
روز روشن و شب تار، یک نقد و یک انذار

راستش را بخواهید، من بهجای آنکه مثل حسین درخشان ذهن خودم و دیگران را به منابع مالی روزآنلاین مشغول کنم، هر روز به این فکر میکنم که وقتی چند نفر از بهترین روزنامهنگاران حرفهای ما (مثل بهنود و نبوی) که این چند سال اخیر همواره دم از اعتدال و انصاف و صداقت زدهاند، حاصل دستپختشان این است، دیگر چه جای گله از کیهان و جمهوری؟
اصلا هم از این حرفها که "… بالاخره همه چیز در یک رسانه به میل و سلیقه نویسندگان آن نیست" را در مورد حضرات قبول ندارم. چرا که نه آقایان ژورنالیستهای تازهکار و گمنامی اند و نه اینطور نمونهها در روز کم و معدود. اصلا خط و ربط کلی روز همین است. حاجتی هم به لینک دادن و شاهد مثال آوردن نیست که "روز" روشن است و آفتاب بلند، چه حاجت به شمع؟
بیشتر از این چیزی نمینویسم، چون گمان ندارم فایدهای داشتهباشد و سیاست روز (بلانسبت!) با نقد مثل منی عوض شود. فقط لُری انذاری بدهم به بچههایی که با روز همکاری دارند و ساکن ایرناند یا رفت و آمد دارند که اگر فردا همان رییس پلیس که در روز روشن برمیدارید حرفهایش را تحریف میکنید، فرستاد بردندتان چوب در آستینتان کردند، نه گلایه کنید و نه تعجب و نه منتظر اینکه کسی بتواند کاری برایتان بکند.
البته میدانم کار درستی نیست. منهم مخالفم. اما متاسفانه همانطور که آنها کار خودشان را میکنند و مخالفت ما باد هواست، اینها هم کار خودشان را می کنند و مخالفت برایشان باد هوا. وقتی هم آدم در انفرادی باشد یا تحت بازجوییهای فنی، خاطرات ادبی جناب بهنود و هجوهای خوشمزه داورخان نبوی در حمایت از آدم، باد هواتر! اگر هم فکر میکنید این پتیشنبازیها و اعلام حمایتها نان و آب میشود، حال و روز کسانی که خیلی موجهتر و خوششانستر از شما بودند و در نهایت توانستند با هزار بدبختی و آبرو گرو گذاشتن از ایران خارج شوند را نگاهی بیندازید، ببینید الان چه حال و روزی دارند و چه آرزویی!
تازه به قول معروف این بخش "فیزیکی" ماجراست و حکایت آنها که فردا در زبالهدان تاریخ مطبوعات ایران، کنار اینها قرار خواهند گرفت بحثی دیگر و قابل تاملتر!
از ما گفتنی بود…
فرستاده شده در بی دستگان | ۱۶ نظر
دقت!
ضرغامی: در نظربازی ما، بیخبران حیرانند
من چنینم که «نمــودم»، دگر ایشان دانند!
فرستاده شده در دستهبندی نشده | بدون نظر
فیلتر؟!
بعضی دوستان کامنت گذاشته اند که وبلاگ من فیلتر شده. خودم که چک می کنم می بینم فیلتر نیست. لطفا اگر شما هم این وبلاگ را بدون فیلترشکن نمی توانید ببینید، برایم کامنت بگذارید.
پیافزود: تا حالا مشخص شد که بعضی آیاسپیها زحمت کشیده، ما را فیلتر نمودهاند و بعضی هنوز ننمودهاند!
فرستاده شده در دستهبندی نشده | ۱۱ نظر
ای حاتمیکیای بیغیرت؛ خجالت بکش! (خاطرهای بمناسبت چهلمین روز درگذشت ملاقلیپور)
لازم نیست دقیقا بگویم چه دورهای بود. کافیست از دهه ۶۰ به بعد در ایران کارمند بودهباشید یا در دانشگاه درس خواندهباشید یا سربازی رفتهباشید… و از این قبیل؛ تا یکی از این دورههای اجباری به تورتان خورده باشد. همین امسال بود که یکی از این دورهها را مجبور شدم بگذرانم و برای هزارمین بار، در چند کلاس مجزا، احکام غسل و قرائت صحیح نماز و تاریخ اسلام و از این طور چیزها را آموزش ببینم.
یکی از این کلاسها را آقای ب درس می داد و با وجود اینکه من دو سوم دوره را دودر کردم، ولی بالاخره مجبور شدم چند جلسهای سر هر کلاس بروم تا خیلی ضایع نشود. شاید سر کلاس آقای ب هم چهار پنج باری رفتم. آقای ب از آن جبهه رفتههای کلاسیک بود با افکاری عجیب و غریب و از نظر سواد و معلومات و قدرت بیان، انصافا یک سر و گردن از همکارانش بالاتر. گفتم آقای ب افکار عجیب و غریبی داشت و از جمله اینکه شدیدا بر سر مسایل ناموسی متعصب و غیرتمند بود. اصلا همه چیز در حرفهای او نهایتا به مسایل ناموسی میرسید: عدهای شهید شدند تا عراقیها مزاحم خواهر و مادر ما نشوند، فرهنگ غربی آدم را بی غیرت می کند، اوج خفت ما در زمان شاه این بود که دختران این مملکت را با ماشین سفیر می بردند سفارت امریکا، الکل و مواد مخدر آنقدر زیانآورند که معتادان به آنها حتی حال دفاع از ناموس خودشان را هم ندارند و… افتخارش هم این بود که پسرش را طوری تربیت کرده که اگر او به دخترش بگوید از فردا بیچادر میتواند به کوچه برود، یقه باباهه را بگیرد!
خیلی هم اعتقاد به خواب و رویای صادقه و احضار روح (البته همه شرعی) داشت و خلاصه خیلی کلاسهایش دیدنی و شنیدنی بود برای من!
یک روز سر کلاس، به بهانهای آقای ب یادی از رسول ملاقلیپور کرد و گفت رسول گفته وقتی من می خواستم "سفر به چزابه" را بسازم روح یکی از دوستان شهیدم من را به آنجا برده و تمام مناطق را نشانم داده و…
اینها گذشت تا اینکه خبر رسید ملاقلی پور درگذشته. ناخودآگاه یاد آقای ب افتادم و دو سه روز بعد در یک جای اداری، آقای ب را دیدم. سلامی کردم و چون فکر می کردم با مرحوم ملاقلیپور رفیق بوده تسلیت گفتم. گفت که سابقه دوستی با او نداشته اما بسیار دوستش داشته چون "رسول خیلی با غیرت بود".
توی سالن شلوعی بودیم و دم راهپله. آمدن خداحافظی کنم و برای اینکه حرفی زده باشم از دهنم پرید که … بله، خیلیها شاگرد آقای ملاقلیپور بودند، مثلا همین ابراهیم حاتمیکیا.
به حساب خودم آمدم با توجه به وجهه حاتمی کیا، یک تمجیدی کردهباشم از ملاقلیپور و خداحافظی کنم که ای کاش لال شدهبودم. آقای ب با این حرف من کمی برافروخته شد و گفت "بله… شاید فیلمسازی را از رسول یاد گرفته باشد، ولی کاش آدم بودن را یاد می گرفت!" کنجکاو شدم و گفتم چطور مگر؟ که آقای ب با افروختگی بیشتری گفت: " مگر فیلم از کرخه تا راین را ندیدهای؟… ندیدی این بی غیرت چطور با آبروی بچههای جنگ بازی کرد؟"
حواسم رفت طرف پناهندگی یکی از رزمنده ها در آن فیلم که آقای ب با فریاد ادامه داد: " ندیدی چطور خواهر یک بچه بسیجی را با آن وضع نشان داد؟ ندیدی چطور داغ بی ناموسی روی پیشانیش گذاشت؟"
هوا پس بود و حرارت و تُن صدای آقای ب هر دم بالاتر می رفت. چند نفری داشتند دورمان جمع میشدند و من می خواستم خودتر از مهلکه فرار کنم، اما دیگر دیر شده بود. حالا دیگر آقای ب که به رنگ لبو درآمده بود و داشت به سینه من مشت می کوبید فریاد میزد"د آخه یکی نیست بگوید بی غیرت! بیشرف! پدرسگ! مگر تو خودت خواهر و مادر نداری؟ خواهر بسیجی را بیحجاب میکنی؟ چرا اینکارها را می کنید؟ حتما باید دختر ایرانی زیر مرد آلمانی اجنبی برود تا تو فیلم بسازی؟ ای به درک… می خواهم صد سال سیاه نسازی؟ چرا پلاکش را دادی دست آن بچه آلمانی؟ خجالت بکش… بی شرم بی غیرت!"…
سرتان را درد نیاورم؛ مکافاتی کشیدم تا از شر ضربات مشت و فحشهای آقای ب نجات پیدا کردم. دستم از آقا رسول که کوتاه است ولی اگر این حاتمی کیای بیغیرت که زن ایرانی را می دهد دست مرد اجنبی، را ببینم، حتما پیام آقای ب را بهش میرسانم. البته در یک جای خلوت که زیاد آبرویش نرود… خدانیاورد، بد چیزیست!
فرستاده شده در بی دستگان | ۱۹ نظر
متن یک ای میل و پاسخ من
متن ایمیل:
من (…) فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته مهندسی نفت گرایش حفاری و دانشجوی سال اول کارشناسی ارشد اقتصاد و انرژی هستم . حقیقت این است گروهی از دانشجویان روی یک الگوی مناسب سرمایه کذاری در صنایع بالادستی نفت و گاز کار می کنیم و با همه گروهها و اساتید هم صحبت کرده ایم با توجه به دیدگاه های ارزنده جنابعالی
دراین زمنیه از شما نیز در تحقق این امر استمداد می طلبیم و از شما می خواهیم به ۳ موضوع ذیل پاسخ بدهید البته اینجانبان به مشغلات کاری جنابعالی اشراف کامل داشته ولی با این وجود از جنابعالی عاجزانه خواشهمندیم ما را در این موضوعات راهنمایی کنید .
کالبد شکافی سرمایه گذاری خارجی در ایران
قراردادهای بیع متقابل و نظر جنابعالی در مورد آن
ارائه یک الگوی مناسب سرمایه گذاری منطبق بر منافع ملی
تعیین و معرفی افرادی که در ایران یا خارج آن بتوانند به ما کمک کنند .
قبلا از همکاری جنابعالی کمال تشکر و قدردانی را دارم .
با تجدید تشکر (…)
پاسخ من:
جناب آقای(…) فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته مهندسی نفت گرایش حفاری و دانشجوی سال اول کارشناسی ارشد اقتصاد و انرژی؛
برای این حقیر باعث خوشحالی و سرافرازی می باشد که حضرتعالی و همکاران فرهیخته و دانشمندتان که روی یک الگوی مناسب سرمایه گذاری در صنایع بالادستی نفت و گاز کار می کنید، اینجانب را که حتی مفهوم "صنایع بالادستی" را نمی داند و تنها سرمایه گذاری و فعالیت اقتصادی اش، اختصاص وام ازدواجش به یکی از دوستانش بوده که منجر به خورده شدن آن بینوا شد،را برای نظردهی در این خصوص انتخاب فرموده اید.
و اما در مورد مواردی که عنوان فرموده اید، مختصرا عرض می کنم:
در مورد "کالبد شکافی سرمایه گذاری خارجی در ایران"، معتقد به کسب اجازه از اولیای دم می باشم. همچنین با توجه به اینکه در روایات اکیدا از مثله کردن (حتی اگر سگ مرده ای باشد) پرهیز داده شده، احوط آنست که قبلا از کالبد شکافی، کسب اجازه فقهی هم بشود.
در مورد "قراردادهای بیع متقابل" نظر بنده هم بع بع متقابل می باشد.
همچنین در خصوص "ارائه یک الگوی مناسب سرمایه گذاری منطبق بر منافع ملی"، کماکان بانو اوشین به نظرم الگوی خوبی ست!
و در پایان در مورد "تعیین و معرفی افرادی که در ایران یا خارج آن بتوانند به شما کمک کنند" متاسفانه کاری از من برنمی آید چون شوربختانه تمام کسانی که من می شناسم یا سرشان به یک کار درست و حسابی بند است و یا دارند ای میل های صدتا یک قاز به آدمهای بی ربطی که ضمنا صاحب دیدگاه های ارزنده ای در اون زمینه هستند، می فرستند. تنها کمکی که می توانم به شما در این زمینه بکنم، توصیه به پرهیز از خوردن ترشی است.
قبلا از حسن ظن اساتیدتان به شما و جنابعالی به خودم کمال تشکر و قدردانی را دارم .
با نثار فاتحه مجدد برای صنایع بالادستی نفت و گاز، محمود فرجامی
فرستاده شده در دستهبندی نشده | بدون نظر