لینکدونی

معرفی چند کتاب طنزآمیز دست اول-۱


چند وقت پیش کتاب‌هایی را معرفی کردم که «درباره»ی طنز بودند. خواندن آنها کتاب‌ها البته حوصله می‌خواست و وقت؛ و به درد کسانی می‌خورد که طنز را بسیار جدی دنبال می‌کنند. اما با خواندن آن طور کتاب‌ها کسی طنزنویس نمی‌شود. (طنزنویس شدن فقط با شرکت در کلاس‌های طنزنویسی امکان پذیر می‌باشد!) سهل است ممکن است یک نفر با خواندن کتاب بسیار سنگین «خنده»ی برگسون، همان یک ذره ملاحتی را هم که دارد در راه فلسفه فدا کند!

این بار می‌خواهم چند تا کتاب طنز آمیز معرفی کنم که همه‌شان در همین سال‌های اخیر چاپ یا تجدید چاپ شده‌اند و پیدا کردن و خواندنشان راحت است. تمام کتاب‌ها را خودم دست کم یک بار خوانده‌ام و نظراتی که درباره‌ی هرکدامشان می‌دهم احتمالا مفید باشد. دست کم صادقانه که هست.

دو دلیل عمده برای این معرفی‌ها دارم. من خودم شهرستانی هستم و بهترین سال‌های عمرم را به خاطر همین "دور از مرکز" بودن کجکی رفتم. متاسفانه سال‌هاست که ایرانی خراب می‌شود تا تهرانی ساخته شود. اگر نگوییم همه، بسیاری از خوب‌ها (در هر زمینه‌ای) از هر شهری به تهران می‌آیند تا از اندک مزایایی که در تهران یافت می‌شود ولی همان هم در شهرستان‌ها یافت نمی‌شود، بهره‌مند شوند. کمبود آدم چیزفهم و راهنمای خوب، به ویژه در حوزه‌های هنری و ادبی نابود کننده است. به این صورت که آدم سال‌ها به بیراهه می‌رود و بهترین سال‌های عمر و بیشترین انرژی‌اش را در راهی که به ترکستان هم نمی‌رسد صرف می کند.

من سال‌های سال عاشق تئاتر بودم. صدها جلد نمایشنامه خواندم و ماه‌ها و سال‌ها در سالن‌ها خاک صحنه خوردم. مشهد البته می‌تواند قطب تئاتر ایران باشد، اما مشهدی که تئاترش نه حسن حامد داشته باشد و نه داریوش ارجمند و نه فیروز صباغیان و نه رضا و داوود کیانیان… چه چیزی می‌تواند به یک نوجوان یا جوان مشتاق یاد بدهد؟ تقریبا هیچ! بعدها بود که فهمیدم آن نمایشنامه‌هایی که من با شوق و ذوق می‌خواندم (و حتی سالی یکبار برای خریدشان تا مرکز هنرهای نمایشی تهران هم می آمدم) اکثرا متن‌های کم‌ارزش، شعاری و دست چندمی بودند که بیشتر استعداد ما را نابود می کردند. همین‌طور تئاترهایی که با شوق و ذوق می‌دیدیم و سرمشق قرار می‌دادیم هم مالی نبودند و سرچشمه‌ی خلاقیت ما را کور می‌کردند. اینها را من وقتی فهمیدم که یک راهنمای خوب پیدا کردم. آن زمان بود که با تلخی فهمیدم عمرم را – دست کم در این یک زمینه- هدر داده‌ام. و متاسفانه هیچ شکستی یک پیروزی نیست!

ماجرا البته ربط زیادی به شهرستانی بودن ندارد. خیلی‌ها را در همین تهران می شناسم که با وجود آنکه در عرض یک ساعت می‌توانند مثلا بروند خانه‌ی استاد مسلمی مثل منوچهر احترامی، دنبال کشف رموز طنزنویسی علی میرمیرانی (ابراهیم رها) هستند تا ان‌شالله در آینده با تقلید از او (که خودش از ابراهیم نبوی تقلید کرده و می‌کند) طنزنویس بزرگی بشوند!

من البته خاکم به دهن اگر ادعای استادی یا بزرگتری یا راهنمایی داشته باشم! پناه بر خدا. مورچه چیست که کله‌پاچه‌اش باشد؟! ولی به عنوان یک دوست دلسوز، دریغم می آید ببینم دیگران هم به همان کژراهه‌ای می روند که ما رفتیم. از این روست که می خواهم همین چهارتا کلمه‌ای را که می دانم از این رسانه‌ای که می دانم بعضی از دوستان طنزنویس جوان به آن لطف دارند به گوش عزیزانم برسانم. مثل بر و بچه‌های متشخص و متواضع «ستون آزاد» که از وقتی نشریه‌شان را دقیق‌تر خوانده‌ام و خودشان را از نزدیک دیده‌ام؛ برایم مسلم شده که اگر با همین نظم و پشتکار و همدلی اندکی کیفیت کارشان را بالاتر ببرند، قطعا یکی از بهترین نشریات طنز ایران را به سامان خواهند رسانید. (البته الان هم یکی از بهترین نشریات طنز ایران را دارند اما به علت قحط‌ الرقیب(!) مسابقه قبول نیست!)

روده‌درازی نکنم. این شما و این هم چند تا از بهترین کتاب‌های طنزآمیزاصیل و دست اول، که مطالعه‌ی آنها هم وسعت دید (و توانایی انتخاب‌های بهتر در آینده) را به خواننده می‌دهد و هم قطعا (تاکید می‌کنم: قطعا!) بر روی کیفیت طنزنویسی، طنزنویسان آماتور و جوان‌تر تاثیر خواهد گذاشت:

۱- سرگذشت حاجی‌بابای اصفهانی:
تو را به جان مادرتان، به مرگ عزیزتان، به دست بریده عباس، به هر چیزی که برایتان عزیز است بروید این کتاب را بخرید. آخرین نسخه‌اش (چاپ ششم بهار۸۷) ۷۸۰۰ تومان است و نهایتا شده باشد ۱۰ هزار تومان. یک شاهکار به تمام معنا و یکی از نخستین رمان‌های ایرانی. تصویری زنده و بسیار اثرگذار از اجتماع مردم ایران در دوره فتحعلی شاه که گویا هیچوقت هم قرار نیست عوض بشود. یک طنز جاندار به قلم جیمز موریه‌ی انگلیسی و با ترجمه و بازآفرینی میرزا حبیب اصفهانی. جعفر مدرس صادقی هم ویرایش بی عیب و نقصی کرده و مقدمه ی جانداری بر آن نوشته‌است. این کتاب به قدری عالی و هیجان انگیز است که اگر بنویسم دیگر نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. شاید وقتی دیگر نوشتم. مطلقا عالی. نگران نثرش هم نباشید که بسیار روان آسان‌فهم است. نشر مرکز منتشرش کرده است. بشتابید که احتمال توقیفش هم هست. (وقتی به قسمت‌های مربوط به توصیف قم‌اش رسیدید می‌فهمید چرا!) تلفن: ۸۸۹۷۰۴۶۲

۲- نیکولا کوچولو:
مجموعه کتاب‌های کودکانه‌ای ایست که همه را می خنداند. خاطراتی از زبان یک کودک شیطان و بازگوش فرانسوی. نوشته گوسینی با کاریکاتورهای عالی سامپه. «نیکولا کوچولوی»ی سامپه و گوسینی یکی از شاهکارهای جهانی در ژانر خودش است و متاسفانه با وجود شهرتش بعد از ۴۰،۵۰ سال اخیرا به فارسی ترجمه شده‌است. (یا شاید ترجمه شده بوده و من ندیده‌ام. کسی اطلاعی دارد؟) تا به حال نزدیک هشت جلد از مجموعه‌ی «نیکولا…» به فارسی ترجمه و منتشر شده و شاید تا الان بیشتر هم شده باشد. کتاب‌ها جیبی‌اند و هر کدام ۱۰۰،۱۵۰ صفحه‌ای حجم دارند. با مجموعه‌ای از داستان‌های۶،۵ صفحه‌ای بسیار خوشخوان.
بیشتر کتاب‌های نیکولا کوچولو را امیرحسین مهدی‌زاده ترجمه کرده است. اگر این سری کتاب‌ها را در کتابفروشی‌ها پیدا نکردید با نشر کیمیا به شماره ۸۸۷۹۵۶۷۴ تماس بگیرید.

۳- وغ‌وغ ساهاب:
صادق هدایت یکی از بزرگترین طنزنویسان ایران است. اگر در این مطلب شکی دارید همین الان بروید «وغ وغ ساهاب»ی که او (با همکاری مسعود فرزاد) نوشته است را بگیرید و بخوانید. شاهکاری خط شکن. هجویه‌ای قوی بر ضد همه‌ی حضرات اساتید گرام فسیل شده. تلنگری محکم به بیضه‌ی هنر و ادبیات کهنه‌ی فارسی که همیشه‌ی خدا چه در صورت و چه در معنی ملانقطی بوده و هست. این کتاب تنها اثر طنزآمیز هدایت نیست اما به عقیده‌ی بسیاری بهترین اثر طنز اوست. یکی از کارهای او و فرزاد در این کتاب ساختن اشعار تخماتیکِ مقفی برای تمسخر اشعار عروضی شاعران همدوره است. (هدایت اندکی متقدم‌تر از نیما بود) کاری که بعدها هرچند بسیار مورد تقلید قرار گرفت اما هیچکدام به قوت آثار این کتاب نشد. موسسه‌ی انتشارت نگاه یکی از انتشاراتی هاییست که وغ وغ ساهاب را منتشر کرده است. تلفن:۶۴۸۰۳۷۹۶٫

۴- بی بال و پر:
تا به حال از وودی آلن چیزی خوانده‌اید؟ فیلم که حتما دیده‌اید؟ نوشته هایش ده‌برابر از فیلم‌هایش بامزه‌ترند. (من و نوشته‌هایش که اینجور فکر می کنیم!) «بی بال و پر» مجموعه‌ای از نوشته‌های کوتاه وودی آلن است که تا به حال چند نفر آن را به فارسی برگردانده‌اند (وجالب آنجاست وقتی داستان واحدی از دو تا ترجمه «بی بال و پر» را با هم مقابله کردم، دیدم دو تا پایان متفاوت دارند!). من ترجمه‌ی محمود مشرف آزاد تهرانی (مرحوم م.آزاد) را پیشنهاد می کنم هر چند که چون متن اصلی را ندیده‌ام نمی دانم که وفاداری‌اش چقدر است. متن‌های وودی آلن ریتمی تند دارند و پر از لحظات کمیک غافلگیرکننده هستند. در این کتاب با همان آلنی مواجه هستید که در ذهن دارید. مرد گیجی با عینک ته‌استکانی که از ترکیب خنگی و فلسفه‌اش طنزهای منحصر به فردی به وجود می آید. نشر ماه‌ریز. تلفنش نمی‌دانم چند است.

۵- شوایک:
«شوایک» اثر یاروسلاو هاشک، یکی از آن کتاب‌های کلاسیک طنز اروپاست. شهرت شوایک در اروپای نیم قرن اخیر به اندازه «دایی جان ناپلئون» در ایران سه دهه اخیر است. کتاب، ماجرای آدم ابله ولی پاکدلی به نام شوایک است که به جنگ جهانی اول اعزام می‌شود اما جالب اینجاست که به قدری این کتاب و شخصیت اصلی‌اش در طول مدت کوتاهی محبوب شد که حتی برتولد برشت نمایشنامه‌ی "شوایک در جنگ جهانی دوم" را نوشت و به صحنه برد. (جالبتر آنکه در سراسر این کتاب، آلمانی‌ها توسط نویسنده‌ی چک (هاشک) دست انداخته و تحقیر می‌شوند؛ اما حتی در دوران نازی‌ها هم شوایک ارج و قرب بسیاری در آلمان داشته است!)
تا پیش از آنکه کمال ظاهری کل کتاب شوایک را به فارسی برگرداند، چند مترجم معتبر قسمت‌هایی از این اثر بزرگ را به فارسی ترجمه کرده بودند. مشهورترین‌شان ایرج پزشک‌زاد (نویسنده دایی جان ناپلئون) است که بخش اول (از آغاز تا اعزام شوایک به جبهه) را ترجمه کرده‌بود و پس از انقلاب هم منتشر شد و در انتهایش هم یک مقاله‌ی عالی از یکی از منتقدان درباره این اثر دارد.
اما ترجمه‌ی کمال ظاهری هم کامل است و هم تصاویر «یوزف لادا» را دارد. ضمن آنکه به طرز واضحی از ترجمه‌ی پزشکزاد به متن اصلی وفادارتر است. ۱۰ هزار تومان. نشر چشمه. تلفن ۶۶۹۵۷۵۷۷

۶- چنین کنند بزرگان:
حتمن حتمن حتمن این کتاب را بخوانید. شیرین‌ترین شیوه برای تعریف کردن تاریخ به صورت داستان‌های طنزآمیز. نوشته‌ی ویل کاپی و ترجمه‌ی نجف دریابندری عزیز. البته دعوا سر اینکه اینها واقعا ترجمه‌ی نجف است یا نوشته‌ی خود ناقلایش، سال‌ها نقل محافل ادبی بود تا اینکه در مصاحبه‌ای که اسدالله امرایی و من با دریابندری داشتیم گفت که نوشته‌ی ویل کاپی است اما او ترجمه و دوباره‌نویسی کرده و یکی از داستان‌ها را هم از بیخ و بن خودش نوشته.
ولی این حرف‌ها در مقابل عظمت خود اثر چیزی نیست. حالا من می‌گویم عظمت فکر نکنید با یک کتاب ۲۰۰۰ صفحه‌ای روبرو خواهید شد. نه بابا کل کتاب در چاپ رقعی ۲۰۰ صفحه هم نمی‌شود، ولی مگر عظمت وجبی است؟ بروید "چنین کنند بزرگان" را بخرید و بخوانید تا ببیند چرا نزدیک چهل سال است که این کتاب (علی رغم آنکه مترجم-نویسنده‌اش اثر طنزآمیز دیگری ندارد) همواره در ادبیات فارسی یکی از بهترین آثار طنزآمیز محسوب می‌شود.
"کتاب پرواز" یکی از انتشاراتی‌هایی است که این کتاب را منتشر کرده است. شماره‌اش را ندارم.

پایان بخش اول. شش کتاب بعدی را بعدا معرفی خواهم کرد.
 


فرستاده شده در بی دستگان | ۱۴ نظر

تلخ نباشم


چند شب پیش از دوستانم تذکری جدی بهم داد و تلنگر محکمی بهم زد. او گفت من خیلی تلخ شده‌ام، آنقدر تلخ که دیگر کسی رغبت نمی کند باهام هم‌کلام شود. البته اگر شما از آن دوستانی باشید که خیلی وقت است من را ندیده‌اید یا تازگی دیدار کوتاهی با من داشته‌اید، شاید از این حرف تعجب کنید. شاید شما من را آدم شوخ و شنگی دیده باشید که تا حدودی الکی خوش هم هست. اما خودم می دانم دوستم راست می گفت. من خیلی خیلی تلخ شده‌ام و این را اطرافیانم به همان نسبتی که به من نزدیکترند بیشتر می‌فهمند.

تلخی آزارنده‌ای که به ناامیدی و عصبانیت ختم می شود. خودم را آزار می دهم و اطرافیانم را هم.

دوستم در لفافه گفت که اگر همینطور ادامه بدهم نه فقط کسی دور و برم نمی‌ماند؛ که خودم را هم نابود می کنم. معتاد خواهم شد و در تنهایی خودکشی خواهم کرد. او می‌پرسید چرا وقتی همدیگر را می‌بینیم از آخرین کتابی که خوانده‌ای، آخرین فیلمی که دیده‌ای و از یک موسیقی خوب حرف نمی‌زنی؟ چرا اینقدر از قطعی‌های برق، گرانی‌ها، مدارک تقلبی، حیف و میل‌ها و بیشعوری‌ها حرف می‌زنی؟ مگر ما خودمان کم از صبح تا شب می‌بینیم که احتیاجی به یادآوری تو باشد؟

دوستم ‌گفت حساس باش ولی خودت را نخور. حرفش حساب بود و من قبول کردم. من از این بعد اینقدر سیاه نخواهم بود، یا اگر بخواهم عملی‌تر بگویم؛ دیگران من را آنقدر سیاه نخواهند دید.
از این بعد این وبلاگ هم اینقدر سیاه نخواهد بود. هر چند که قول نمی دهم گه‌گاهی دل گرفته‌گی‌هایم را اینجا فریاد نرنم، ولی واقعا خواهد کوشید اینجا سرخوشانه‌تر بنویسم. زندگی همین است دیگر.

فقط باید خودم یادم نرود و شما هم به یاد داشته‌باشید که من از این وضعیت، از سیاست بگیر تا هنر و وضع اجتماع ناراضی‌ام. ناراضی. ناراضی. این وقاحت‌ها، این ناجوانمردی‌ها، این پلشتی‌ها حالم را به هم می زند. این موسیقی حالم را به هم می زند. این رانندگی‌ها به وحشتم می اندازد. این…

ای بابا! مثلا آمدم بگویم از این به بعد غر کمتر می زنم. فرموده‌اند برای رد فلسفه هم باید فلسفه ورزید؛ گویا برای غر نزدن هم باید غر زد!

———————

آخرین کتابی که خواندم، مرگ ایوان ایلیچ بود که عالی بود، ولی شدیدا مرگ‌اندیشانه بود. در مورد این کتاب عظیم، ولی کم حجم بیشتر خواهم نوشت.

آخرین فیلم، "توتسی" بود از سیدنی پولاک با بازی عالی داستین هافمن. یک کمدی سبک که به یک بار دیدن می ارزد.

شعر… آه شعر! این روزها حافظ می خوانم. درست‌تر بگویم، نمی خوانم، می خورم، می نوشم. و آی می خندم! تقریبا شبی نیست که حافظ بخوانم و با صدای بلند قهقه نزنم. بعضی گفته‌اند قرآن را چنان بخوان که انگار بر تو نازل می‌شود. من این شب‌ها اشعار حافظ را چنان می خوانم که انگار خودم سروده‌ام. بعضی وقت‌ها هم خودم و حافظ را می‌بینم در دربار فلان امیر هستیم. حافظ دارد مدیحه می خواند و من می‌لرزم که اگر امیر ملتفت نیش و کنایه‌های حافظ شود چه به روزمان خواهد آورد…! در مورد حافظ هم خواهم نوشت.

موسیقی خاصی این روزها نشنیده‌ام. همچنان با کارهای نامجو حال می کنم و آخرین کار شهرام ناظری که سال ها قبل در اجرای کاخ سعدآباد هم شنیده‌بودم. یک سری کارهای قدیمی و کوچه‌باغی شیرازی هم پیدا کرده‌ام که باحالند. بدیل (یا شاید ریشه‌ی) ترانه‌های لاله‌زاری تهران که عشق من‌هستند.

نه بابا حس و حال خودم هم بهتر شد اینجوری. راست می‌گفت دوستم. گور پدر (…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و(…) و…!

این را بشنوید به انتخاب و سرهم بندی خودم:

 

 

 

این را هم ببیند و بشنوید (به خصوص از دقیقه ۲ و بیست ثانیه به بعد!)

 

( ضمنا شمغول ذمه‌اید اگر با شنیدن اینها دلتان بگیرید و بروید توی فکر که موسیقی ما از آن سرخوشی به این فحش و فضیحت رسیده؟! غرض فقط باز کردن دل شما بود. بیخیال؛ زندگی همین است دیگر!)


فرستاده شده در یادداشت | ۸۴ نظر

لعنت به تاریخ، زنده باد هنر!


می‌دانید مشکل من با هنر متعهد کجاست؟ اینجاست که وقتی رفقایمان به سریال بسیار مزخرف و پول‌حرام‌کنِ یوسف نقد می نویسند، دنبال اثبات تحریف تاریخی هستند و کارگردان پرمدعا و طلبکار آن هم که دفاع می‌کند، هشتاد تا مرجعش را به رخ می کشد. یعنی به عقیده‌ی دوستان منتقد ما، اگر فلان دیالوگ یا شخصیت این سریال، با توصیف فلان سطر از بهمان کتاب مهجور شیخ پشم‌الدین کشکولی تفاوتی داشته‌باشد این سریال بد است و به عقیده‌ی سازنده‌ی سلحشور یوسف، اگر برای نوشتن فیلمنامه‌ی این یوسف از هشتاد مرجع (بله درست خواندید: نه یکی نه دو تا بلکه هشتاد تا!) استفاده شده‌باشد و «تحقیقات مذکور مدون و صحافی شده تحویل سیما فیلم» شده باشد، این سریال عالیست.

و در این دنیای تعهد، با خروار خروار روایت تاریخی و جوال جوال پند اخلاقی، هیچ جایی برای دیالوگ‌نویسی، بازیگری، گریم، مونتاژ، نورپردازی، ریتم و ده‌ها   چیز دیگر که اصل و اساس «هنر سینما» هستند  باقی نمی‌ماند.

چرا که نه؟ کلینی در اصول کافی اش درس دیالوگ داده یا شیخ صدوق در علل‌الشرایع کادربندی را توضیح داده؟ شیخ صدوق هم که علی‌الظاهر اهل بازیگری نبوده! پس در مملکتی که فرهنگ و هنر در نازل‌ترین سطح برای ملاک هستند و همه‌ی حساب‌ها با دودوتا چهارتا روشن می‌شود؛ چرا باید به جای "فکت"ها (واقعا فکت؟!) ریز و درشت در کتاب‌های ریز و درشت به فکر رنگ و بازی و نور و صدا و موسیقی بود؟ یقه‌ی ابلهی که نمی‌فهمد زبان کارمندان بخش بایگانی بهشت زهرا را نباید در دهان مردمان مصر باستان گذاشت را با استناد به کدام "فکت و سند تاریخی" می توان چسبید؟

مگر همین آقای دکتر لاریجانی فیلسوف –که جدیدا عزیز دل اصلاح‌طلب‌های با فرهنگ هم شده- سال ها قبل در هنگام شروع پروژه‌ی مردان آنجلس نگفته بود این سریال بزرگترین سریال تلویزیونی ایران است چون فلان قدر نیزه و ارابه و لباس و پول خرجش شده؟ تعهد و اخلاق‌گرایی لمپنی که بخواهد وارد عرصه‌ی فرهنگ و هنر بشود نتیجه همین می شود، ربطی هم به دکتری فلسفه‌ی تحلیلی ندارد؛ چه رسد به این حضرت سلحشور که اصولا پیاده است.

من همیشه به آن لحظه‌ای که نفت از دل خاک سوخته‌ی این سرزمین درآمد لعنت می‌فرستم. شاید اگر نفت نبود و ما شهروندان مفلوک جیم الف الفی به وضوح می دیدم که این بریز و بپاش‌ها از مالیات ما انجام می گیرد تکان بیشتری می‌خوردیم. می دانید چند میلیارد خرج این مزخرفات شده و می‌شود؟

پولش به درک؛ آخر این چه جفایی‌ست که به فرهنگ ملی و سطح سلیقه‌ی عمومی می کنند؟ البته اگر حداقل سلیقه‌هنری برای کسی مانده باشد. سرچ می کردم، فلان سایت مثلا هنری-سینمایی را دیدم که تیتر زده بود "هنوز چیزی نشده… جنجال بر سر سریال یوسف بالا گرفت." حماقت هنری را می‌بینید؟ فکر می کند اگر آخر داستان فلان جور شود و بهمان جور نشود، مشکل حل است. مثل تماشاچی فیلم هندی یا فارسی مبتذلی که گمان می کند اگر آخر یک فیلم سه ساعته، قهرمانش به خلافِ معمول، زنده نماند؛ پس این فیلم یک شاهکار هنری است و ساختارشکنی کرده!

روایت تاریخی… روایت تاریخی… روایت تاریخی. ای لعنت به همه‌ی روایت‌های تاریخی. من دلم هنر می خواهد؛ هنر! می فهمید بی‌شعورها؟

 


فرستاده شده در بی دستگان | ۳۴ نظر

موقعیت


 

انگاری تجسم موقعیت فعلی ماست. نه؟

پ.ن: این طرف را عرض می کنم. همینجایی که الان نشسته‌ایم!


فرستاده شده در عکس | ۱۲۰ نظر