Afd

September 03, 2006 | یکشنبه، 12 شهریورماه 1385

بامداد خمارِ كتاب‌خواني

خسرو ناقد: اين روزها در نظر‌خواهي‌ها از اهل قلم و نويسندگان و صاحب‌نظران، به‌تکرار شنيده مي‌شود که همه کمابيش از توليد و تکثير «کتاب‌هاي عامه‌پسند» ناخشنودند و حتا اين‌گونه آثار را مانع پيشرفت «ادبيات جدي» تصور مي‌کنند؛ اما به نظر من نبايد تصور كرد افزايش و غلبه ادبيات عامه‌پسند موجب از ميان رفتن ادبيات داستاني جدي خواهد شد.
نخست آن‌که خريد و خواندن کتاب از هر نوع و ژانري را در حال حاضر و با توجه به‌ افول فرهنگ کتابخواني و رکود بازار کتاب در ايران بايد به ‌فال نيک گرفت. «اعتياد مردم به‌ کتابخواني» بهترين بلايي است که مي‌تواند بر سر فرهنگ و صنعت نشر ايران بيايد! به‌تجربه ثابت شده است که بسياري از خوانندگان به‌اصطلاح ادبيات عامه‌پسند به‌تدريج با آثار عميق و جدي نيز آشنا مي‌شوند.

افزون بر اين، در تمام کشورها، شمارگان و فروش کتاب‌هاي عامه‌پسند بسيار بيش‌تر از داستان و رمان نويسندگان سرشناس است. حتا در کشورهايي که تنگنا و مانع و مميزي نيز بر سر راه مجوز انتشار وجود ندارد، باز بيش‌ترين تيراژ و بيش‌ترين فروش از آن «کتاب‌هاي راحت‌الحلقوم» است و تنها اقليت به‌سراغ آثار «سنگين و جدي» مي‌رود. اصلا چرا برخي از نويسندگان و روشنفکران ما با «نگاه عاقل اندر سفيه» به‌ خيل خوانندگان کتاب‌هاي به‌اصطلاح عامه‌پسند مي‌نگرند و با تحقير با نويسندگان چنين آثاري برخورد مي‌کنند؟!
فراموش نکنيم که در همه‌جا کم نيستند کساني که 10 تا 12 ساعت در روز کار بدني يا فکري مي‌کنند و بعد از کار و پيش از خواب، شايد با يک دو ساعت مطالعه کتاب‌هاي ساده‌خوان و باليني مي‌کوشند از خستگي کار روزانه اندکي بکاهند و با آرامش بيش‌تري سر بر بالين گذارند. اين چه گناهي دارد؟! هر جا تقاضايي هست، کالايي نيز توليد مي‌شود؛ خواه کالاي مصرفي يا کالاي فرهنگي. از عجايب روزگار است که برخي با تکبر شبه ‌روشنفکرانه مي‌توانند تصور کنند که اکثريت قريب به‌اتفاق جامعه، با بدني خسته و ذهني مشغول، حتما بايد رماني پيچيده و چندلايه و با موضوع عميق اجتماعي در دست بگيرند و بخوانند.

البته بگذريم که کشيدن خط و مرزي مشخص ميان ادبيات جدي و عامه‌پسند – حداقل در آغاز کار نويسنده‌اي و انتشار کتابي - دشوار است. چنين خط و مرزي بيش‌تر مسأله‌اي ذهني است تا عيني و واقعي، چون ميزان و معيار تثبيت‌شده‌اي وجود ندارد که اين را از آن مشخص کند. تنها گذر زمان، ماندگاري و ناماندگاري اثري و تأثيرگذاري و بي‌اثري کتابي را شايد بتوان به‌عنوان معيار براي اين‌گونه تقسيم‌بندي پذيرفت.
براي مثال کتاب «بامدار خمار» فتانه حاج سيدجوادي در ايران کمابيش مهر «ادبيات عامه‌پسند» خورده است؛ در حالي که ترجمه آلماني همين رمان با اقبال طيف وسيعي از خوانندگان فرهيخته در آلمان مواجه شد و مورد توجه منتقدان ادبي آلمان قرار گرفت. ناشر آلماني اين کتاب که به‌تازگي ترجمه کتاب «چراغ‌ها را من خاموش مي‌کنم» نوشته‌ي زويا پيرزاد را هم منتشر کرده، از ناشران معتبر آلمان است که کتاب‌هاي نويسندگاني چون هرمان هسه، پاول سلان، پتر هاندکه، ماريو وارگاس يوسا، امين مألوف و ايزابل آلنده را هم در فهرست پيشينه‌ي صدساله خود دارد. بنابراين انتخاب اين کتاب‌ها را قاعدتا مي‌بايد به‌حساب گزينش آگاهانه‌ي ويراستاران اين مؤسسه‌ي انتشاراتي و ارزيابي‌هاي بازاريابان آن گذاشت.

کتاب «بامداد خمار» در آلمان تاکنون دو سه بار ‌تجديد چاپ شده و حتا به‌چاپ کتاب جيبي و با شمارگان بالا هم رسيده است و لذا ناشر مجموعه داستاني از وي با عنوان «در خلوت خواب» را هم در دست ترجمه و انتشار گرفت. از انتشار ترجمه کتاب «چراغ‌ها را من خاموش مي‌کنم» مدت زيادي نمي‌گذرد و بايد منتظر بود. بنابراين آن‌چه در ايران شايد به‌ناحق مهر «ادبيات عام‌پسند» خورده است، دست‌کم در آلمان در کنار آثار نويسندگان نامدار عرضه مي‌شود.

حال نقطه‌ي مقابل اين روند: ناشري بزرگ‌تر و معتبرتر در آلمان ترجمه مجموعه داستان‌هاي هوشنگ گلشيري را با عنوان «مردي با کراوات سرخ» و همچنين داستان بلند «شازده احتجاب» را چند سال پيش منتشر کرد، ولي هنوز که هنوز است نسخه‌هاي چاپ اول آن روي دست ناشر مانده است. در حالي که براي اين دو کتاب‌ تبليغ فراوان شد بود و حتا نقدهايي هم درباره‌اش در روزنامه‌ها آمد. دو سه کتابي هم که از محمود دولت‌آبادي تا کنون به‌آلماني ترجمه و منتشر شده، چندان با اقبال خوانندگان آلماني‌زبان مواجه نشده است. يا کتاب‌هاي کساني كه الان سال‌هاست به‌هر دليل در خارج از کشور زندگي مي‌کنند و آزادنه مي‌نويسند و بهانه مانع مميزي هم ندارند، وقتي ترجمه و منتشر مي‌شوند، حداکثر در تيراژ هزار تا هزارو500 نسخه مي‌مانند و آن‌هم تازه چند سال لازم است که همين اندک به‌فروش رسد.

نويسنده‌اي با نام مستعار «کونزالک» در آلمان بود که تا چند سال پيش از اين تيراژ کتاب‌هايش در هر چاپ 20هزار نسخه بود و هر کدام هم چند و چندين بار تجديد چاپ مي‌شدند. موضوع رمان‌هايش هم بيش‌تر آميزه‌اي از داستان عشقي و اندکي پليسي و کمي سياسي، اجتماعي با ادويه جنگ سرد و جاسوس‌بازي بود. طول حيات آثار اين نويسنده حدودا 10 سال بود. اکنون ديگر اسمي از او و آثارش در ميان نيست و خوانندگان پروپاقرص کتاب‌هايش حالا نمي‌دانند چطور از شر 10، 15 جلد کتاب‌هاي او که قفسه کتابخانه را اشغال کرده، خلاصي يابند. پيداست چنين اتفاقي بعيد است که براي آثار نويسندگاني مانند سروانتس، داستايوسکي، کافکا يا هرمان هسه پيش آيد. تيراژ انتشار هر سال کتاب‌هاي اين نويسندگان - حداقل در آلمان - مطمئنا 10هزار نسخه نيست، اما همواره خواهان و خواننده دارند و کمابيش در شمار کتاب‌هاي درسي برخي دبيرستان‌ها و بعضي رشته‌هاي دانشگاهي قرار دارند.

اين چند مثال را آوردم تا نشان دهم که معيار «عامه‌پسند» يا «جدي» بودن ادبيات داستاني مشخص و دقيق نيست و نمي‌توان ميزان فروش کتاب‌ها را مبنا قرار داد. بيش‌تر شايد ‌ به‌ عواملي چون روح غالب بر زمان و نيز سبک و سوژه کتاب و تبليغ ناشر و سليقه خواننده و حتا گاه خوش‌اقبالي نويسنده بستگي دارد؛ و سرانجام گذشت زمان است که نشان مي‌دهد آثار چه نويسندگاني ماندگار و آثار کدام نويسنده باد هواست.

منبع: خبرگزاری ايسنا