برادهها
- اینگونه مردمانی هستیم خانم کلینتون!
اخیرا اظهارات شما را در مورد کمک آمریکا به جنبش سبز و اینکه رهبران جنبش سبز به شما گفته اند یا پیام داده اند که ما نیاز به کمک نداریم، شنیدم. می خواهم برای شما که احتمالا در آینده با این موضوع بیشتر مواجه خواهید بود، نکاتی را درباره اخلاق ایرانیان که چه در حوزه شخصی و چه در حوزه اجتماعی و سیاسی بگویم. این نظر را از این رو می دهم که من بخش اعظم دیدگاهها و اخلاقیات و اصول و منش شما را می دانم و همه را از روی کتابی که شما نوشتید، خوانده ام. ولی شما اخلاقیات ما را نمی دانید و حتی اگر کتابی در مورد آن نوشته شده بود، قطعا به دردتان نمی خورد. چون یک ایرانی به این سادگی حرفهایی را که به آن اعتقاد دارد نمی زند، چه برسد که آن را بنویسد.
ما در ایران پدیده ای داریم به اسم تعارف. شاید این موضوع در مورد هیچ کشور دیگری صدق نکند، ولی ما بشدت به آن پای بندیم. مثلا وقتی یک ایرانی از شما با اصرار می خواهد به خانه اش بروید، منظورش واقعا این نیست که شما دست چلسی خانوم و بیل را بگیرید و سر ساعت هشت بیایید خانه ما. ما تعارف که می کنیم، شما باید بگوئید نه، بعد ما به شما اصرار می کنیم که تو رو خدا بیایید نان و پنیر بخورید، ولی منظورمان این است که اگر آمدید برای شما ده جور غذای رنگ و وارنگ درست می کنیم، شما باید برای اینکه مودب شناخته شوید، دائما خودتان را عقب بکشید. شما باید بگوئید، نه اول شما بیایید خانه ما، بعد ما می گوئیم توی خانه فقیر و فقرا هم یک چیزی برای خوردن پیدا می شه، بعد شما بگوئید از سر ما هم زیاده. بعد ما می گوئیم قابل شما رو نداره، بعد شما می گوئید صاحابش قابل داره و آخرش خودتان با هوش خودتان و بدون اینکه ما چیزی بگوئیم باید بفهمید که آیا واقعا ما دوست داریم شما بیایید به خانه ما، یا دوست ندارید.
ضرب المثلی ایرانی داریم که می گوید صورت ات را با سیلی سرخ نگه دار. از این نظر در ایران همه مردم ما مثل هنرپیشه های هالیوود زندگی می کنند. نه اینکه منظورم این است که مردم ما خوشگل اند یا زندگی پر هیجانی دارند، یا هر روز از این طلاق می گیرند و با آن ازدواج می کنند و روز دیگر از آن طلاق می گیرند و با یکی دیگر ازدواج می کنند. منظورم این است که یک بازیگر هالیوود همیشه باید لباس هایش مرتب باشد و همیشه بدرخشد تا کارگردانان از او برای فیلم دعوت کنند، حتی اگر پول خرید لباس و رفتن به آرایشگاه را نداشته باشد، ما هم همینطور هستیم. همیشه سعی می کنیم خیلی مرتب و منظم و شنگول و شاد به نظر بیاییم، حتی اگر غمگین باشیم. اگر خیلی هم فقیر باشیم، سعی می کنیم نشان بدهیم خیلی پولداریم. وقتی شما از من می پرسید: زندگی خوبه؟ اگر خیلی زندگی بدی داشته باشیم، می گوئیم: ای، بد نیست. و اگر زندگی خیلی خوبی هم داشته باشیم، می گوئیم: ای، بد نیست. اگر بدانید که ما مشکل مالی داریم و برای کمک به ما مثلا هزار دلار در یک پاکت به ما هدیه بدهید، ما هفته بعد دویست دلار از همسایه مان قرض می کنیم و یک گلدان 1200 دلاری عتیقه می خریم و آن را به شما می دهیم تا روی تان کم بشود و دیگر به ما کمک نکنید. اگر توسط سه لات چاقوکش وسط خیابان مشغول کتک خوردن باشیم و ده تا زخم هم برداشته باشیم، و شما یا آقای ناتو بیایید و با یک اسلحه بگوئید کمک می خواهید، ما خواهیم گفت: نه، خیلی ممنون، خودم از عهده این ها برمی آیم. و بعد ممکن است زخمی بشویم یا حتی بمیریم ولی به احتمال زیاد از شما کمک نمی گیریم. اگر یک شبکه تلویزیونی دائر کنیم و همان حرف هایی را در مورد آزادی و دموکراسی و حقوق بشر بزنیم و شما سراغ ما بیایید و بگوئید برنامه های تان خوب است، آیا به کمک مالی ما نیاز دارید یا نه؟ ما می گوئیم نه، ایرانیان خودشان کمک می کنند و ما کارمان را ادامه می دهیم. شما هم فکر می کنید واقعا همین طور است که ما می گوئیم، در حالی که واقعا آن طور نیست. ما حتی برای ماه بعد هم نمی توانیم هزینه های مان را تامین کنیم. ما ترجیح می دهیم به جای کمک گرفتن از کسی که خودش را دوست ما می داند، و ما هم مطمئنیم که دوست ماست، شبکه تلویزیونی مان تعطیل شود، تا اینکه از شما کمک مالی بگیریم. شما نباید به حرف ما گوش کنید، باید اصرار کنید، بعد ما می گوئیم نه، بعد کم کم قبول می کنیم. این یک راز است، لطفا این را به هیچ کس حتی شوهرتان یا آقای اوباما نگوئید. اگر صورت ما تپل مپل و سرخ است، بخاطر این نیست که وضع تغذیه و اوضاع مالی مان خوب است، بخاطر این است که با سیلی صورت مان را سرخ نگه داشته ایم.
-----------------
بخشی از یادداشت ستایش برانگیز نبوی، بسیار مناسب برای ترجمه به انگلیسی توسط کسانی که بر هر دو زبان تسلط دارند
نظر - مدح و ذم عربی اسلامی
زبان و فرهنگ عربی-اسلامی آدم را متحیر میکند. احتمالا فقط در این کانتکس است که "مادر پدرش" مدح محسوب میشود و "پسر پدرش" ناسزا!
(ام ابیها لقب فاطمه، و ابن ابیه لقب زیاد است)
نظر - هک
کسی میداند این چه حکایتیست که هر وقت چند روزی به سفر میروم و از اینترنت دور میشوم، وبلاگم هک میشود؟ هر چند که به طرز دردناکی مشخص است که این هکها به صورت فلهای و رباتیک است ولی بدانید که کار، کار دژمن است که از این وبلاگ تودهنی خورده است....
-تکیییییر
نظر - مدیحه
قسمت نشد شاعر باشیم و مثل شاعر فردیدی، جناب میرشکاک، جلوی حضرتی زانو بزنیم و پاکت بدهیم و سکه بگیریم. بناچار از دیوان دیگران، به از ما بهتران تقدیم میکنیم:
ترا هجا نکند انوری معاذالله
نه او که از شعرا کسی ترا هجا نکند
نه از بزرگی تو زانک در معایب تو
چه جای هجو که اندیشه هم گرا نکند
نظر - بخشش باشد، عزت یاران به جا نشد
رضا دقتی، عکاس ایرانی: چهارده سال پیش من در یکی از سفرهای خودم در کوهپایههای هیمالیا در طرف چین یه یک گروه بیستوهفتهزار نفره که در یازده دهکده در ارتفاع چهارهزار متری زندهگی میکنند، برخورد کردم.
البته اخبارشان را کم کم از جاهای مختلف شنیده بودم و توانستم از حکومت چین، آن موقع اجازه بگیرم که بتوانم به آنجا بروم، چرا که تمام آن منطقه برای خارجیها بسته است و اکثر خارجیها سیزده یا چهارده سال پیش، اجازهی رفتن به خیلی از جاهای آن را ندارند.
باورتان نمیشود که اولین برخورد ما با اینها مثل این بود که سعدی شیرازی، حافظ یا فردوسی جلوی ما نشسته بودند. آنها با همان زبان صحبت میکردند بسیار زیبا. فارسی که هیچگونه خدشهای در آن وارد نشده است، هیچگونه کلمه و لغتی از چیزهایی که جدید هستند در آن نیست و دِه به دِه که ما میرفتیم مردم از دِه میآمدند.
شنیده بودند که یک ایرانی آمده است. تمام مردها و زنها با دایره و دف و رقص و آواز آمده بودند به پیشواز ما و چیزی که جالب بود، این بود که آنها نیهایی داشتند که بسیار صدای سوزناکی داشت. سوزناکتر از این من هیچوقت نشنیده بودم.
یک آلت موسیقی بسیار کوچکی بود مثل استخوان. من پرسیدم که این نی از کجا است؟ گفتند که این نی بال عقاب است، یعنی نی را از بال عقاب میسازند و آنوقت بود که فهمیدم سوزناکی آن از چه بوده است.
وقتی که مردمی دعوت میکردند که بیایید داخل خانه ما چایی بخورید ما زیاد نمیتوانستم بمانیم و سلامی میکردیم و وقتی که میخواستیم برویم یک جمله که یادم است و میخواهم بگویم تا شما ببینید که فارسی آنها چهگونه بود.
معمولن ما مثلن یک همچین چیزی میشنویم که میگویند نشد که خدمت بکنیم، یا نماندید یک چایی بخورید، آن روستایی تاجیک این دِه، نگاهی کرد به ما و گفت: «بخشش باشد، عزت یاران به جا نشد». ببینید چهقدر زیبا! بخشش باشد عزت یاران به جا نشد و خود همین اصلن شعر است.
من در سفرم همیشه کتابهای شعر و کتابهای مختلف همراه دارم. در آن سفر کتاب کلیله و دمنه داشتم و دیدم که مردم این همه علاقه دارند چند تا هم نوار موسیقی داشتم که مال آقای شهرام ناظری و آقای شجریان بود. چند تا موسیقی که گوش میکردم آنها را به اضافه این کتاب موقع رفتن هدیه گذاشتم که باورتان نمیشود مردم اشک در چشمانشان جمع شده بود و میخواستند که به نوعی تشکر کنند به خاطر اینکه همین یک کتاب فارسی زبان را ما برایشان گذاشتیم.
پنجاه سال بود که اینها کسی را ندیده بودند که فارسی حرف بزند، برای اینکه آن منطقه از پنجاه سال پیش در اشغال چین است. در کوهپایهها بین تبت و قزاقستان قرار گرفته است. پنجاه سال بود که اینها خارجی، مخصوصن فارسی زبان ندیده بودند که به این منطقه بیاید.
برای اینکه بدانید در چه حالتی زندهگی میکردند بگویم آن سالی که من رفته بودم، چهارده سال پیش، تا آن موقع آنها معاملاتشان را فقط پایاپای انجام میدادند. یعنی اصلن پول را نمیشناختند و احتیاجی نداشتند و یک جایی کاملن بسته و آخرین فارسی زبانهای چین بودند.
علت اینکه اینها در ارتفاع چهارهزارمتری زندهگی میکنند نشاندهندهی این است در یک زمان تاریخی دشت آن منطقه اشغال شده است حالا توسط شاید مغولها باشد. به نظر من که اینها مجبور شدند بروند بالا ی چهارهزار متری زندهگی کنند که از مهاجمین دشت در امان بمانند.
نظر - 2 words harfe hesab
While the West asks, Why do they (Muslims) hate us? Muslims could well ponder, Why do we hate one another?
- از مقالهای در تایم به قلم ظهیر عبدالکریم
به قول ارتشیهای قدیم: درود به شرفت!
نظر - شعر ولایی
شعر میگوییم بعد از کاف و سین
شعر تر چون نیکول و اوانجلین
یا علی گفتیم و فیلم آغاز شد
حبّذا شبهای بوگی مرحبا بر زیرزمین
ساکنم در باز و در گوگل، پلاس
گیم آنلاین بهتر از صد حور عین
ننگها بر روز، ایمایان، جرس
لعن بر دنباله و بالاترین
کاش در خرداد بیست و نه نبود
یا که مار احمدی در آستین
آی هَو اِ ناقص بادی فیسم بلک
کن دیلیت مای لُرد این ویو گرین
چون ولایت ادّعایی میشود
بر مسلمانان چرا؟ بر عالمین
دژمن و استاکس او خز گشت و خیل
بر من و بر نصر بالرّعب آوَرین
تا تو را بر عقل خود رجحان دهند
بر رعایا شاه و سلطانی «امین»ضیاءالدّین حسینی
نظر - لت و کوب افغانها در ملک آریایی؛ یک نمونهی شرمآور دیگر
اگر تا تاریخ چهارده اردیبهشت هشتاد و نه به لینک زیر با عنوان «شب پرحادثه در شهرستان مهریز» مراجعه کرده باشید، پیام فوق را مشاهده کردهاید:
http://yazdfarda.com/news/22685.html
اما سیستم گوگل کش، نشان میدهد که گزارش قبلا یک بار منتشر شده است و حداقل نه نفر هم آن خبر را مطالعه کردهاند:
«در پیِ به قتل رسیدن یکی از شهروندان شهرستان مهریز به دست دو کارگر افغانی، آشوب و هول و هراس شهر را فراگرفت. به گزارش خبرنگارِ یزدفردا از مهریز ، چندی پیش یکی از رانندگان یک واحد تاکسی تلفنی در شهرستان مهریز، در پیِ یک تماس تلفنی در نیمه ی شب، به قصد جابجایی دو مسافر از محل کار خود خارج شده و دیگر مراجعه نمینماید. با پیگیریهای به عمل آمده مسافرین مزبور که دو کارگر افغانی بودهاند بازداشت شده و پس از بازجویی به قتل راننده که با هدف سرقت خودروی وی صورت گرفته است، اعتراف نموده و محل پنهان نمودن جسد آن مرحوم را افشاء مینمایند.
انتشار خبر قتلِ شهروند یادشده به دست دو تن از افاغنه، خشم اهالی را برانگیخته و متأسفانه تنی چند از جوانترها که قادر به کنترل احساسات خود نبوده، با هدایت و سردستگی برخی از فرصت طلبان و فتنه جویان، شبانه و به صورتی …..، نسبت به ضرب و شتم افاغنه ی ساکن در این شهرستان و تخریب و غارت اموال آنها و به آتش کشیدن منازلِ ایشان اقدام مینمایند.
بنا به گزارش آتشنشانی شهرستان، در پیِ این حوادث، تاکنون بیش از ده مأموریت اطفاء حریق توسط این واحد صورت گرفته است که همگی مربوط به آتشسوزیهای منازل افاغنه بوده است که خسارات بسیاری را به این خانه ها وارد نموده است.
همچنین از اورژانس بیمارستان حضرت فاطمه الزهراء مهریز خبر میرسد که تاکنون قریب ده تن از آسیبدیدگان این حوادث که عمدتاً افغانی و یا مهاجرین بلوچ میباشند، در این مرکز پذیرش و بستری شدهاند. عمدهی جراحت ها ناشی از ضربات چاقو و چوب و آجر بوده است.
حوادث فوقالذکر، فضایی از رعب و وحشت را در میان افاغنه و دیگر مهاجرین مقیم در شهرستان مهریز ایجاد نموده است به گونهای که اکثریت ایشان با برجای نهادن اموال خود، ……….. و شهرستان مهریز را ترک نمودهاند.
این حوادث در حالی اتفاق میافتد که دو افغانیِ جنایتکار به هیچ عنوان در این شهرستان ساکن نبودهاند و عموم کسانی که مورد هجوم آشوبگران قرار گرفتهاند افراد زحمتکش و بیآزاری بوده که سالیان متمادی با خانوادههای خود بدون ایجاد مشکل و دردسر در شهرستان مهریز سکونت داشتهاند. جالب اینجاست که بسیاری از افرادی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند از هموطنان بلوچ بوده اند! خواستهی اصلی آشوبگران اخراج دسته جمعی افاغنه و دیگر مهاجرین از شهرستان مهریز است»
من این گزارش را بی هیچ پیرایشی آوردم. حتا نقطه چین ها هم مربوط به خبر اصلی است. خواننده زیرکی که از احتیاطهای یک سایت خبرگزاری رسمی در ایران آگاه باشد، و همینطور از عادتهای متعصبانه و کورِ رخنه کرده در ناخودآگاه ما ایرانیان شناخت داشته باشد، حدیثی مفصل از گزارش مجمل فوق خوانده است.
این حدیث را می توان با مرور تظاهرات ۱۲ اردیبهشت در کابل، تفصیل بیشتری بخشید. تظاهراتی ضد حکومت ایران که به گفتهی نجیبالله کابلی، عضو پارلمان افغانستان و از برگزار کنندگان تظاهرات، با هدف توقف اعدام مهاجران افغان و نیز توقف به آتش کشیدن خانههای این مهاجران در ایران برگزار شده است. کابلی معتقد است: «ایرانیها در شهرستان مهریز در یزد مرتکب جنایت جنگی شدهاند و قتل عام کردهاند». به گفتهی او، در ایران افغانها را میکشند و یا خانههایشان را به آتش میکشند. (1)
گزارشی ابتدای مقاله از خبرگزاری یزدفردا به صورتی فرافکنانه از هدایت و سردستگی برخی از فرصت طلبان و فتنه جویان خبر میداد. چون مدتی است کلماتی نظیر فتنهگر، اغتشاشگر و سرخود معنای خود را از دست دادهاند، یک سرنخ هم غنیمت است. شاید بتوان به عنوان یک مثالِ بزرگنمایی شده، معرفی کردن یک قتل به طمع دزی به منزله ی یک نبرد قومی عقیدتی را مصداق فتنه جویی دانست:
«كسي كه در كشور اسلامي ايران به جان يك جوان شيعه علي جسارت كرده و او را به فجيعترين شكل ممكن به قتل رسانده است بايد قصاص شود. شما اگر جان و مال و ناموس خود را ميخواهيد و ميخواهيد در كشور خود در امان باشيد بايد در اعدام قاتلهايي همچون جانيان كه در مهريز دست به جنايت زدند، وارد شويد و از دستگاه قضايي اين مسئله را درخواست كنيد. من … خواستار قصاص قاتلان هستم زيرا اگر شيعهكشي در اين شهر باب شود، فرداروز به سراغ ما و شما نيز ميآيد.»
این نقل قول هم ویرایش نشده است، منوط به این که به جای نقطه چین این کلمات را بگذارید: « به عنوان امام جمعه مردم مهريز». سیاست پیشه گانی کم حوصله ای که مایلند فاجعه انسانی رخ داده را به یک بحث تئوریک در باب حکومت دینی تقلیل دهند، بهتر است همین ایستگاه پیاده شوند چرا که مابقی مسیر به مقصد یک درک اجتماعی از رفتار جمعی خودمان است نه نقد سیاست ورزی دیگری، آن هم یک روحانی نامحبوب در شهرش.
آن چه امام جمعه مهریز گفته است صرفا تجسد کلامی خشم مردم است. غیر از این میگفت هم نمیتوانست جلو فاجعه را بگیرد. همانطور که فرماندار مهریز رنج بیهوده برد و سعی بیفایده کرد. فرماندار مهریز در مراسم ختم مقتول از حضار و مردم شهرستان خواستار حفظ آرامش و خویشتن داری پرهیز از هر گونه حرکتی شد که عواقب قانونی و اجتماعی به دنبال داشته باشد. اگر به منبع این خبر در لینک مقابل رجوع کنید (http://www.yazdfarda.com/news/22672.html) می توانید تنها کامنت (تا این تاریخ) را هم چنین بخوانید: «از کدوم قانون حرف می زنید بیگانگان بیان تو کشورت از امکانات کشورت شهرت استفاده کنند بعد هم قتل کنند و ما سکوت کنیم؟» جالب نامی است که نویسنده این کامنت برای خود انتخاب کرده: «شهروند».
طبعا جایی که شهروندش شکیبایی یک «سکوت» تا حل قانونی مساله را ندارد، جورش را باید فعالان حقوق بشری و جریان های دموکراسی خواه و روشنفکران و جنبش های مدنی و اصحاب رسانه و ارباب جراید بکشند. «سکوت» خبری حاکم بر چنین فاجعهای چنان است که حتا رسانههای مجازی افغانی نیز جز یک گزارش ناقص کلامی نگفتهاند (2). در این گزارش آمده است که در پی قتل یک ایرانی به دست تبعه افغانی:
«پولیس و نیروهای انتظامی ایران به خانه های افغانان مهاجر داخل شده، اموال ایشان را تاراج و به اذیت، آزار و توهین آنها پرداختهاند. گفته میشود که حتی بعضی افغانها را به آتش نیز کشیدهاند... عساکر ایرانی به خانههای مهاجرین افغان… یورش برده به چپاول، آزار و اذیت، لت و کوب و حتی سوختاندن افغانها آغاز کردند. که در اثر این حملات ده ها تن کشته و زخمی شده اند».
نگران بودم که طولانی بودن گزارش و لحن سرد آن باعث شود خواننده را نیمه راه از خواندن منصرف کند اما مخاطب این نوشته یک خواننده دمدمی مزاج نیست. می پذیرد که حادثه آنقدر تراژیک است که هرگونه شاعرانگی و مرثیهخوانی، حقیر و بیشرمانه به نظر میآید. تراژیکتر اما بیتوجهی آگاهانهی ماست. بلاگرها و گودربازها و فیسبوکنوردانی که در آوار پستان لرزه گیر افتادهایم با شیر کردن گزافهگویی ها و سوتیسراییهای رییس دولت راه به جایی نمیبریم. نشانهی نقد را به خودمان و جامعهمان که بگیریم میبینیم که او هم گل همین باغ است. جایی که نیروی انتظامیاش به لت و کوب مشغول باشد و شهروندش کار نیروی انتظامی را به دوش بکشد، و رسانهاش سکوت شهروندش را جبران نماید، و روحانیاش درغیاب رسانه به خبرسازی و تهییج بپردازد، طبیعی است که رییس دولتش هم هالهای روحانی گرد خویش ببیند.
میخواهم در انتها به سیاق نوشتههای کتابهای ادعیه و ایمیلهای فوروادری از شما درخواست کنم در نشر این خبر دردناک همت ورزید. قول نمیدهم که اگر به ده نفر بفرستید، خبر خوشحال کنندهای دریافت نمایید یا از دام فاجعهای شوم رها شوید. خوشبین نیستم که نظام اجتماعی بیماری شفا یابد یا حتا متجاوزی مجازات گردد. اما احتمال می دهم که جایی بذر امیدی در دل غمدیدهای کاشته شود. امید؛ حتا احتمالاش هم مغتنم است.
1- http://www.dw-world.de/dw/article/0,,5530008,00.html
2- http://da.azadiradio.org/content/article/2025738.html-----------
به نقل از مفیستو
نظر - دفن شبانه
شبانه جنازه را از سر چاه منبع برداشتند و در صندوق عقب ماشین خان کاکا گذاشند. عمه و زری و خسرو و هرمز و خان کاکا در ماشین نشستند و به قصد طواف از جلوی مزار سید حاجی غریب رد شدند. خانم فاطمه گریه میکرد و میگفت «فدای غریبیت بشوم». اما زری اشک نداشت. ندانست مقصود عمه غریبی امامزاده است یا غریبی یوسف. میاندیشید کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر میآوردم و برای همه غریبها و غربتزدههای دنیا گریه میکردم. برای همه آنها که به تیر ناحق کشته شدهاند و شبانه دزدکی به خاک سپرده میشوند... زری از همه چیز دلش به هم خورده بود، حتی از مرگ. مرگی که نه طواف، نه نماز میت و نه تشییع جنازه داشت. اندیشید روی سنگ مزارش هم چیزی نخواهم نوشت.
به خانه که آمدند چند نامه تسلا آمیز رسیده بود. از میان آنها تسلیت مک ماهون به دلش نشست و آن را برای خسرو و عمه ترجمه کرد. «گریه نکن خواهرم. در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید در راه که میآمدی، سحر را ندیدی؟»
----------------
بخشی از رمان سووشون نوشته سیمین دانشور/ از طریق وبلاگ حمزه غالبی
نظر - آیینهی رژیم
آلکسی توکویل در انقلاب فرانسه و رژیم پیشین:"چهره ی واقعی هر رژیمی را از زندانهایش می توان شناخت."
دست کم در مورد ایران صادق است: گردن کلفتها نه فقط به جوانهای زیبارو تجاوز میکنند که آنها را کرایه میدهند. معترض، به حکم مسئولان مجازات هم میبیند.
نظر
- اینگونه مردمانی هستیم خانم کلینتون!
والاگهر گودرخان
آمار داخله
Visits today: 84به همین کیبُرد
بایگانی
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
- فوریه 2006
- دسامبر 2005
- نوامبر 2005
- اکتبر 2005
- سپتامبر 2005
- جولای 2005
- ژوئن 2005
- می 2005
- آوریل 2005
- مارس 2005
- دسامبر 2004
- نوامبر 2004
- اکتبر 2004
- سپتامبر 2004


