
من منتظری را بخشدیم شما هم او را ببخشید
خدمت محضر محترم خدا
سلام. این نامه را در خصوص آقای حسینعلی منتظری که اخیرا خدمتتان رسید میفرستم.
ایشان همان شخصی هستند که در دوران نوجوانی از شما خواسته بودم که هرگز ایشان را نبخشید. حالا می خواهم عرض کنم ایشان را ببخشید. لاقل از جانب من دیگر هیچگونه شکایتی متوجه ایشان نیست. جهت یادآوری عرض می کنم که سال ها پیش پس از اینکه فهمیدم یکی از بانیان ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر توسط ایران نامبرده بودهاست از شما رسما درخواست کردم که ایشان را نبخشید.
البته جسارتا هنوز حق را به خودم می دهم. اسناد و مدارک هنوز می گویند پس از آنکه بعضی از مسئولان جمهوری اسلامی می خواستند با دریافت غرامت سنگین از دولت عراق به این جنگ در نهایت سربلندی خاتمه دهند ایشان با عبارت قریب به «بوی دلارهای آمریکایی به مشام بعضیها خورده» نه فقط خواستار ادامه جنگ میشوند بلکه طرفداران دریافت غرامت و اتمام جنگ را به طور ضمنی به خیانت متهم می کنند. باقی ماجرا به خود شما و خود آنها مربوط میشود اما همانطور که شاهد بودید به خاطر ادامه جنگ میلیونها نفر رنجهای بسیاری کشیدند که یکی از آنها من بودم. این رنج چند ساله آنچنان مهیب بود که خود حضرتعالی شاهد هستید هر وقت به یاد دوران کودکی سیاه و غمگین خودم می افتم بغض گلویم را میگیرد. حتی اگر خاطر مبارک باشد آخرین باری که با چند تن از دوستان دور هم بودیم و یاد بچگیهایمان افتادیم اشک توی چشمهایمان جمع شد. از آن میان من اهل مشهد بودم و فراز اهل کرمانشاه و حمید اهل شاهرود… همگی متولد دهه پنجاه.
مقام محترم خدایی
می دانم همین الان که مصدع اوقات شما شدهام هزاران کودک در دارفور دارند گرسنگی میکشند و این در حالیست که ما در دوران کودکی مان چندان گرسنگی نکشیدیم اما توجه داشته باشید که ما تنها نسلی بودیم که نه امکانات نسل قبل از خودمان را داشتیم و نه نسل بعدی فهمید روح و روان ما چطور نابود شد و پژمرد. خاطرتان هست وقتی مهدی (برادر بزرگترم) که تانک آهنیاش را می برد تا با بچهها بازی کند من چه حسرتی میکشیدم؟ فقط به این گناه که او چند سال زودتر به دنیا آمده بود و پدرم در دوران کودکی او (قبل از انقلاب و جنگ) کارمند مرفهی بود و وقتی نوبت به من رسید جنگ و تحریم و بیکاری و گرانی سررسید. یادتان هست وقتی هادیمان میگفت در دوران دبیرستانش هر روز شیر و پسته میگرفته من تا چند شب خواب میدیدم که به جای مدرسه مخروبهای که حتی توالتهایش درندارد؛ در مدرسهای هستم که شیر و پسته از در و دیوارش میریزد. به خاطر دارید اولین باری که با ویدئو یک قیلمفارسی دیدم و امیر گفت قبلا همین چیزها را توی تلویزیون و سینما می دیدهاند چقدر شوکه شدم و هر روز با چشم اشکبار مصدق اوقات میشدم که جای من را با امیر عوض کنید؟
بله… فقط یک نمونه از کارهای ایشان طول کشیدن جنگ در بدترین شرایط و تشدید تحریمها بود و من هنوز به خودم حق می دهم که از شما می خواستم ایشان را نبخشید. اما حالا میخواهم که ببخشید. دلیلش احساساتی شدن نیست. هر چند که به شما حق می دهم با دیدن وبلاگستان فارسی و سایت بالاترین و احساسات غنیشدهای که در آنجا موج میزند فکر کنید همه ما همینقدر رمانتیک و احساساتی هستیم و عنقریب است که آن شیخ درگذشته را دو پله بالاتر از شما بنشانیم.
خدای محترم
از شما می خواهم ایشان را ببخشید چون از معدود ایرانیهایی بود که پذیرفت دست کم در بعضی موارد اشتباه کرده است و شما می دانید که پذیرش اشتباه برای ایرانیجماعت از خورده شدن توسط تمساح هم سختتر است. اما او نه فقط حاضر به پذیرش اشتباه بود که از حقوق انسانها دفاع کرد. برای من اینکه او چه نسبتی با شما داشت مهم نیست (این به خودتان مربوط است) برایم این مهم است که با ما انسانها چه نسبتی داشت. و وقتی به اعمال و رفتار و گفتار او در این سال ها نگاه میبینم برای ما حرمت قائل بود و از شکستن حرمت ما ناخشنود و غمگین می شد. در حالیکه خیلیها از شکستن همزمان حرمت و دک و دنده و چانه و دماغ ما هیچ ابایی ندارند. سهل است ادخال سرور هم در قلبشان می شود.
خداوندا
حسینعلی منتظری اگر با نظریاتش، با حرفهایش، با قوانینی که به تصویب رساند و با هر کار دیگری، در از بین بردن بخشی از آزادی و امنیت و شادی و امید ما سهیم بود؛ اما بعدا در بسیاری از مواقع برای دفاع از حقوق انسانها ایستاد و تاوان سنگینی را هم پرداخت. می دانم که با یادآوری دوران کودکی میلیونها آدم مثل خودم شما را خشمگین کردم اما امیدوارم در نظر داشته باشید که او در مواقع دیگری از مقامهای بزرگی گذشت و سالها در خانه محصور بود. حتی به او "شیخ سادهلوح" لقب دادند تا تحقیرش کنند و آزارش دهند و جالب اینجا بود که تا پیش از اعطای این لقب به ایشان، اگر ما ایشان را با شخصیتی کارتونی مقایسه میکردیم همان افراد چوب در آستین ما میکردند که به مقام محترم جانشین رهبری و یک فقیه عالیقدر توهین کردهایم!
زیاد مصدع اوقاتتان نمی شوم. لطفا ایشان را ببخشید یا اگر مقدور نیست شکایت قبلی من علیه ایشان را نادیده بگیرید.
محمود فرجامی
پ.ن.:
ضمنا بک سوالی هم داشتم. تعیین این زمان عالی و اثرگذاربرای درگذشت ایشان، یعنی روز دوم محرم سال ۸۸ و تنها دو روز پس از جمعهای که گذشت؛ ایده شما بود یا خودشان؟ به هر حال که خیلی بامزه بود.
فرستاده شده در طنز و منز | ۲۳ نظر
منتظری در گذشت… نادم و سربلند!
خبر رسید که آیت الله منتظری درگذشت. اگر به چیزی به اسم "عاقبت به خیری" معتقد باشیم به نظرم منتظری عاقبت به خیر شد و نام نیکی از خودش باقی گذاشت. می دانید بزرگترین چیزی که از این مرد در ذهن من است چیست؟ این است که این مرد بزرگ که در جایگاه مرجعیت شیعه (واقعی- نه بده بستانی!) بود خیلی رک و صریح و مردانه قبول کرد که اشغال سفارت آمریکا کاری اشتباه بوده است و از حمایت خودش از این حرکت در آن زمان اظهار پشیمانی کرد. مهم نیست که ما چیزی به عنوان جایگاه مرجیعت را قبول داشته باشیم یا نه، مهم اینست که در چنان جایگاهی که برای میلیون ها نفر رفیع و قدسی است، یکی پیدا شود و بگوید "من اشتباه کردم". و جالبتر اینکه این قبول اشتباه در مورد مساله ی آمریکا باشد که هنوز صدها میلیون مسلمان مشنگ و ساده لوح حاضرند عکس دیکتاتورهایی چون صدام و آدمکش هایی مثل بن لادن را صرفا به خاطر پز آمریکا ستیزی شان روی سینه بچسبانند.
(این در حالی ست که قبول اشتباه در این مساله چنان سخت است که عباس عبدی، یکی از اشغالگران سفارت و از اقطاب اصلاح طلبان بعدی، بعد از سی سال خون دلی که روشنفکران و آزادی خواهان ایران خوردند تا این تندروها تبدیل به آدم های متمدنی شوند، در گفتگو با رادیو زمانه از اشغال سفارت آمریکا حمایت می کند و چه در آنجا و چه در چند گفتگوی دیگر، ضمن سفسطه ها و ماستمالی های روشنفکرانه تیریپ اصلاح طلبی ایرونی، تاکید می کند که اگر دوباره به آن زمان و موقعیت برگردند باز هم همان کار را می کنند.)
و دیگر چه بگویم از پایمردی این انسان در این سال ها بر سر حقوق انسان ها و به خصوص وقایع پس از انتخابات اخیر؛ که خودتان بهتر از من می دانید…
بزرگ مردا که منتظری بود و رفت.
فرستاده شده در یادداشت | ۱۳ نظر
انجام شد
امروز برنامه ام را اجرا کرده و خیلی خوشحالم. تقریبا همان چیزی شد که انتظارش را داشتم. مخلوطی از استندآپ کمدی با برنامه ای شبه روانشناسی؛ البته با محتوای جدی و علمی. جالب اینجا بود که بعد از چند هفته کتاب خواندن و فیلم دیدن و اینترنت گردی و ده ها صفحه متن نوشتن و غیره و ذالک، پریشب که آمدم یکبار برنامه را به طور کامل برای زنم اجرا کنم زبانم بند آمد! اینقدر برنامه بد و ملال آوری بود که خودم نتوانستم یک ربعش را تحمل کنم. عیال هم نهایت موافقت را داشت! کم مانده بود بزنم زیر گریه (آری ما نیز چنین افعالی را بلدیم). واقعا نمی دانستم با ده ها صفحه مطلب و ده ها عکس و فیلم که آن همه برای جمع و جور کردنشان وقت گذاشته بودم چکار کنم… تا اینکه همسر مهربان به دادم رسید و راه حلی طلایی ارائه داد: همه را بگذار کنار!
تا پیش از این، به عادت بیشتر مردها چند روز لجبازی می کردم و آخرش بدون آنکه به روی خودم بیاورم همان کاری که زنم پیشنهاد داده بود را انجام می دادم؛ اما اینبار وقت این جور لوسبازی های مردانه نبود. در نتیجه همان کار را کردم و کار را دوباره چیدم. البته دوستانی مثل حمید خوشکردار، محمدعلی مومنی، نازنین جمشیدی و صادق داوری فر هم خیلی کمک کردند و خوشبختانه کار آبرومندی از کار درآمد. به نظرم رسید هم تماشاچی ها در موضوع بحث (بهبود روابط زن و شوهری با در نظر گرفتن توانایی ها و ناتوانی های طبیعی زنان و مردان) درگیر شدند و هم لحظات خوب و شادی را گذراندند. البته خوشحال می شوم دوستان حاضر در جلسه نظرشان را در بخش کامنت های همین یادداشت بنویسند. (نترسید… این یک دفعه استثنائا نظر دادن بدون تامین نظر نظرخواهنده، عواقب سوئی نخواهد داشت!)
از همسرم، دوستانی که یاری کردند، شرکت کننده ها که در باران و ترافیک سر ساعت آمدند و همینطور رئیس فرهنگسرای رسانه و همکارانش که بدون هیچ تشریفات زائدی سالن را برای چند ساعتی در اختیار ما قرار دارند و البته شراگیم زند که سنگ تمام گذاشت (هرچند یک کم دیر گذاشت!) سپاسگزارم.
اگر بازخوردها خوب بود و قرار شد این برنامه تکرار شود همینجا خبرتان خواهم کرد. ضمنا اگر رفقای مشهدی مایل باشند و بتوانند سالن کوچک مناسبی را هم جور کنند، آمادگی اش را دارم تا همین برنامه را چند هفته دیگر که به مشهد می آیم در آنجا اجرا کنم. آری ما چنین افعالی را نیز بلدیم.
فرستاده شده در یادداشت | ۳۰ نظر
دعوت برای چیزی شبیه استندآپ کمدی
من پنجشنبه این هفته (۲۶ آذر ۸۸) یک اجرای خصوصی از چیزی شبیه استندآپکمدی دارم. خودم هم دقیقا نمی دانم اسمش چیست. یک موضوع «غیرسیاسی» انتخاب کردهام و یک سری مطالب مفید علمی درباره آن درآوردهام و می خواهم با بیانی طنزآمیز ارائه کنم. ریشهیابی سوتفاهمهای معمول میان زنها و مردها (شوهرها) سوژه بحث است و سعی خواهم کرد با نگاهی به نظریه تکامل چند پیشنهاد ارائه بدهم. سعی کردهام فقط اجرا طنزآمیز باشد و محتوا حتیالمقدور علمی و مستند باشد. برای همین چند هفته است که دارم درباره تکامل انسان و ساختار روانی متفاوت زنها و مردها کتاب میخوانم و فیلم میبینم و اینترنتگردی میکنم.
این اجرا «رایگان» و «نیمه خصوصی» است. معنای رایگان بودنش این است که یک نهاد غیردولتی حال داده و سالن کوچکی را برای چند ساعت به رایگان در اختیار ما قرار داده است و در نتیجه برای شرکت در این برنامه لازم نیست پولی پرداخت کنید. (شاید فقط همین یکدفعه)
نیمه خصوصی بودنش هم یعنی اینکه شرکتش برای عموم آزاد است منتها به شرطی که قبلش با خودم هماهنگ کنید. برای هماهنگی کافیست به من ایمیل بزنید (به آدرس editor AT itanz Dot net البته پس از تغییر دات و اَت به علائم مربوطه) و تعداد نفراتتان را بگویید. این به آن معناست که علاوه بر خودتان می توانید مهمان هم بیاورید البته به شرطی که ۱۸ سال به بالا باشند و تیریپشان به ما بخورد. برای سن و سال می توانید از کارت ملی کمک بگیرید اما برای تشخیص اینکه یک نفر تیریپش به ما می خورد یا نه باید حتما پیش از این خواننده این وبلاگ بوده باشید. اگر از علاقهمندان به نوشتههای من هستید لابد تا به حال متوجه شده اید که سایرین معمولا از نوشتههای من خوششان نمیآید. این برنامه هم قطعا مشمول همین قاعده است، شاید هم بیشتر!
دوستان و آشنایان و به خصوص طنزپردازها را دعوت نمیکنم. دلیلش هم مشخص است و به کمرویی و فروتنی ذاتی من برمیگردد (خنده ندارد که! حالا حتما باید بگویم اعتماد به نفسم ضایع میشود؟). اما اگر اصرار داشته باشند و ایمیل بزنند چارهای جز دعوت نخواهم داشت (بازهم به خاطر همان کمرویی و فروتنی ذاتی)
راستی تا یادم نرفته این را هم بگویم که برنامه ریزی ما برای تعداد محدودیست. در نتیجه اگر ایمیلتان بیجواب ماند بدانید که مساله فقط کمبود جاست. دوستانی که قبلا در یکی از یادداشتهای مرتبط با این برنامه کامنت گذاشته بودند و ایمیل دعوتنامه را گرفتهاند لازم نیست دوباره ایمیل بزنند.
فرستاده شده در یادداشت | ۱۱ نظر
کوچه و خودنویس
این روزها رسانههای فارسی زبان تازهای یکی پس از دیگری به دنیا می آیند که از نظر ما هیچ اشکالی ندارد، بلکه خیلی هم خوب است چون جای ما را که تنگ نمیکنند. (آنهایی که جای ما را تنگ میکنند اصولا رسانه نیستند هرچند که رسانه دارند و دو دستی هم چسبیدهاندش!)
از این میان دو رسانه تازه بیشتر به چشم میآیند و به نظرم خوشآتیهترند. یکی خودنویس نیک آهنگ کوثر و دیگری کوچه اردوان روزبه اینا که به هر دویشان تبریک میگویم.
آنطوری که از سر و وضع سایتها و همینطور مانیفستهای این دو رسانه برمیآید؛ کوثر روی روزنامهنگاری شهروندی متمرکز شده و روزبه رادیو و سایت کوچه را بر اساس ایده مشابهی با رادیو زمانه راه انداخته است که بر روی برنامهسازی غیرمتمرکز حساب باز کرده بود و بسیار هم موفق شد. البته به نظرم سایت کوچه خیلی شلوغ است و بهتر است هر چه سریعتر خلوتتر و منظمتر شود تا محتوای خوبش بیشتر به چشم بیاید و اثرگذارتر شود.
برای هر دوی این همکاران و همکارانشان آرزوی موفقیت دارم. (چه مودب و رسمی شدم یهو!)
فرستاده شده در یادداشت | بدون نظر