماهیت آنها ثابت کنیم خودشان به همه نشان دادند. حالا نوبت ماست…
————
زنگ تفریح
هفته پیش داشتیم با حمید خوشکردار کتابفروشی‌های زیر پل کریمخان را می‌گشتیم. در برگشت جلوی پارک مریم گروهی دوربین به دوش و میکروفن به دست ایستاده بودند و با هر کس که می خواستند مصاحبه کنند موفق نمی شدند. از "نخیر" تا "برو عمو خجالت بکش" و "خاک تو سرتون با این کاراتون" جواب می‌شنیدند اما دریغ از یک دقیقه مصاحبه. یکی را دیدند که جان می‌داد برای مصاحبه. گفتند وقت دارید. گفتم بععععععله! مصاحبه‌شان در مورد اغتشاشات و "توهین به امام حسین در روز عاشورا" بود. مصاحبه‌ای کردم باهاشان که اگر یک روز از توی آرشیو تلویزیون دربیاید بی‌شک در تاریخ ثبت خواهد شد! دخترک ابله تا آخرش نفهمید دارم دستش می‌اندازم. کم‌کم داشتم خودم از خنده منفجر می‌شدم که صدابردار دست و بالک زد قطعش کنید. آخرهایش بود که دخترک پرسیده بود "برای سردسته‌های این هتک حرمت چه پیامی دارید؟" و من هم داشتم برای سردسته‌هایشان پیام صادر می‌کردم: البته من کوچکتر از آنی هستم که پیام داشته باشم ولی می‌خواستم به این آقایونی که…


فرستاده شده در یادداشت | ۹ نظر

روزا و شبا اینجور می‌گذرن…


برنامه استندآپ کمدی من که قرار بود این هفته و هفته های آتی برگزار شود، به درخواست خودم به تعویق افتاد. در چنین اوضاع و زمانه‌ای نه برگزاری چنین برنامه‌ای صلاح است و نه خودم حال و حوصله‌ و دل و دماغش را دارم. حاصل هفته‌ها مطالعه و تمرین و جمع‌آوری فیلم و عکس و موسیقی و مونتاژ و مذاکره برای گرفتن سالن به باد رفت. فدای سرتان. در همین یکسال گذشته اینقدر بلا سر من آمده که این در حکم شوخی‌ست. چند نمونه‌اش:

    منوچهر احترامی که بسیار دوستش می‌داشتم و در حال نوشتن کتابی مشتمل بر بیوگرافی و گزیده‌ آثار او از سال ۳۷ تا ۸۷ بودم در ۲۲ بهمن پارسال درگذشت. هم ضربه روحی و عاطفی بسیار سختی خوردم و هم کتابی که قرارداد انتشار آن را به طور شفاهی با نشرنی گذاشته بودم در نیمه متوقف شد.

    اسفند ماه سال ۸۷ در فاصله‌ای نزدیک به یک‌سال بعد از فوت پدرزنم، مادرزنم بر اثر سرطان و در حالی که ماه‌ها بود در منزل ما تحلیل می‌رفت فوت کرد. همسرم که تقریبا تمام کارهای درمانی فرساینده‌ی پدر و مادرش در بدترین شرایط بر دوش او بود افسردگی گرفت.

    امسال کتاب بیشعوری که ترجمه و بازنویسی آن نزدیک به ۹ ماه از وقتم را گرفته بود در ارشاد رد صلاحیت شد. یعنی مجوز چاپ نگرفت. جالبتر اینجا که قبل از اینها فقط برای تحویل این کتاب به نشر افق و گرفتن پاسخ قبول یا رد آن از آنها نزدیک به چهارماه سرگردان بودم چون آقای اسدالله امرایی این کتاب را در دفتر نشر افق به طور دستی از من گرفته و مسئولین انتشارات می‌گفتند باید رسمی تحویل می دادی و آقای امرایی پاسخی به من نمی‌داد و…

    سایت آی‌طنز که در قالب جدید و با هزار امید و آرزو چهارم خرداد امسال رونمایی شد پس از اندکی فیلتر و زمینگیر شد. سرانجام پس از مدتی توانستم از آن رفع فیلتر کنم اما بازدید کننده‌ی آن افت فراوانی کرده بود. وقتی که پس از ماه‌ها توانستیم بازدیدکننده‌ی آن را به حد قابل قبولی برسانیم (بین ۱۰ تا ۱۶ هزار بازدید در روز) مجددا فیلتر شد! (و امیدی هم به رفع فیلتر آن نیست)

    تصمیم گرفتم از تجربیات خودم در زمینه طراحی سایت‌های خبری بهره اقتصادی ببرم. سریعا دوستانی که از سابق من را می‌شناختند از این طرح استقبال کردند و بدون هیچگونه قراردادی مبالغ پیش‌پرداخت طراحی دو سایت (با اصرار) را پرداخت کردند. با نوید مجاهد چند ماه وقت برای تحلیل و طراحی پلت‌فرم یک سایت خبری جامع گذاشتیم. چند قرارداد تازه هم در راه بود. چند روز پیش از بارگذاری نخستین سایت، نوید درگذشت! هم از لحاظ عاطفی آسیب سختی خوردم و هم از نظر کاری اقتصادی. تمام پول‌ها را برگرداندم و از نظر مالی ضرر هم کردم.

    در کنار فعالیت‌های روزنامه‌نگارانه‌ای که می‌شناسید؛ از سه سال قبل برای راه‌اندازی و به رونق رساندن یک سایت غیرسیاسی با هدف درآمدزایی سالم و قانونی اقتصادی شراکت داشتم. این همکاری پارسال بسیار بیشتر شد و حدود ۹ ماه به کار و دغدغه اصلی روزانه‌ام تبدیل شد. امسال اندک اندک این سایت داشت به سودآوری می‌رسید که بدون هیچ دلیل و توضیحی فیلتر شد در حالی که میلیون‌ها تومان و هزاران ساعت کار برای آن صرف شده بود.

    در همان بحبوحه انتخابات، قرار شد برای چند شبکه خارجی غیرسیاسی که از نهادهای قانونی و امنیتی مجوز فعالیت‌ گرفته‌بودند برای ساختن گزارش‌های اجتماعی و فرهنگی از ایران همکاری کنم. ماجراهای پس از انتخابات چنان کرد که دیگر نه از آنها خبری شد و نه اگر می‌شد من اهل همکاری بودم.

    یکی دیگر از سایت‌هایی که به طور پاره وقت با آنها همکاری می کردم فیلتر شد. البته باز هم با آن همکاری می‌کنم با این تفاوت که آن ماهی چند صد هزارتومانی را که می‌دادند دیگر نمی دهند، چون کسی به آنها آگهی نمی‌دهد.

    دقیقا پشت خانه ما یکی از همان مجتمع‌های اداری‌ایست که معلوم نیست چه نامی دارند و همیشه یک ژنراتور قوی توی حیاتش حاضر به یراق است. امسال هر بار که روی پشت بام می‌رویم می‌بینیم دوتا آنتن به آنتن‌های فرستنده‌ی امواج روی بام آنها اضافه شده‌است. سرطان را هنوز نگرفته‌ایم ولی استرس و دلآشوبه میهمان هر روز ماست.

    دسترسی به اینترنت هر روز کندتر و محدودتر می شود. این یعنی کاری که من قبلا دو ساعت وقت برایش صرف می‌کردم حالا در پنج ساعت انجام می‌شود. این یعنی هم وقتم بیشتر تلف می‌شود هم پول کمتری درمی آورم و هم اعصاب بیشتری از من خورد می‌شود که عملا روی کارهای غیراینترنتی‌ام هم تاثیر می‌گذارد.

همه‌ی اینها و مواردی بیشتر از اینها را اضافه کنید به فضای متشنج و در عین حال افسرده‌کننده‌ای که در این ماه‌ها همه‌ی ما را تحت تاثیر قرار داده است. آسیب روانی عمومی ای که به همه‌ی ما وارد شده است برای کسانی که کارشان فکری و غیررسمی و غیراداری است به آسیب اقتصادی هم منجر می‌شود. کسی مثل من که تنها راه کسب درآمدش پولیست که بابت نوشته‌هایش می‌گیرد وقتی دست و دلش به نوشتن نمی‌رود یا هزار مانع جدید برای انتشار مطالبش به وجود آمده، هر روز اقتصادش هم –مثل روان واعصاب و امنیتش- بیشتر تحلیل می رود.
در کنار کسانی که کشته‌ها و تجاوز شده‌ها را می‌شمارند، کسی هست که ما را هم بشمارد؟! ما ویران شده ها…

—————-

× پی نوشت: به خاطر تغییر سرور کامنتهای قبلی این یاداشت پریدند. با پوزش.


فرستاده شده در یادداشت | ۲ نظر

نکاتی درباره بیانیه هفدهم موسوی؛ چیزی میان اتمام حجت و مانیفیست


بیانیه شماره ۱۷ موسوی یکی از زیرکانه ترین بیانه‌های اوست. موسوی در حالی این بیانیه را می‌نویسد که تقریبا تمام مشاوران و اطرافیان او دستگیر شده‌اند و حکومت تمام برگه‌هایش برعلیه او را رو کرده است. در تمام شبکه‌های صدا و سیما به طور شبانه‌روزی حادثه عصر عاشورا به "شکستن حرمت امام حسین" توسط طرفداران او نسبت داده شده است و بسیاری از مردم مخالف موسوی به دشمنان خشمگین او بدل شده‌اند. هرکسی از مسئولان نظام که اهل گرفتن موضع علیه او بوده به سخنرانی و مصاحبه علیه او –با سخت‌ترین و سنگین‌ترین عبارات و تهمت‌ها- واداشته شده است و علیه سایرینی که سکوت کرده‌اند شعار سر داده می‌شود. صدها هزار نفر از مخالفان به خیابان آورده شده‌اند و بعضی از آنها خواهان اعدام او شده‌اند. او به پشتیبانی از طرف آمریکا و انگلیس و اسرائیل متهم شده و رسانه‌های رسمی حکومت در تلاشند تا لقب "منافق" را این بار به او و هوادرانش اعطا کنند. تمام شبکه‌هایی که امکان خبررسانی بی‌طرفانه از وقایع ایران را دارند، توقیف، فیلتر یا با ارسال پارازیت‌های قوی مختل شده‌اند.

در چنین حالتی بیاینه دادن موسوی به شیوه پیشین بسیار کم‌فایده بود. چنان بیانیه‌ای اگر هم مجال انتشار می‌یافت صرفا در چند سایت فیلتر شده و سپس چند رسانه‌ی مختل و زمین‌گیر شده منتشر می‌شد و عده‌ی بسیار کمی از محتوای آن باخبر می‌شدند. عده‌ی بسیار کمی که عموما یا طرفدار موسوی‌اند و یا دشمن سرسخت او؛ و این درحالیست که در چنین موقعیتی هدف عامه مردم سردرگم، دودل و به شک افتاده هستند.

بیانیه شماره ۱۷ اما طوری نوشته شده که از آن نرمش استنباط می‌شود و طبعا در رسانه‌های حکومتی و رسمی هم به آن پرداخته می شود حتی اگر شده به ناسزا و با تمسخر (آنگونه که امروز کیهان پرداخت). نامه محسن رضایی به رهبر در خصوص این بیانیه نیز (که حتی خبرگذاری فارس هم آنرا عینا منتشر کرد) به این وجه کمک کرد هرچند که همچون بیشتر کارهای محسن پخته نبود و همچون گذشته بیشتر در راستای مطرح کردن خود به عنوان یک مصلح خیرخواه و در نهایت سهم‌خواهی بیشتر در حکومت بود. اما هرچه هست چنین واکنش‌هایی در نهایت در آن مسیری قرار می‌گیرند که کمترین اثرشان برگرداندن فضا از فضای تند و خشونت‌بار روز چهارشنبه به فضایی معقولتر و انتقادی‌تر بود. مطرح شدن نام موسوی، آنهم در حد "یک طرف ماجرا" چندین گام از آن هم جلوتر بود.

میرحسین در این بیانیه توپ رابه زمین مخالف می‌اندازد. تلویحا می‌گوید باشد ما این دولت را به رسمیت می‌شناسیم اما برای آن شرط‌هایی می‌گذارد که خودش می‌داند قبول نمی‌شوند. شرط‌هایی که معقولند و نشانه‌ای هستند از مسالمت‌جویی و خیرخواهی و بسیاری از آنها همان راهکارهای رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص "مصلحت" نظام هستند که در اولین و شاید آخرین نماز جمعه‌اش پس از انتخابات بر زبان راند.

تازه از همین فرصت هم استفاده می‌کند و بسیاری از نظرات و انتقادهای خود را دوباره و موجز تکرار می کند. ضمن آنکه شدیدا به صدا و سیمای نظام حمله می‌برد تاکید می کند که از دستگیری و مرگ نمی ترسد و خودش را از دیگران جدا و برتر نمی‌بیند. از این سو به هوادارنش که تجربه مرد سازشکار و سست عنصری چون خاتمی در دوران ۸ ساله‌ی اصلاحات را دارند قوت قلب و اطمینان می‌دهد که هیچ اهل سازش نیست و از آن‌سو به مخالفان یادآوری می‌کند که این جنبش منتظر بیانیه او نمانده و نخواهد ماند. با اعتماد به نفس فراوان نه فقط به دام مجادله با حریف نمی‌افتد بلکه در کنار محکوم کردن حرمت شکنی (اگر واقعا حرمتی شکسته شده باشد)؛ مردمی که روز عاشورا به میدان آمدند و یک هفته تمام است که از سوی تمام تریبون‌های رسمی "منافق، بی دین، توهین کنندگان به مقدسات، جیره‌خواران آمریکا، اغتشاشگر…" خوانده شده‌اند را «مردم خداجو» می‌نامد.

موسوی حتی آنقدر تیزهوش است که با نگفته‌هایش هم نکته‌های زیادی را به مخاطبان زیرکترش می‌فهماند. هیچ اشاره‌ای به برخی افراد نمی‌کند و حتی از قتل خواهرزاده‌اش کلمه ای نمی نویسد. این یعنی من به خیلی‌ها کاری ندارم؛ یعنی خواهرزاده‌ی من هم مثل بقیه، یعنی کنارگذاشتن من از فرهنگستان هیچ اهمیتی برایم ندارد… .

به نظر من این بیانیه چیزی‌ست مابین اتمام حجت و مانیفیست؛ برای آنان که کار را تمام‌شده می‌پنداشتند.

——————

*** این یادداشت را شنبه نوشته بودم اما به خاطر فیلتربودن وبلاگم نتوانستم تا الان اینجا بگذارم. آپلود مطلب بر روی سایتی که فیلتر شده بسیار سخت تر از دیدن آن سایت است. لطفا از این پس سری به وبلاگ موقتی که روی بلاگ اسپات برای خودم دست و پا کرده ان بزنید. debsh1.blogspot.com


فرستاده شده در دسته‌بندی نشده | ۲ نظر