![]() |
|||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||
جناب آقای دکتر احمدی نژاد، رئیس جمهور محبوب و مردمی ایران اسلامی
ضمن عرض سلام و آرزوی توفیق روزافزون به استحضار می رساند، اینجانب نویسنده وبلاگ "باران در دهان نیمهباز" قادر نیستم از شهر مقدس مشهد، وبلاگ خود را مشاهده نمایم وهنگام مراجعه به آن با پیامِ "مشترک گرامي دسترسي به اين سايت امکان پذير نميباشد ." مواجه می شوم.
از آنجاییکه همانطوریکه در مصاحبه ها و نشست های متعدد در نیویورک و به خصوص دانشگاه کلمبیا تاکید فرموده اید، در ایران آزادی بیان به صورت مطلق وجود دارد و حتی دولت شما به رسانههای منتقد کمک میکند تا دولت را نقد کنند، خواهشمند است دستور فرمایید تا از این وبلاگ رفع انسداد شود.
شایان ذکر است که هرگز در این وبلاگ هیچ مطلبی بر علیه خدا، ادیان الهی، دین اسلام، مذهب شیعه، نظریه ولایت فقیه، مقام شامخ روحانیت، ولی فقیه، حوزه های علمیه، اماکن مقدسه، نیروهای نظامی و انتظامی و یکصد و نود و چهار خط قرمز دیگر نظام مقدس جمهوری اسلامی منتشر نشده است؛ و اینجانب تا کنون لحظه ای از وظیفه خودسانسوری غافل نبوده و بعونه نخواهم بود.
از اینرو خواهشمند است با توجه به اینکه ممکن است مساله انسداد وبلاگ اینجانب به عنوان مثال نقض دستاویز دشمنان خارجی و بیماردلان داخلی بشود، دستور فرمایید تا فورا نسبت به رفع انسداد آن اقدام گردد تا خدای ناکرده آفتاب جهانتاب آزادی بیان در ایران را این لکه ابر مخدوش نگرداند.
با تشکر فراوان
محمود فرجامی
لی بورینگر، رئیس دانشگاه کلمبیا در جملات معرفی میهمان، خطاب به محمود احمدینژاد گفت: "شما تمامی نشانههای یک دیکتاتور کوتهفکر و ظالم را در خود دارید."
خب خدا رو شکر که فقط دیکتاتورها می توانند کوته فکر باشند و این صفت به همراه صفاتی مثل بی ادب، بی شرم و وقیح به روسای دانشگاهی که میهمان عالیرتبه شان را اینطور معرفی می کنند، اصلا نمی چسبد!
تا نظر دوستان چه باشد؟
چه کسی گفته مَجاز را
به واقعیت راه نیست؟
وقتی که ما
در انبوهِ جمعیت دوستانه
در اجتماع عظیم شب های هنر و ادب
همدیگر را بازمی شناسیم
و چه کسی گفته پنج انبوه و
وصد عظیم نیست؟
***
امیران کوچک سیارک های وبلاگی
دلخوش به دیدن امیران کوچک سیارک های همسایه
و شمردنِ دیده شدن توسط امیران کوچک سیارک های همسایه
در منظومه وبلاگستان پرگهر فارسی
در کهکشان لایتناهای اینترنت
که با نفخ شکم مدیر لایقی
یا عطسه خِلّوک** جوانکی با کپه های ریش تازه به دوران رسیده
به مدد مجلل ترین ابزارهای فیلترینگ
در سیارک خود حبس می شوند
***
دیروز چهارصد نفر به سیارک من آمدند
صد و پنجاه و سه نفر
به امید دیدن آکتریس بهترین فیلم پورنوی اتفاقی تاریخ بشریت
(زهره بود یا زهرا؟)
چهل و هفت نفر در جستجوی پنهان ترین اعضای نزدیکترین محارم خود
که به من ارزش شمارندگانی کسخل***
و جذابیت پنهان کسالت را فهماندند!
شصت و یک نفر از این هم اتفاقی تر
مثل شهاب سنگ ها
به سیارک وبلاگ من برخورد کردند
و من در تمام این لحظات به یادماندنی
با جدیت تمام
مشغول ثبت این وقایع تاریخی بودم
امشب شمارنده ام را در بانک خواهم گذاشت
****
لطفا برای من کف بزنید
و شکلک شاخه گل بگذارید
و بگویید چه وبلاگ خوبی داری
به من هم سر بزن!
التماس می کنم
لذت مور مور شدن را از من دریغ نکنید
من به سادگی تمام
و به سرعت تمام
با چند "نظر"
اهلی می شوم
****
آسمان مال منست
و وقتی به ستاره ها نگاه می کنم
همه به من می خندند
آخر من هم در هر کدام نظری
با یک شاخه گل به یادگار گذاشته ام:
چه وبلاگ زیبایی داری
به من هم سری بزن!
--------------------------------
* بهانه نوشتن: امشب که برای اولین –یا به عبارت خیلی دقیقتر- دومین بار در تمام عمرم به جلسه هنرمندانه ای رفته بودم، کسی توی سالن گفت: "محمود فرجامی؟" برگشتم به طرف صدا و از میان انبوهی از موی سیاه، دو تا چشم و بعضی از لوازم دیگرِ یک صورت انسانی را دیدم. بعد خوش و بش مختصری صاحب صدا گفت که چهره ام را از عکس توی وبلاگم به خاطر داشته و می خواسته بداند همانم یا نه. گفتم ولی من که عکسی از خودم در وبلاگم ندارم. نشانی داد، دیدم عکس برادرم را می گوید که خب البته به هم شبیهیم. یک آن، کمی خوش خوشانم شد که پس من چه مشهورم که در جمعی، از عکس برادرم منِ بلاگر را می شناسند!
نگاهی به جمع کردم و نگاهی به جمعیت؛ و بعد فکرم به کل وبلاگستان کشیده شد که با تمام هارت و پورتمان، چقدر در مقابل کل جامعه منفعل و حقیریم. از خودم خجالت کشیدم و این چند خط را - احتمالا تحت تاثیر گوش دادن مکرر به کاست "شانزده کوچولو"، که این روزها با سهراب مشغول آنیم- نوشتم.
هر گونه شباهت ظاهری با شما، اتفاقی است.
**خلّوک: صیغه مبالغه خِل ریز، بسیار خِل ریز!
*** به خاله جان سلام مخصوص برسانید!
خیلی وقت بود که می خواستم درباره جریان بیمار خبری در فضای سایبر چیزی بنویسم ولی هر بار منصرف می شدم. تا اینکه چند شب پیش نزد دوستی بودم که بر چند سایت بزرگ خبری نظارت دارد. دیدم مدیریت بخش شمارشگرهای چند سایت بر روی لپ تاپش باز است و علاوه بر آن با استفاده از سایت الکسا، مشغول "مقایسه" آن سایت هاست. بعد هم نظر داد که فلان سایت اینقدر بازدید دارد و بهمان آنقدر و این در مدت یکماه اینقدر رنکش بالا رفته و آن آنقدر... و بعد هم یک نتیجه گیری بر همین مبنا و تعیین میزان موفقیت هر سایت.
از این مدل قضاوت ها در حوزه اطلاع رسانی اینترنتی قبلا هم البته دیده بودم، ولی وقتی به یادم آمد که این دوست، هم از سطح تحصیلات بالایی برخوردار است (دانشجوی دوره دکتری در دانشگاه تهران) و هم بطور رسمی و غیر رسمی، مورد مشورت چند شخصیت و نهاد مهم و تاثیرگذار هست؛ احساس کردم کار به جایی رسیده که نمک هم دارد می گندد! به این خاطر مصمم شدم مطلبی در این مورد بنویسم. شاید در رفع بعضی سوتفاهم ها و کژفهمی ها موثر باشد.
-----------------------
از ابتدای دهه هشتاد و بطور مشخص تر با راه افتادن و رونق گرفتن وب سایت های بازتاب و گویانیوز، توجه شخصیت ها و نهادهایی که به هر دلیلی علاقه مند به حضور رسانه ای در فضای اینترنت بودند؛ به این سو جلب شد. گویی قرار شد همان نقشی که مطبوعات در فاصله سال های 76 تا79 بجای احزاب بر عهده داشتند را این بار رسانه های اینترنتی بر عهده گیرند. خاصه آنکه با وجود تمام سختگیری ها باز هم در این سال ها حضور رسانه ای درفضای سایبر بسیار راحتتر از فضای واقعی بوده و هست. در چنین فضایی نه نیازی به گرفتن مجوز بود و نه معرفی مدیران و همکاران رسانه و نه حتی مشخص کردن مکان و شماره ای از آن. این خود باعث شد تا به خاطر دوری از نظارت نهادهای قانونی و (بخصوص فراقانونی!) تاحدودی فضای رسانه ای سایبر از فضای رسانه ای واقعی در ایران، بازتر باشد، اما در مقابل به همان میزان جا را برای شارلاتانیسم رسانه ای نیز هموار کرد.
این شمارنده های لعنتی
متاسفانه معمولا برای سنجش و مقایسه سایت های خبری؛ تعداد بازدیدکنندگان، تعداد صفحات بازدید شده و حتی میزان هیت، به عنوان ملاک بکار می رود. این در حالیست که عوامل بسیاری در بالارفتن تعداد بازدید یک سایت موثرند که بعضا مطلقا ربطی به وجه خبری ندارند. در مملکتی که –با تمام فیلترها- سایتی مثل "آویزون" میزان بازدید شگفت آوری دارد، کافیست در یک صفحه از سایتی، کلمه یا کلماتی که مورد علاقه جستجوگران فارسی زبان است، عمدا یا سهوا درج شود تا آمار بازدید آن سایت تا مدتها دستخوش تغییر شود و البته کم نیستند خبرنگاران و خبربسازانی که با استفاده از چنین ترفندهایی، آمار سایتشان را تضمین می کنند.(1)
نکته قابل توجه آنکه بر خلاف رسانه های کاغذی، این امکان در اینترنت وجود دارد که فقط یک یا چند مطلب از یک سایت مورد بازدید قرار گیرد، اما این دسترسی محدود بر روی آمار کل سایت تاثیر می گذارد. یعنی کافیست که یک خبر از یک سایت خبری با همان ترفند جذب موتورهای جستجو یا به مدد لینکدونی هایی مثل بالاترین و صبحانه پربیننده شود تا کل آمار سایت بیشتر شود و بر پایه آن، «تحلیلگرانی» که آمار سایت را ملاک کیفیت و تاثیرگذاری آن می دانند به قضاوت های نادرستی دچار شوند. این در حالیست که در خارج از این فضا، برآیند کل مطالب یک رسانه است که مخاطبان آن را جذب یا دفع می کند. یعنی به ندرت ممکن است که برای یک خبر خاص یا حتی یک ستون خوش کیفیت، مخاطبان به طور ناگهانی جذب یک رسانه شوند و اگر هم چنین شود معمولا موقتی ست و این حربه دوامی ندارد.(2)
این ها فقط چند مورد از آفات های "شمارنده محوری" است.
شنیده می شود
در یک جامعه خبری بیمار، آزادی بیان هم بیمار متولد می شود. اینچنین است که امکان ناشناس ماندن گردانندگان سایت های خبری و در نتیجه مصونیت آنها از تعقیب قضایی، بیشتر ازآنکه به آزادی بیان منجر شود به آنارشیسم خبری منتهی می شود. یکی از بزرگترین آفات رسانه های اینترنتی ایران، نقل یا به عبارت بهتر ساختن اخبار بر اساس شایعات یا اغراض خاص است. در سایه نظارتی که بسیار کمرنگ است، کافیست گردانندگان یک سایت –که معمولا هم مشخص نیستند- اراده کنند خبری بسازند که در آن به ایجاد یا رواج شایعه ای کمک کنند، آبروی کسی را ببرند، نهادی را تحت فشار بگذارند و هر کار بدور از اخلاق انسانی و حرفه ای را انجام دهند؛ و آن را در فاصله چند دقیقه انجام دهند.
تمام اینها در حالی صورت می گیرد که حتی امکان دسترسی کسیکه مثلا خواهان درج جوابیه در یک سایت خبری است، به صورت شفاف مهیا نیست. در بیشتر این سایت ها امکان ایجاد ارتباط خوانندگان با دستندرکاران رسانه بخش "نظرات" و صفحه "تماس با ما"ست که نه به هیچ کدام اعتمادیست و نه کسی بعدا می تواند ثابت کند که جوابیه ای فرستاده است. در صورتیکه که در یک نشریه کاغذی بالاخره آدرسی یا شماره ای مشخص است که شاکی می تواند با مراجعه حضوری، فکس یا ارسال پستی، رسما با رسانه ارتباط برقرار کند و سند داشته باشد.
شاید به همین خاطر هم باشد که گروه های فشار سیاسی و اقتصادی، علاقه وافری نسبت به تاسیس سایت خبری دارند تا به مدد آنها شایعات و تهمت ها را با کمترین هزینه وارد جریان خبری کنند.
نقل های بی تحلیلِ چرخشی
عدم پاسخگویی و حتی مشخص بودن هویت گردانندگان بسیاری از سایتهای خبری باعث می شود که آنها اخباری را بسازند که باب طبع گروهی از رسانه های رسمی باشد که خود از انتشار این اخبار به طور مستقل معذورند. این در کنار کم دانشی یا اغراض سیاسی دستندرکاران این رسانه های رسمی باعث شده است تا هر روز اخبار شگفت آور بسیاری، از این سایت های نا شناخته و کم بیننده در رسانه های رسمی و پرخواننده منتشر شود ودرچنین است فرآیندی این منابع مجهول الهویه به چرخه "رسمی" خبر وارد می شوند(3) و از آن سو رسانه های رسمی به کمک "ذکر منبع" هم خود را شر پاسخگویی و احیانا عواقب قضایی دور دارند و هم خواسته یا ناخواسته در تلقین موثق بودن این منابع عمل می کنند.
عجله کن... زود!
عجول بودن دستندرکاران و به خصوص اسپانسرهای مالی سایت های خبری در "بالا آمدن" یک پایگاه خبری، یکی از آفت های جدی این حوزه است. این بالا آمدن معمولا ناظر به جذب تعداد بیشتر بازدیدکنندگان (یا بالا رفتن آمار صفحات بازدید شده) و نیز "اثرگذاری" اخبار است. این "اثرگذاری" اما، نه از جنس آن اثرگذاری به معنای انتشار اخبار مهم و تحلیل های دقیق است، بلکه به معنای انتشار "اخبارِ بترکون" است! خبرهایی عجیب که زود نقل محافل شود یا آنقدر تند و تیز که واکنش های مختلفی در تکذیب آنها برانگیخته شود و جنجال به پا کند.
با این اوصاف اگر به یک کرشمه دوکار -و بیشتر- برآید بسیار مطلوبتر است: خبر هم عجیب باشد و هم واکنش مخالفان را برآشوباند و هم دشمنان را تحت فشار بگذارد و هم آمار بازدید را بالاتر ببرد!
و به این ترتیب است که هر روز مطالبی راست و دروغ از زندگی خصوصی فعالان سیاسی و اجتماعی بر روی اینترنت رواج می یابد و صد البته که مقبول صاحبان اصلی سایت ها هم هست.
در چنین شرایطی، حتی اگر خبرنگاری آنقدر فهیم و وظیفه شناس و با سواد باشد که بخواهد در مورد مسایلی چون محیط زیست، وضعیت سدها، خسارات کشاورزان، مشکلات کارگران و آلودگی صوتی گزارشی تهیه کند کدام مدیر سایتی حاضر خواهد شد بابت چنین مطالبی که نه بازدید را بالا می برد و نه کسی را به زیر می کشد و نه واکنش آنی را باعث می شود پول خرج کند؟ کیست که بخواهد چند ساعت –حتی توسط اینترنت- به دنبال آمارها بگردد، به ادارات تلفن بزند و به میان مردم برود، وقتی در طول یک ساعت می شود ده خبر ساخت و "ترکوند"؟!
معجزه کپی پیست
همین امروز چند سایت متوسط خبری فارسی را ببینید و نگاهی به ستون کناری هر کدام بیندازید. خواهید دید در هرکدام از این سایت ها یادداشت ها، گفتگوها و مقالات خوبی از عبدالکریم سروش، عباس عبدی، امیر محبیان، اکبر گنجی، فواد صادقی، مسعود بهنود، حسین شریعتمداری، کمال خرازی، محمد قوچانی و خلاصه هر کسی که مشهور است یا دست به قلم خوبی دارد، یافت می شود. روال کار چنین اعجازی البته معجزه کپی پیست است که به مدد نبودن قانون کپی رایت همه از آن بهره مندند. از موارد استثنا که بگذریم روال این کار اینست که در بعضی سایتها یکی از افراد مطلبی را می خواند آنرا می پسندد و بعد در سایت کپی پیست می کند آنگاه اگر با انصاف بود منبع آن را ذکر می کند و اگر نبود نه.
جنبه پیشرفته تر ماجرا آنست که در سایت های باقی مانده حتی زحمت خواندن مطلب را هم کسی به خود نمی دهد و با مراجعه به سایت های دست اول(!) مطالب کپی می شوند.
حاصل می شود ستونی که هر چند شاید مطالب آنها خواندنی باشند، ولی ارتباطی با هم ندارند و بودن بعضی از آنها در کنار دیگران، و در سایتی با خط و مشی کاملا متضاد، مضحک می نماید. این مطلب نه فقط به اعتبار خود این سایت ها لطمه می زند بلکه اگر پایگاهی بخواهد با رعایت حد اقل اصول روزنامه نگاری، با پرداخت حق التحریر به نویسندگان و روزنامه نگاران مطالبی را تولید کند به یاسخواهد کشید. وقتی در کمتر از چند دقیقه، مطلب تولیدی رسانه ای، در ده ها جای دیگر بازتولید(!) شود، آیا انگیزه و توانی برای آن خواهد ماند؟
به گزارش خودمان!
احتمالا رسانه های ایرانی تنها رسانه هایی هستند در دنیا که چه خبری را تولید کنند و چه از دیگران نقل کنند، حتما قید "به گزارش خودمان" را به آن اضافه می کنند!
همانقدر که در یک خبر "بی بی سی" دیدن کلمه "به گزارش بی بی سی" مضحک است در –تقریبا- تمام سایت های خبری رسمی و غیر رسمی ایرانی این امر معمولی تلقی می شود. دلیل این مساله شاید آن است که رسانه اینترنتی ایرانی احساس نیاز ترحم انگیزی نسبت به "نقل شدگی" توسط سایر رسانه ها دارد. خبرنگار یا دبیر یک خبرگزاری یا سایت خبری، حتی اگر خبری را فقط از سایت دیگری نقل کرده باشد، نام پایگاه خود را در عبارت "به گزارشِ..." حتما می گذارد تا وقتی همکار راحت طلبش در یک رسانه دیگر این خبر را کپی و پیست می کند، نام رسانه اش تکرار شود.
وقتی ملاک های موفقیت و تاثیر گذاری یک رسانه در سطح "شمارنده" و "جوابیه" و "نقل قول" باشد، این هم یک رویه خواهد شد. چرا که نه؟ امروز نام سایت ما 18 بار در روزنامه ها تکرار شده!
کشکول های خبری
فقط سایت های خبری ایرانی، علاقه فراوانی به "جامعیت" دارند. وقتی زحمت انتشار خبری تا حد یک کپی پیست راحت شده باشد و ملاک ها هم آنچنان که ذکرش رفت تعریف شده باشند، چرا یک سایت به جای چند موضوع محدود، به تمام موضوعات عالم نپردازد؟ البته به همین میزان "جامعیت" به "سطحی بودن" هم منجر خواهد شد، اما دقت و تخصص جزو ملاک های سنجش نیست. به همین دلیل هم هست که خبرهای فراوانی هر روز تولید و بارها بازمنتشر می شوند که با کمی دقت درآنها می توان اشتباهات فجیعی را یافت اما معمولا این اشتباهات توسط "کپی پیست کنندگان" حرفه ای کشف نمی شود. وخامت اوضاع تا بحدی است که حتی خبرگزاری های بزرگی چون ایرنا و فارس هم به این ورطه افتاده اند بطوریکه هر از بخش های تازه ای در آنها در آنها راه می افتد و میزان نقل اخبار عجیب از منابع ناشناخته فزونی گرفته است.(4)
------------------------------
آفت های این حوزه بسیار بیشتر از این هاست و جای آن دارد که در قالب مقالات تحقیقی و حتی پایان نامه های دانشگاهی به این مقوله پرداخته شود. این نوشته صرفا در حد پراکنده گویی های روزنامه نگاری است که بیش از دانش، تجربه ای در این زمینه دارد و با تجربه اندک خود بعضی مشکلات را عملا تجربه کرده است. این یادداشت له یا علیه هیچ رسانه یا گروهی نیست و از دوستان و همکاران می خواهم با نقد دقیق تر جریان خبری فارسی در فضای سایبر و آسیب شناسی سایت های خبری ایرانی، موضوع را پی بگیرند.
-----------------------------------------------------
پانویس ها
1) در یکی از سایت های خبری که با آن همکاری دارم، روزی دیدم که یکی از دوستان خبری تنظیم کرده با عنوان "انتشار عکس های تازه ای از بازیگر فیلم نرگس" و در آن نوشته بود "شنیده شده" که "تصاویر نامناسبی از بازیگر نقش زهره در جنجالی سریال نرگس در کنار دریا منتشر شده است"! و در مقابل اصرار من بر حذف این خبر، اطمینان می داد و شرط می بست که در طرفه العینی این خبر هزاران خواهد داشت و البته همه ما می دانستیم که در ادعایش صادق است؛ هرچند اصل خبرش کاذب باشد! (این خبر البته در آن پایگاه منتشر نشد)
(2) حتی در مسایل افشاگرانه هم این مساله صادق است. مثلا بسیاری از مردم، روزنامه کیهان را برای افشاگری های صفحه دوم آن می خرند تا با توجه به ارتباطات پیدا و پنهان آن با ساختار قدرت، بتوانند آمادگی های لازم را برای حوادث آتی(!) داشته باشند، اما روزنامه سیاست روز که افشاگری های مشابهی را هر روز به چاپ میرساند، هیچگاه اقبال کیهان را ندارد، چرا باز هم دربرآیند کلی نسبت به کیهان ضعیفتر است و در نتیجه مخاطب ترجیح می دهد کیهان بخرد. در صورتیکه اگر این دو روزنامه، بصورت دو سایت خبری فعالیت می کردند، همواره بخشی از خوانندگان به این مطالب علاقه دارند، به مدد لینکها، بخشی از مطالب کیهان را می خواندند و بخشی از مطالب سیاست روز را.
(3) به طور مثال، روزنامه دولتی ایران پس از آنکه به طور کامل به تصرف هواداران دولت نهم درآمد، همراه با منابع رسمی خبر (مثل خبرگزاری ها) اخبار سایت های جدیدالتاسیس همسو را نیز نقل می کند که این به طور ناخودآگاه این مطلب را به خوانندگان این روزنامه تلقین می کند که این منابع کاملا موثق اند. سایت خبری همسر سخنگوی دولت بیشترین سود را از این ترفند ایران برد.
(4) به عنوان مثال چندی پیش خبرگزاری فارس خبری مبنی بر "روپایی زدن پسر روپایی ایران از قم تا جمکران" را به نقل از «قمنا» به طور ویژه منتشر کرد! یا مثلا "خبرگزاری قرآنی ایران" که علی رغم تشکیلات و کارکنان عظیم در بهترین وضعیت روزانه 5 هزار بازدید بیشتر ندارد (http://www.alexa.com/data/details/traffic_details?site0=iqna.ir&site1;=doomdam.com&site2;=&site3;=&site4;=&y;=p&z;=3&h;=300&w;=610⦥=3m&size;=Medium&url;=mtv.com">مقایسه با وبلاگ دوم دام)، بخش ویژه زبان "شیپ" دارد!
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، هر از چند وقت یکباری، انگاری که سوزن گرامام گیر کرده باشد، قفل می شوم روی یک چیز خاص و شروع می کنم به حاشیه سازی درباره آن. این چیز خاص می تواند تصویری یا ترانه ای یا خبری یا جمله ای یا هر چیزی که مشمول چیز بودن بشود باشد (صنعت توالی افعال).
بعضی وقت ها آنقدر شاخ و برگ می دهم به آن که ذهنم را پر می کند و در عین حال که عصبی ام می کند، نتایج بامزه ای را باعث می شود.
این روزها، آن گوشه ذهنم که مخصوص چیزهای خاص است، سوزنش در گیر دائمِ این جمله قصار صنم بانو، نویسنده وبلاگ خورشید خانوم شده:
شاید از نشانه های افسردگی یه زن این باشه که برای یک ماه حتی به وایبریتورش دست نزنه.
آنقدر درگیر این جمله شده ام که دارم افسردگی می گیرم. داروی افسردگی هم که به این راحتی ها در ایران بدست نمی آید! آنوقت خودم مجبورم برای درمان افسردگیم "پارکینسون" بگیرم، که خودش یک مشکل علیحده ایست. تازه شاید افاقه نکند و بشود قوز بالاقوز؛ آنوقت یک افسرده پارکینسونی باشم با یک سوزن گیرکرده!
حالا افسردگی یک طرف، اینکه بعد از مشغول شدن به این جمله گهربار، همه چیز را ویبراتوره می بینم یک طرف. مثلا همین چند روز پیش به این مصراع که رسیدم:
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
دوستان بلاگر و کامنتر در این باره نظری ندارند؟ کم مساله ای نیست به جان عزززززززیتان!
فکر می کنم در جامعه ای که حتی سر "سفید بودن ماست" هم اتفاق نظر وجود ندارد، بر سر اینکه "سرعت اینترنت افتضاحه" اتفاق نظر شدیدی وجود داشته باشه! نامه مدیران سایت های خبری به مجلس شاید اولین اقدام هماهنگ و رسمی در این زمینه باشه که تا به حال انعکاس خوبی هم داشته و فکر می کنم سرآغاز کارهای جدی تری در این زمینه باشه.
جمعه شب رادیو گفتگو، گفتگوی خیلی کوتاهی با من در این زمینه داشت که بسکه کوتاه بود خودم هم نفهمیدم چی شد. اما خوشبختانه امشب در برنامه «دیدگاه ها و نگاه ها»ی این رادیو، ناصر خیرخواه می خواهد مفصل به این بپردازد. تا الان هم خیلی پی ان بوده که یک نماینده و یکی از مدیران شرکت مخابرات را بکشاند به برنامه اش. من را هم بهکذا!
امیدوارم این برنامه مشمول بلایای آسمانی و زمینی که معمولا در آخرین لحظات نازل می شوند نشود. ولی چه این برنامه پخش بشود و چه نشود و چه من در میان آن باشم و چه نباشم شما را توصیه می کنم به پیگیری این موضوع.
هر روز وقت و سرمایه و مهمتر از همه اعصاب ما پای این اینترنتی که هر روز کیفیت آن پسرفت می کند، تباه می شود. سیب زمینی بودن بس نیست؟
پی افزود:
برنامه خوبی بود و حدودا بیست دقیقه (دوبرابر زمانی که برایش در نظر گرفته شده بود) طول کشید. نماینده مجلسی که دنبالش بودند را نتوانسته بودند پیدا کنند ولی یکی از مسولان شرکت مخابرات بود. اول من یک کم از وضع اسف بار اینترنت گفتم و اشاره کردم که به نظر می رسد در دو سال اخیر هیچ بهبودی در این زمینه نبوده و کسی هم پاسخگو نیست. بعد آقای کرم بیگی (از مخابرات) مثل تمام مسولان زد به صحرای کربلا که "البته" یک سری مشکلاتی وجود دارد و "احتمال" قطع و وصل هست و منکر هم نیستیم که کوتاهی هایی "بعضا" وجود داشته باشد "اما" هیچ کاری بی نقص نیست و ...
اینطوری بود که من کم کم از کوره دررفتم و چند نمونه آوردم و حتی اسم این "پارس آن لاین" لعنتی را هم بردم. آقای خیرخواه (مجری) هم هی من را به بردباری دعوت می کرد و سعی می کرد دعوا را با "مراجعه دوستان به دفتر آقای کرم بیگی و قول حل مشکلات سایت ها" فیصله بدهد. من هم گفتم این تقلیل دادن یک مساله ملی به حد یک مساله شخصی است و باید یک کار سیستماتیک برای حل این مشکل کرد. مساله را هم همچنان از مجلس پیگیریم
اگر فایل متنی یا صوتی برنامه پیدا کردم می گذارم اینجا. راستی من دیشب ادعا کردم که حتی یک نفر هم نیست که از وضعیت دسترسی به اینترنت در ایران راضی باشد. الان یک ذره شک کرده ام. کسی هست که راضی باشد؟
پی افزود دوم
عبید زاکانی می نویسد از شیطان پرسیدند کدام گروه از مردم را بیشتر دوست داری؟ گفت دلالان. چون من به دروغ از ایشان راضی بودم، قسم دروغ هم افزودند. (نقل به مضمون!)
معصومه ناصری در رادیو زمانه گزارش خوبی از همین موضوع تهیه کرده است. مدیر روابط عمومی مخابرات به معصومه گفته ما اینترنت پر سرعت داریم، مشتری نداریم. الله اکبر!
خانم پوپك صابري عزيز، سلام
در وبلاگتان خواندم كه ممكن است ماهنامه گلآقا تعطيل شود و بسيار متاسف شدم. تماس گرفتم با موسسه تا بيشتر جستجو كنم، نبوديد، شماره همراهتان را هم نتوانستم بگيرم و اطلاعاتم از اين ماجرا محدود شد به همان يادداشت شما كه بعدا خبرنگار مهر هم از روي آن خبري تنظيم كرده بود.
پارسال براي اولين بار در موسسه گلآقا با شما گپ مفصلي زدم كه اي كاش نميزدم. دليلش هم برميگردد به مشكل شخصيتي خودم. آخر ميدانيد، من هم مثل خيلي از ايرانيها، تا با يكي سلام و عليكي كردم، خودم را درگير هزار جور محذوريت ميكنم و ديگر نمي توانم ارتباط كاري و صنفي خوبي با او داشته باشم. مثلا در مورد همين ماهنامه گلآقا بي اغراق بگويم ده ها بار خواستهام چيزي بنويسم، اما هر بار كه به ياد برخورد خوب، مودبانه و چهره مهربان شما ميافتادم، ميترسيدم چيزي بنويسم كه باعث دلخوري شما بشود و پشيمان ميشدم.
البته تاكيد مي كنم كه اين يك اشكال من است و ارتباطي به شما ندارد، چرا كه مثلا اگر من نقدي هم بر ماهنامه مينوشتم، ارتباطي به شخص شما نداشته و طبيعتا باعث دلخوري شما نميشود؛ ولي چه ميشود كرد، بعضي ها مثل من در ذهن خودشان براي خودشان هزار بود حريم دست و پاگير درست ميكنند. اينهم روش!
خانم صابري عزيز
هر كس كه دستي بر طنز يا نشر در اين مملكت داشته باشد، مي داند كه درآوردن هركدام از نشريات گلآقا چقدر زحمت دارد و از اين بابت بايد اول درودي به روان مرحوم صابري و همكاران درگذشتهاش انداخت و خستهنباشيدي به شما و همكارانتان گفت. با اين همه نميتوان كيفيت نازل ماهنامه گلآقا در ساليان اخير را ناديدهگرفت و به نظر من اين صرفا محصول زمانه بدي كه در آن بسر ميبريم نيست.
فراموش نكنيد كه ستون طنز گلآقا در روزنامه اطلاعات، زماني به وجود آمد و باليد كه زمانه دهها بار از اكنون بستهتر بود و محذورات طنزنويسي بيشتر. همينطور هفتهنامه گلآقا زماني متولد شد كه زمانه چندان از الان بازتر نبود. اما همين هفته نامه به سرعت طنزنويسان قديمي را گردهم آورد و استعدادهاي جوان را جذب كرد و تبديل به بهترين نشريه طنز ايران (حتي به جرات: كل تاريخ مطبوعات ايران) شد. بعد به اين هم بسنده نشد و نشرياتي چون ماهنامه، سالنامه و بچهها گلآقا اضافه شدند كه همگي پرفروش و خواندني بودند.
ديگر آنكه قسمت بيشتر اشكالاتي كه به ماهنامه وارد است، اصولا ربطي به شرايط سياسي ندارد. مثلا مصاحبههاي بسيار ضعيف (از لحاظ تكنيكي) در ماهنامهاي كه به حرمت اعتبارش به راحتي ميتواند با شخصيتهاي برجسته مصاحبه كند، آن هم با درج عكسهايي كه وسط آنها آرم يك وبلاگ خورده، چه توجيهي دارد؟ يا درج مطالب شبه چيستان؟ يا درشتي بيش از حد فونت برخي مطالب؟ يا چاپ كاريكاتورها در اندازههاي نامناسب؟
ميدانيد خانم صابري؛ اين اشكالات را كه آدم در كنار ويراستاري بسيار دقيق ماهنامه بگذارد (تا آنجا كه بندرت مي توان حتي يك اشكال ويراستاري در هر شماره ماهنامه ديد) حس ميكند وسواس و شلختگي غيرقابل دركي تواماً در گلآقاست. همانطور كه محافظه كاري نهفته در بخش اعظم مطالب ماهنامه، با راديكاليسم موجود در طرح هاي روي جلد و بخشهاي اندكي از بقيه مطالب، موجب گيجي مخاطبي مثل من ميشود. اينگونه است كه گل آقاي كنوني نه راست است نه چپ، نه محافظه كار و نه راديكال و نه شلخته و نه دقيق، و با اين وجود، عناصري از تمام اينها را -بي هيچ منطق قابل دركي- داراست.
در كيفيت مطالب و خبرگي نويسندگان هم همين بلبشو ديده ميشود. مطالب بسيار خوبي مثل بعضي از نوشتههاي آقاي احترامي و خانم صدر در كنار مطالب ضعيفي از نويسندگان ناآشنا، در هر شماره منتشر ميشوند و اين مضاف است بر آنكه هيچ سمت و سوي خاصي، يا ويراستاري كيفي منسجمي بر مطالب اعمال نميشود. يعني حتي اگر تمام مطالب هر شماره ماهنامه هم خوب باشند، در نهايت كشكولي را تشكيل مي دهند به نام ماهنامه كه صرفا آنها را منتشر كرده است و ارزش آن صرفا در حد گردآوري است، چه رسد به آنكه مطالب ضعيف و زير حد متوسط هم در اين ميانه زيادند.
يكي از دلايل اين امر آنست كه آدمهاي خوش استعداد و باسواد در اين سالها آنگونه كه بايد جذب گلآقا نشدهاند. متاسفانه مجموعه گلآقا در چند سال اخير و به خصوص پس از تعطيلي هفته نامه، از جريان طنز كشور دور افتاده است و بسياري از طنزنويسان هم از آن دوري كردهاند. من كاري به دلايل دوري گزيدن يا ارتباط كمرنگ طنزنويسان برآمده از گلآقا (مثل زرويي) ندارم؛ اما اينقدر مي دانم كه بسياري از جوانان خوش قريه و باسواد هستند كه گل آقا فقط با ايجاد يك ارتباط ساده با ده نفر از آنها مي تواند از اين وضعيت درآيد. گل آقا خون تازه مي خواهد، نه اينكه فقط همان را كه دارد درون خودش بگرداند.
البته در اين ميان كلاسهاي طنزنويسي گلآقا و نيز وبسايت، مي توانست در حكم بازكردن دروازههاي گل آقا به طنزپردازان تازهنفس باشد؛ اما وب سايت گلآقا بهترين كاري كه كرد اين بود كه از وبلاگنويسان بخواهد راجع به فلان موضوع بنويسند و بعد آنها را منتشر كند و كلاسهاي طنزنويسي هم در حد همان كلاس آموزشي براي محصلين و هنرآموزان ماند. كه اگر جز اين بود بايد الان دست كم آثار چند زرويي و نبوي نوجوان و جوان در هر شماره ماهنامه به چشم مي خورد؛ كه نمي خورد.
موسسه گلآقا اكنون سالهاست كه تبديل به دژي شده است كه هرچند ساكنان آن مهربان، ساده زيست و خوشدلند، اما در هر حال شازدهاند! و گل آقا در حكم همان هيبت نامي است كه پدرش هم مي ترسيد صدايش كند!
واقعيت اين است كه امروزه به نظر ميآيد، "گلآقا" براي شما چنان قداستي دارد كه مجبوريد فقط متولي آن باشيد. اما طنزي كه خود به جنگ قدسيات دروغين مي رود خودش نمي تواند قداستي داشته باشد، پرده نشين باشد يا پرده نشينش بكنند. اين مثل آن است كه شمايلهاي مارتين لوتر را در محراب كليسا بگذارند و براي ابن تيميه گند و بارگاه بسازند.
روشنتر بگويم، گمان ميكنم شما آنقدر گلآقا را بزرگ گرفتهايد كه حاضريد كركرهاش را پايين بكشيد، اما از آن چيزي كه –با روش استقرايي- "اصول گلآقايي" ميپنداريد، كوتاه نياييد و باز در اثر يك رودربايسي اشرافي، دوست داريد دولت آن ببندد تا خودتان مجبور به اين كار نشويد. اما دولت هم اينكار را نمي كند. آخر آنها هم جوگير همين قداست گل آقايند!
خانم صابري عزيز
باور كنيد طنزنويس نبودن هيچ عيبي نيست. من اگر جاي شما بودم ده هنري را كه داشتم برميداشتم و از يك سوتفاهم و جدال ده ساله براي طنزنويسشدگي خودم را نجات ميدادم. آنوقت روح پدرم را از آن زندان شيك و تنگ نجات ميدادم، ميز و صندلي و كلاه و تمثالش را ميبردم خانه و بجايش آن اتاق بسيار تميز موسسه را ميكردم اتاق كار چندتا طنزپرداز جوان و به اين ترتيب به جاي موزه كردن زحمات پدرم، كار او را زنده ميكردم. بعد هم سردبيري ماهنامه را ميدادم به يك نفر كه واقعا طنزنويس باشد...
يا اگر هم به تعصب شبهناموسي نسبت به اين ميراث پدري نميتوانستم همچو كاري كنم، خودم را عذاب نميدادم و بهانه هاي جورواجور جور نميكردم. كركره را ميكشيدم پايين و خودم را از شر اين رودربايسي چند ساله نجات مي دادم....
اما متاسفانه يا خوشبختانه من جاي شما نيستم. حالا اين شماييد و سايه صابري بزرگ كه روي سر شما سنگيني ميكند. از لحاظ حقوقي اختيار داريد كه با هر دليل و يا توجيهي كركره ماهنامه را پايين بكشيد، يا به همين راهي كه هستيد ادامه بدهيد. ولي فراموش نكنيد كه گلآقا تنها جاييست كه در اين شرايط ميتوان چشم اميد به آن بست؛ تنها جايي كه هنوز –اگر رويهاش را تغيير دهد- به راحتي ميتواند طنز نويسان جوان و پيشكسوت را دو هم جمع كند و جمع كردن بساط آن هم به هر حال مثل ساير نشريات به خوردني جرعهاي آب و به زحمت يك تلفن زدن نيست.
شايد اگر انسانيتر نگاه كنيم ديگران هم سهمي از ميراث داشته باشند...
هان، جبریل قدیس!
از یاد مبر که جامهات را
کولیان به تو بخشیدهاند.
اینجانب، محمود فرجامی، ملقب به اسطوره حماقت در حضور تمام خانم ها و آقایان حاضر در این جمع سو گند می خورم که نه تنها با جنبش های زنان مشکلی ندارم، بلکه با جنبیدن ها و خارش های زنانه نیز مشکلی ندارم. فلذا کل جماعت نسوان مبارز در چهارگوشه گیتی می توانند کمافی السابق به هر کاری که مشغول بودند، باشند.
فقط خواهشی که دارم اینست که تخیلات و تمایلات خود را در قالب خبر و گزارش نریخته، همچون خبرنگاران و نویسندگان نشریات معتبری نظیر پلی بوی، فانتزی ها را در قالب فانتزی، عکس، طرح، کارتون و امثالهم ارائه بفرمایید. به این ترتیب هم خلق الله نهایت استفاده را از محصولات شما می برند و هم خودتان می توانید در هنگام خلق یا بازخوانی اثر، با همذات پنداری، فیض مبسوط برده، روح و جسم را ارضا بفرمایید.
فلذا تقاضا دارم مسئولان سایت وزین شهرزاد نیوز، ضمن ارائه توضیح در مورد تخیلی و آرمانگرایانه بودن داستان "تن فروشی مردانه در تهران" (که در آن آقا پسری برای همبستری با خانم ها تا شبی 600 هزار تومان اجاره می شود) از این پس این قبیل فانتزی ها را در بخش ویژه ای به چاپ برسانند. (پیشنهاد من: لرزاننده!)
جمله قصار هفته: شاید از نشانه های افسردگی یه زن این باشه که برای یک ماه حتی به وایبریتورش دست نزنه. {+}
پیدا کردن منزل آقای نبوی چندان سخت نبود، حتی برای من و سهراب که یک کلمه هم فرانسوی نمی دانیم و شاید همین باعث شده بود تپش قلب عجیبی داشته باشم. با خودم حساب کرده بودم ساعتی دنبال آدرس می گردیم و در این مدت من می توانم برای دیدار با نبوی خودم را آماده کنم. اما خیلی زود رسیدیم به در خانه آقای نبوی و تا آمدم بنجبم، سهراب زنگ خانه را زد. صدای خسته و بی حوصله ای از پشت درآمد:
- کیه؟
- منم قربان. محمود فرجامی.
- محمود فرجامی دیگه کیه؟
احساس کنفی کردم، اما سعی کردم جلوی سهراب کم نیاورم.
- چند شب پیش تلفنی با شما هماهنگ کردم.
- چند شب پیش با بی بی ت هماهنگ می کردی!
سهراب پقی زد زیر خنده. ناخواسته حرف بدی زدم و جواب طنزآمیزی که شنیدم حقم بود. ولی چاره ای نبود، ادامه دادم:
- استاد بنده همونی هستم که کتابم مدتهاست برای نوشتن مقدمه ای پیش حضرتعالی ست.
در میان سرفه ها شنیدم:
- برو عمو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!
سهراب شدیدتر زد زیر خنده. چند لحظه ای منتظر ماندم تا بالاخره در باز شود که نشد. کم کم داشتم عصبی می شدم. دوباره زنگ زدم:
- کیه؟
- منم. محمود استاد. با پسرم خدمت رسیدیم برای احوالپرسی. کتابم پیشتونه برای مقدمه. با هم تلفنی و ایمیلی حرف زدیم. چندبار توی وبلاگتون از من اسم بردید...
انگار که گرگ پی ام باشد تند و تند داشتم نشانی می دادم و همینطور جملات معترفه بود که سرهم می کردم، اما هیچ جوابی نمی آمد. تا اینکه گفتم "یک بار هم گفتم این هودرِ آدم فروش حتی ارزش محو کردن رو هم نداره" و ناگهان درباز شد و داور نبوی در آغوشم کشید.
نفس راحتی کشیدم و در حالی که نگاه غرورآمیزی به سهراب می کردم، همه با هم رفتیم تو.
آقای نبوی شکسته تر از آنی بود که در عکس هایش دیده بودم و سرفه زیاد می کرد، اما اتاقش همانطور که فکر می کردم پر بود از کتاب و مجله و البته یک لپ تاپ دل. اولش خیلی ما معذب و رسمی نشسته بودیم اما آقای نبوی با شوخی هایش فضا را شکست و بعد هم از ما خواست داور صدایش کنیم. گاهی من را محمود، گاهی به اختصار میم، گاهی سهراب، گاهی مسعود، گاهی ابوالفضل و حتی یک بار رویا صدایم کرد! سهراب را هم همینطور هربار چیزی صدا می کرد؛ که اولش سهراب جنبه طنز ماجرا را نگرفته و سعی می کرد تصحیح کند، اما بعدا فقط می خندید.
هفت تا دفتر خیلی قطور روی میز اصلی داور بود که از هر کدام چند برگی نوشته شده بود. ازش در مورد آنها پرسیدم که جواب داد یکیش دن کیشوت، دیگری معایب الرجال، بعدی تهرانجلس، آن یکی مثنوی معنوی و آخری ستون پنجم است. مشخص بود که یا دارد من را دست می اندازد یا نمی خواهد جواب بدهد. من هم پررویی کردم و رفتم صفحه اول چند تایی را نگاه کردم. چهارتایشان جلدهای سوم تا ششم مجموعه "کاوشی در طنز ایران" بود و پنجمی یک رمان نیم نوشته به نام "محوت می کنم" و ششمی مجموعه اشعار و هفتم هم "دستورالعمل انقلاب"!
گفتم فکر می کردم الان "کاوشی در طنز" باید تمام و کمال دست ناشر باشد اما حتی یک جلد هم تمام نشده. کاش وقت بیشتری می گذاشتید.
اما داور جواب نداد و تند و تند داشت با لپ تاپش تایپ می کرد. رفتم جلو و دیدم باز هم نوشته ای علیه آن آدمفروش است. از ترس اینکه جواب تندی بشنوم هیچی نگفتم اما خود نبوی که انگار متوجه شده بود، بدون آنکه سرش را برگرداند گفت: "قسم خوردم تا وقتی این (...) رو محوش نکنم دست به هیچ کار دیگه ای نزنم." سهراب خجالت زده نگاهی به من انداخت اما زود سعی کرد نشان بدهد چیزی نشنیده. من هم خودم را با کتاب های ارزشمند آنجا سرگرم کردم. آقای نبوی باز همانطور که سرش توی لپ تاپ بود صدا زد
- ابوالفضل!
گفتم بله؟ گفت: چای می خوری؟ گفتم اگه زحمتی نیست! گفت: پس یه لیوانی هم واسه من بریز.
از ساختار شکنی نبوی لبخندی به لبم آمد. رفتم و سه تا چایی ریختم و آوردم بالا. منظره ای که دیدم خیلی خوشحالم کرد. استاد و سهراب داشتند دارت بازی می کردند. یک دسته دارت دست سهراب بود و یک دسته دست داور. یکی این پرتاب می کرد به عکس درخشانی که روبرو بود و یکی آن. سهراب اصلا خوب نمی زد، اما استاد هر دفعه جمله کوتاهی زیرلب می گفت و درست میزد به چشم یا بینی تصویر روبرو.
وقتی دارت ها تمام شد، نبوی انگار که انرژی گرفته باشد بالا و پایین می پرید. بعد کاغذها را با ساعد دستش از روی میز ریخت پایین و نشستیم به چای خوردن. استاد که انگار از سهراب خیلی خوشش آمده بود شروع کرد به تشریح مسایل سیاسی روز. اول از ندانم کاری های اصلاح طلبان گفت و بدجنسی جناح راستی ها و بعد هم گفت تمام هم و غم شما باید این باشد که احمدی نژاد دور بعد رای نیاورد. سهراب هم در این میان هی نگاه های معنی داری به من می کرد و من چشم و ابرو می آمدم که "زشته!" بعد هم در مورد لزوم کشاندن مردم به پای صندوق های رای صحبت کرد و گفت شما باید بعد از رفتن به ایران همانطور که در روز نوشته ام عمل کنید. آقای نبوی معتقد بود اول باید سعی کرد مردم را پای صندوق ها کشاند تا اصلاح طلبان رای بیاورند و اصولگراها حسابی ضایع شوند، بعد با افشاگری در مورد وضعیت بد حقوق بشر در ایران حکومت را تحت فشار گذاشت ولی مانع از حمله آمریکا شد و در عین حال برای به خیابان کشاندن مردم تلاش کرد و خشتک انحصارطلبان را به سرشان کشید و...
سهراب داشت خمیازه می کشید و سوال های من در مورد تاریخ طنزنویسی در ایران بی جواب مانده بود. گفتم اگر اجازه می دهید رفع زحمت کنیم. داور گفت چند لحظه صبر کنید و به اتاق دیگر رفت. بعد با یک کلاه بوقی و عینک و سیبیل بامزه و کت قرمز-آبی راه راه آمد. سهراب با خوشحالی دستهایش را به هم زد و فریاد کشید "ای ول عمو داور" و داور گفت "من رو هم سر راهتون استودیوی رادیو زمانه پیاده کنید!"
توی فرودگاه سهراب نگاه های سنگینی می کرد و می دانستم می خواهد حرف های ناخوشایندی بزند. گفتم برویم آبمیوه بخوریم. نی توی دهانم بود که گفت "بابا این آقای نبوی عجب فیلمیه ها... داشت باورم می شد جدی جدی فکر می کنه دهه هشتاده." و بعد آرام ادامه داد " ولی خوب نبود احمدی نژاد رو با اون اسم صدا می زد. هر چی نباشه باید به مرده ها احترام گذاشت."
صدایی که از بلندگوی فرودگاه از مسافران هواپیمایی امریکن ایرلاین به مقصد تهران می خواست تا به گیت شماره 19 مراجعه کنند، گفتگویمان را قطع کرد. با خوشحالی به سمت گیت دویدم.
از دفترچه خاطرات محمود فرجامی سیزدهم مرداد1404 هجری شمسی