![]() |
|||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||
حسين درخشان در يكي از يادداشتهايش، خوانندهها را به تاسيس وبلاگ به زبان انگليسي تشويق كرده تا –به عقيده او-به اين وسيله به مردمان جهان نشان دادهشود :چقدر افكار آقاي احمدينژاد «در بين مردم ايران کم طرفدار دارد» و آدمهايي كه طرفدار نظريات رييسجمهورند « در اقليتاند».
به نظر من اين تصور كه متاسفانه الان در بين بسياري از دوستان وجود دارد نه تنها سادهدلانه است كه به خاطر «ابطالناپذيري»اش، غير علمي و حتي بيمعني هم هست.
واقعيت اين است كه آقاي احمدينژاد در سطح جهاني به خاطر موضوعاتي مثل "اعتقاد به محو اسرائيل" و "اصرار بردستيابي به فنآوري هستهاي" بحرانآفرين شناخته شده و اينها دقيقاً همانمواردي بودند كه نه احمدينژاد در ايام تبليغات انتخاباتي درباره آنها دروغ گفت و نه سفسطه كرد. هر كسي كه كمترين شعور و شناخت سياسي داشت، ميدانست كه تندروترين و اصولگراترين كانديدا از بين آن هشت نفر، احمدينژاد است. احمدينژاد شايد درباره عدالت اجتماعي و وضع معيشت عمومي وعدههايي داد كه نه تا الآن عملي شدهاند و نه اصولا امكان عملي شدن آنها هست؛ و به همين خاطر هم ميتوان بازخواستش كرد و هم ادعا كرد كه رايدهندگان به او چيز ديگري از عدالت مراد كرده بودند اما به هيچ وجه نميتوان او را متهم كرد كه مثلا در مورد مساله اسراييل يا ماجراي اتمي قول و فعلش مغاير بوده. دقيقا هم به همين خاطر است كه نه جماعتي كه به او راي دادند ميتوانند خود را در خصوص اين جريانات تبرئه كنند و نه مايي كه به احمدينژاد راي نداديم قادريم ادعا كنيم كه طرفداران نظرات احمدينژاد -در اين دو مساله بهخصوص- در اقليتاند.
اصلا دموكراسي يعني همين. يعني وقتي اكثر رايدهندگان امريكايي، در حالي كه بوش طرفدار جنگ و كري مخالف آن است؛ به بوش در مقابل كري راي ميدهند، مجبوريم اينطور نتيجه بگيريم كه بيشتر امريكاييها طرفدار جنگ هستند. البته اين به هيچ وجه دليلي بر ناديدهگرفتن دموكراتها و امريكاييهاي مخالف جنگ نيست، اما هرگز كسي هم نميتواند ادعا كند كه طرفداران بوش و جنگ در امريكا در اقليتاند. جرزني معنا ندارد.
ماجراي رييسجمهور شدن آقاي احمدينژاد هم از همين دست است و متاسفانه هرچقدر كه من و حسين هم با افكار او مخالف باشيم، نميتوانيم با كارهايي مثل وبلاگ انگليسي راهانداختن ثابت كنيم كه « آدمهايي مثل او در اقليتاند». اگر 17 ميليون راي را ناديده بگيريم؛ يك نفر حق دارد اين سووال را بپرسد كه پس چگونه ميتوان فهميد مردم ايران در مورد مسايل اساسي داخلي و بينالمللي چه نظري دارند؟
چطور وقتي كه 20 ميليون راي به خاتمي داده ميشد نتيجه ميگرفتيم كه مردم طرفدار نظريات خاتمي (اصلاحات، گفتگو، صلح، آرامش و آزادي...) هستند اما وقتي 17 ميليون راي به احمدي نژاد داده ميشود نميتوان نتيجه گرفت كه مردم طرفدار نظريات احمدينژاد هستند!
ما چند ميليون نفري كه به احمدينژاد راي نداديم ميتوانيم خودمان را اثبات كنيم و حق داريم كه به عنوان اقليتي بزرگ ظاهر شويم ولي حق نداريم آن 17 ميليون را نفي يا مصادره به مطلوب كنيم.
مهمتر از همه اينكه اگر فرض كنيم بيشترِ راي دهندگان به احمدينژاد به خاطر عواملي مثل لجبازي و شوخي و بيتفاوتي به او راي دادهاند (كه متاسفانه خيلي هم احتمال آن قوي است) لازم نيست موضوع را مالهكشي كنيم. همه بايد ياد بگيريم كه هر چيزي هزينهاي دارد و شرط بلوغ، تخمين هزينه و پرداخت آن است.
مي دانم كه متاسفانه در اينطور موارد اقليت هم به آتش اكثريت ميسوزد، ولي مگر راه ديگري هم هست؟ مگر در همين امريكا وقتي دموكراتها شكست ميخورند، در پرداخت هزينه ادامه جنگ جمهوريخواهان، اجبارا سهيم نميشوند؟
يادمان باشد، مخالفت، نقد و حتي مبارزه مشروع و حق ماست ولي مصادره به مطلوب و مالهكشي حق ما نيست.
بگذار دست كم در اين داستان بد، قهرمان قصه ما به بلوغ برسد.
لطفا فقط نظرات مربوط به مطالب را بنویسید.