![]() |
|||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||
من از فیلتر شدن هر سایتی ناراحت می شوم، چه رسد به این سایت فردا که بعضی از دوست و رفقای خودم آنجا کار می کنند. خدا نیاورد ولی اگر یک بار فیلتر بشوید میفهمید چه دردی دارد. از قسمتهای تحتانی شروع می شود و تا نای و گلو میرسد. البته ما که به این دردها عادت داریم ولی وقتی یاد آقای طلایی، سردار سابق نیروی انتظامی و آقای قالیباف فرمانده سابق نیروی انتظامی میافتم، خندهام می گیرد. فکرش را بکنید سردار طلایی، مدیر مسئول سایت فردا که خودش عمری اهل امر و نهی و دستور و بگیر و ببند بوده، حالا با صدایی بغض کرده رفته است دفتر فرماندهی سابقش، که سه برابر این بندهی خدا اهل امر و نهی و دستور و بگیر و ببند بوده.
قرارداد کتاب بیشعوری را با نشر افق بستم و یک مجموعه قصهام را هم قرار شده نشر نی دربیاورد. اینکه آیا کتابها مجوز بگیرند و کی بگیرند را خدا عالم است. فعلا من بُرد کردهام که صد هزار تومان از افق و پنجاه هزار تومان از نی، پیشپرداخت گرفتهام! به قول آن ضرب المثل قدیمی: من صد و پنجاه تومن پیل دارم، کی را بُکُشم؟!
سه تا کتاب را همزمان دارم کار می کنم. یکی گفتگو و گزیدهی آثار احترامی که فعلا در مرحلهی انجام و پیادهسازی گفتگوست و بعد وارد فاز جمعآوری بهترین کارهای طنز احترامی از سال 36 تا امروز میشود. کاری که شوخی شوخی ممکن است چند سال طول بکشد. این کار را هم احتمالا میدهم نشر نی.
یک مجموعه قصه با عنوان "قصههای اساطیر" را هم در حال نوشتنم. داستان اساطیر یونان به زبانی طنزآمیز که فعلا از دو تا منبع برای جمعآوری اطلاعات استفاده میکنم. میخواهم علاوه بر طنزآمیز بودن برای همه مفید و آموزنده هم باشد. خودم تازه دارم میفهمم که شناختم از اساطیر یونان و روم در حد صفر بوده است. برای این کار با بزرگمهر حسینپور جلسهای داشتم و قرار شد بخواند و یکی از کاریکاتوریستهای خوشذوقی که با حس و حال کار جور باشد را پیدا کند برای تصویرسازی. اگر با تصویرساز کنار بیایند این کار را هم با نشر نی کار میکنم. هم معتبر است و هم میشود نشست با آقای همایی چای خورد و گپ زد. از انتشاراتیهایی که مدیرشان انگار از دماغ فیل افتاده خوشم نمی آید.
سهرابیات را هم می خواهم به صورت کتاب جمع کنم. اگر اسامی شخصیتها واقعی نبود تا به حال چند جلدش تمام شده بود اما حالا که واقعی شده به وسواس افتادهام و نمی خواهم ماجراها تخیلی باشند. البته مشکل در واقع این نیست، تنبلی خودم هم هست، والا این طفلک سهراب که هر روز دارد قصهای درست میکند!
برای دو جا هم به صورت حرفهای طنز مینویسم (یعنی پولش را میگیرم والا از نظر کیفیت که همهی مطالب ما حرفهای است!) در دبش و آی طنز هم لِک و لِکی میکنم. در بیزینس هم خیلی فعالم و در نتیجهی این فعالیت خیلی زیاد، بیشتر از شش ماه است که دارم ضرر میدهم!
چند ماهیست که اتاقی را از یکی از دوستانم اجاره کردهام به عنوان دفتر. واقعا جای راحتیست. بزرگ و نورگیر و قدیمی. مبلغ اجارهاش مناسب و به خانه ام نزدیک است و آن دوستانی که یکی از اتاقهای واحدشان را به من اجاره دادهاند بامرام و خوشاخلاقند. هیچوقت تا به حال اینقدر راحت نبودهام.
خب اینهم برای دوستانی که هی میپرسند کجایی و چه میکنی و چه کارهای.
امروزه، طنز مکتوب، و به خصوص طنز مطبوعاتی ما بیشتر عاملی شدهاست برای ریشخند کردن، انتقام گرفتن از دیگران و مجموعه فعالیتهای افشاگرانهای که به " دراز کردن" معروف شده است. شخصا هیچ مشکلی با این چیزها، یعنی ریشخند کردن، انتقام گرفتن و رسوا کردن دیگران در قالب طنز ندارم. چه بسا که بخش مهمی از رسالت طنز در مطبوعات همین باشد و اصولا در عرصهی طنز جز با همین سلاحها نمیتوان به جنگ وقاحتها، سواستفادهها و نامردمی هایی که هر روز در عرصهی سیاست و جامعه ظاهر میشوند رفت. اما سخن آن است که نه این تمام کارکرد طنز است و نه باید باشد. نمی خواهم مثل بزرگترها متر و معیار بردارم و انواع طنز و نوشتهی طنزآمیز را طبقهبندی کنم. نه در این حدم و نه به این مترها و معیارها و طبقهها معتقد. اما همینقدر می دانم که طنز اگر فقط در خدمت خندیدن به افکار و کردار دیگران باشد (دیگرانی که شاید مستحقش هم باشند) نقش اصلاحی چندانی در جامعه نخواهد داشت. و بر همین اساس گمان میکنم طنزی بهتر و اثرگذارتر است که در کنار رعایت مسائل تکنیکی طنزپردازی، نقایص بزرگتر و ریشهدارتر انسانی را بنمایاند.
چنین طنزهایی لازم نیست حتما "فاخر" باشند. لازم نیست علنا دربارهی معضلات بزرگ تاریخ بشر یا شخصیتها و وقایع بسیار مشهور و با اهمیت باشند. لزومی ندارد حتما "به روز" باشند و حتما درمورد موضوعاتی باشند که به قول امروزیها "تاریخ مصرف" نداشتهباشند. به قول بزرگی که نامش را به خاطر ندارم "میتوان دربارهی کل جهان فیلمی ساخت که به اندازهی مگسی ارزش نداشتهباشد و می توان دربارهی بال یک مگس فیلمی ساخت که به یک دنیا بیرزد." آنچه فراتر از مولفههایی چون درشتی و نرمی زبان و کلمات و حتی خود موضوعات است، دغدغه و تکنیک است. دغدغه جز با زندگی در متن، کشیدن رنج و درک عمیق و متفکرانهی مشکلات و معضلات به وجود نمیآید. و وقتی دغدغههای انسانی با ظرافت و هنرمندی درهم بیامیزند حاصل شاهکار خواهد شد. نمونههای عالی چنین طنزهایی در آثار کسانی چون حافظ و عبید فراوانند. حافظ در متن جامعه و زمانهی خود به چنان جهانبینی رندانهای رسیده که وقتی ریاکاری مردمان زمانهی خود را به سخره میگیرد گویی ریاکاری تمام زهدفروشان عالم را همزمان توصیف و نقد و به سخره میگیرد. تاریخ مصرف نداشتن، بر خلاف آنچه که امروزه در اذهان جا افتاده به فاصله گرفتن از زمان و زمانهی خود، نیست. حافظ و عبید، که تقریبا همعصرند؛ با زبانهایی متفاوت غالبا کسانی را به تلویح یا تصریح هجو میکنند که کاملا مشخص و معین هستند، اما بنمایهی هجو و ریشخند آنها غالبا آنقدر انسانی و عمیق و ظریف است که نه تنها با مرگ و بلاموضوع شدن رفتار آنها، کهنه نمیشود بلكه همچون ستارههای درخشانی در آسمان ادب ايران و جهان هميشه مي درخشند. از این منظر، چندان تفاوتی میان حافظ با آن زبان پالوده و اشارات غیرمستقیماش با عبید که زبانی صریح و تند وبعضا سرشار از کلمات رکیک و اشارات مستقیم دارد نیست. در این مقام، طنز حافظ با آن زبان نرم و موزون و استفاده از شراب و شاهد و ساقی ، فخری بر طنز عبید با آن کلمات غیرقابل نقل ندارد. طنز فاخر اینجا بیمعناست. تصویر ریا و سستعنصری و قدرتپرستی و فسادهای دیگر اخلاقی یک جامعه خوب و دقیق و در عین حال دلنشین و اثرگذار باید منعکس میشده که شده. و البته هر یک به بیانی و با دیدگاهی مخصوص. طنز امروزهی ما از این منظر است که در جایگاه خوبی قرار ندارد. وضعیت کتابهای منتشره در حوزهی طنز که غمانگیزتر و از نظر تعداد کمتر از آنست که بتوان در مورد آنها نظری داد. وضعیت طنز مطبوعاتی هم اگر چه چندان مناسب نیست اما در همین وضعیت نامطلوب از نظر تولید و نشر طنز مطبوعاتی، هر روز چندین طنز سیاسی به گرایشهای متفاوت در روزنامهها و وبسایتهای خبری منتشر میشوند که تقریبا همهی آنها محتوایی انتقادآمیز علیه شخصیتها و گروههای سیاسی دارد و در میان آنها به ندرت میتوان طنزی را یافت که بنمایهاش نقد رفتارها و اعتقادات غلط مردم (یعنی خود ما) باشد. گویی ما مردمانی هستیم بیعیب و نقص و تمام مشکلات و معضلاتی که در جامعه داریم تقصیر چند شخصیت سیاسی، احزاب و در نهایت دولت و حکومت است. از همینجاست که در مورد کوچکترین گاف فلان مسئول سیاسی دهها نقد و طنز می توان خواند و در مورد بزرگترین مشکلات روزمرهی جامعه، از ریا و تقلب و نژاد پرستی گرفته تا مسائل ملموستری مثل وضعیت رانندگی بد، آشغال ریختن در خیابان و جویها، وضعیت ظاهری بد و دلمردهی آدمها و شهرها... کمتر چیزی میتوان یافت. شاید پرهیز از نوشتن در مورد چنین موضوعاتی بیش از هر چیز باز هم به وضعیت جامعه برگردد. طنزنویسی که –بر خلاف تصور عموم- درک میکند که امنیت نوشتن طنزهای تندی در نقد رفتار شخصیتها و احزاب سیاسی بسیار بیشتر از نوشتن دربارهی عادات زشت مردمان است و استقبال از آن تیپ کارها هم بسیار بیشتر است طبعا به آن سمت گرایش پیدا میکند. این مطلب در وهلهی نخست برای کسانی که تا کنون نوشتن طنز برای نشر را نیازمودهاند شاید عجیب باشد اما واقعیت آن است که علیرغم تمام مشکلاتی که در زمینه طنز و نقد بر جامعه و وضعیت سیاسی ما حکمفرماست؛ نوشتن دربارهی سیاست و به خصوص در راستای "دق دل خالی کردن" بسیار بیشتر مطلوب جامعه است تا نوشتن دربارهی معضلات ریشهای و اخلاقی جامعه. آیا راحتتر نیستیم اگر به جای دادن تصویری واقعی یا طنزآمیز از میزان راستگویی و یا قبح دروغ در جامعه، در مورد دروغ فلان وزیر مطلب بنویسیم؟ آیا مخاطب بیشتری نخواهیم داشت اگر ارتباطات ولنگارانهی جنسی بهمان ورزشکار را به جای وضعیت بحرانی اخلاق جنسی در یک جامعهی به ظاهر اخلاقگرا به سخره بگیریم؟ آیا محبوبتر نخواهیم بود اگر رفتار بیادبانه یک مسئول با یک خبرنگار را به جای رفتار شوینیستی و توهینآمیز خودمان علیه یک ملت دیگر با بیانی طنزآمیز بازگو و نقد کنیم؟ پاسخ به تمام پرسشهای بالا و پرسشهای تاکیدی بسیاری از این دست مثبت است. اما آیا قرار است هنرمند و روشنفکر همیشه به دنبال سلیقه عموم و عوام باشد؟ طنزنویس هم قرار است فقط بخنداند و بچزاند و دل خنک کند؟ ------------------ بازانتشار از آی طنزامروز طبق وعدهای که شده بود تلویزیون فارسی زبان بیبیسی رسما شروع به کار کرد و من فکر میکنم نه تنها امروز، بلکه امسال در تاریخ رسانههای فارسی زبان به یادماندنی باشد. در شروع کار، سطح برنامهها و همینطور کیفیت تصاویر (اعم از سیگنال دریافتی بالاتر و ویدئوگرافیک و دکوراسیون و نورپردازی) بالاتر از انتظار بود و تیزرهای برنامههای آتی هم نشان میدهد که برنامههای مختلف را یک تیم کاملا حرفهای و تقریبا یکدست ساختهاند.
در فضایی که تلویزیون کاملا جهتدار و ضعیف صدای آمریکا؛ که حتی کیفیت تصاویر ارسالیاش تعریفی ندارد و گرافیکش کاملا افتضاح است؛ در مقایسه با سایر شبکههای کاملا افتضاح فارسیزبان ایرانی یک شاهکار محسوب میشود و در حالی که وضعیت تلویزیونهای فارسی زبان تاجیکی و افغانی از شبکههای ایرانی هم بدتر است، از امروز بیست و پنجم دی ماه 1387، تلویزیونی ظهور کرده که در نخستین ساعات پخشاش آنقدر حرفهای و قوی ظاهر شد که اگر زبان فارسی مجریانِ مسلطش نبود انسان شک میکرد نکند شبکهی بی بی سی جهانی را گرفته است!
اگر فکر میکنید هیجان زده شدهام، کاملا درست فکر میکنید! تلویزیونی که وضعیت گرافیکیاش اینقدر زیبا باشد، مجریان جوانش –که بعضا تا آنجایی که من میشناسمشان تا قبل از همکاری با بی بی سی رنگ یک استودیوی تلویزیونی را هم ندیده بودند- اینقدر مسلط وتمرینشده ظاهر شوند، تلویزیونی که در نخستین ساعات آغاز به کارش آنقدر خوشفکر باشد که گزارشی از بزرگترین مشکل معلولان ایرانی، یعنی نبود امکانات اولیه شهرسازی برای حمل و نقل آنها را پخش کند؛ یک اتفاق بزرگ و سرآغاز فصل نوینی در گسترهی رسانههای فارسی زبان سراسر جهان است.
بگذار وزاراتخانهها و سازمانهای عریض و طویل ج.ا.ا. خودشان را به زمین و آسمان بزنند و صبح تا شب کسانی را که در سر سودای همکاری با آن داشتهباشند را تهدید کنند. بگذار سرشان را زیر برف کنند و بودجههای میلیاردی این مملکت را همچنان جگرگوشههایی مثل فرج الله سلحشور خرج کنند. رسانهی نوی ظهور کرده و خواهید دید که چقدر زود سلیقهها را تغییر خواهد داد. رسانهای که نشان خواهد داد "دولتی بودن"، توجیهکنندهی غرضورزی و سیاستبازی و بیشعوری رسانهای و اهانت به شعور مخاطب نیست. آری میتوان دولتی بود و در راستای منافع ملتی دیگر فعالیت کرد اما به شعور و شخصیت مخاطبان احترام گذاشت و برای هر دو طرف مفید بود. درسی برای تلویزیون فارسی صدای آمریکا و تمام تلویزیونهایی که فقط سیمای جمهور اسلامی ایران هستند. فاعتبروا یا اولی الابصار!
از همهی اینها گذشته، تلویزیون فارسی بی بی سی کار بسیار مهمی را شروع کرده و آن نزدیک کردن فارسی زبانهای دنیاست (به خصوص ایرانی ها با افغان ها و تاجیکها)، که سازمان عظیم صدای و سیمای ایران با آن پروپاگانداهای سروری جهان اسلامی به بهش دیکته شده و میخواهد به دیگران حقنه کند، مطلقا در این زمینه کار مفیدی نکرد و با این طرز تفکر نخواهد توانست کرد. به نظرم این پروژهی بی بی سی از همهی اهداف دیگری که دارد مهمتر است. اینکه مجریان اصلی آن (مثل فرناز قاضی زاده) به زبان فارسی رسمی (و نه به روال معمول با لهجهی غلیظ تهرانی به عوض زبان فارسی) صحبت میکنند و در کنار گزارشی از تهران، گزارشی از کابل پخش میشود، مهمتر و تاثیرگذارتر از میلیونها دلار و هزاران ساعت سخنرانی در راه اعتلای زبان فارسی و اتحاد و همبستگی فارسی زبانان دنیاست. به خصوص این امر برای ایرانیهایی مفید است که خودشان را در پیلهی ناسیونالیسم چنان پیچیدهاند که اندک اندک به فاشیسم ختم میشود. برای ایرانیهایی که هنوز کلمهی "افغانی" در نزدشان حکم فحش را دارد و گویش تاجیکی فارسی را جز برای تمسخر به کار نمیبرند.
راه افتادن این تلویزیون را به تمام بر و بچههای تلویزیون فارسی بی بی سی، که خیلیهایشان تا همین اواخر در مطبوعات ایران همکار ما بودند تبریک میگویم، به خصوص نیما اکبرپور که همین سایت دبش اول بار با مدیریت فنی او راه افتاد.
البته به قول معروف برادریمون به جا بزم به هفت قرون! یک چندماهی که بگذرد نقدشان هم میکنیم. فعلا فقط تماشا. البته از راه اینترنت؛ چون آنتن ماهواره داشتن که ممنوع است. خبر نداشتید؟!
برادرم مجید، مهندس عمران است و در مشهد چند سالیست که در کار ساختمان است. خیلی دوست داشتم دربارهی آن مطلب "مقایسه مهندس و افغانی" از یک نفر که از نزدیک با افغانیها کار کرده باشد نظر بخواهم. دیدم کی بهتر از همین مجیدآقای خودمان که هم مهندس است و هم با کارگرهای ایرانی و افغانی زیادی کار کرده و هم همشهری همان دوستانِ "مهندس و افغانی" چاپکن است.
از مجید خواهش کردم مطلبی در این رابطه بنویسد. هی امروز و فردا کرد و ننوشت که البته با توجه به اینکه میدانم چند پروژهی سنگین ساختمانی دست دارد و شبها هم دیر به خانهاش میرود، دور از انتظار نبود. امروز دیدم ایمیلی زده و گویا بیشتر به خاطر اینکه دیده چندبار مطلب کذا در ایمیلهای گروهی به دستش رسیده، مطلب دقیقتری در این باره نوشتهاست. بخوانید:
این مطلب "مقایسه افغانی و مهندس" رو که در این ویلاگ دیدم چندان برام جالب نبود و توجهی با آن نکردم اما پس از چند روز ایمیلی از یکی از دوستان دریافت کردم که همین مقایسه رو به عنوان یک مطلب طنز برای من ارسال کرده بود . از این ایمیل هایی که همه به هم Forward می کنند . شاید حدود 5 مرتبه به صورت گروهی Forward شده بود برای همین لازم دیدیم یک کمی در مورد افغانی ها با توجه به شناختی که از آنها دارم بنویسم .
من در مشهد در بخش ساخت و ساز مسغول هستم و شاید نیمی از عوامل اجرایی رو در شهر مشهد افغانی ها تشکیل می دهند . بیشتر پیمانکاران و مالکان (در کارهای کوچک) راغب به استفاده از کارگران افغانی هستند .
اما کار کردن با افغانی ها به همین سادگی ها نیست . سه مشکل بزرگ وجود دارد : قانون کار ، اداره بیمه و بی هویت بودن برخی کارگران .
اداره کار به شدت با استفاده از کارگران فاقد مجوز کار برخورد می کند . اکثر غریب به اتفاق کارگران افغانی نیز فاقد مجوز کار هستند . جهت اطلاع اینکه جهت هر روز کار کارگر فاقد مجوز در مرتبه اول 35000 تومان کارفرما جریمه می شود ، در مرتبه دوم روزی حدود 90000 هزار تومان جریمه و در مرتبه سوم مشمول زندان برای کارفرما می شود . که واقعا جریمه سنگینی است . بیمه حوادث ساختمان و تامین اجتماعی نیز شامل کارگران افغانی نمی شود و اگر در حادثه ای کارگر افغانی آسیب ببیند کارگر افغانی شامل هیچ گونه بیمه نمی شود و کارفرمای آن کارگر بایستی تمام هزینه های درمانی را بپردازد و اگر کارگر فوت کند باید تمام دیه را کارفرما از جیب بپردازد . ضمن انکه در کنار این موارد کارفرما به دادگاه معرفی می شود تا مطابق قانون کار جریمه نیز پرداخت کند . سوم ب هویت بودن کارگران افغانی که از همه مشکل تر است . اغلب کارگران افغانی فقط نام خود را اعلام می کنند و نام خانوادگی شان بر اساس شرایط اطراف اعلام می شود . اکثرا از فامیل هایی چون " محمدی" ، "روحانی" و ... استفاده می کنند . حال اگر یک کارگر افغانی تخلفی بکند یا کاری را نیمه کاره رها کند و موبایلش را هم جواب ندهد به هیچ روشی قابل دسترسی نیست .
اما سوال این است که چرا با وجود این مشکلات باز هم همه ترجیح می دهند از کارگر افغانی استفاده کنند؟ چرا با وجود این همه کارگر بیکار هموطن و بعضا نیازمند باز هم پیمانکاران و مالکان به بکارگیری افغانی ها راغب ترند ؟
یک جواب مشخص و ساده اینکه " افغانی ها خیلی بهتر کار می کنند " .
کارگران افغانی بدون غل و غش کار می کنند و روزی خود را حلال می کنند . در حضور کارفرما همانطوری کار می کنند که در نبود او کار می کنند . الیته این بدان معنب نیست که تمام افغانی ها خوبند و هیچ عیبی ندارند . در بین آنها هم آدم هایی ناسالم پیدا می شود اما با توجه به نوع کار و سطح آن طبیعی است . مهم آن است که اکثریت مهاجرین افغانی آدم های سالم و به اصطلاح حلال خور هستند . به ویژه مهاجرین شمال افغانستان که افراد دقیق و تیزبینی هستند و اکثرا به مشاغل فنی تر و بعضا هنری (در ساختمان سازی) مشغولند .
مجموعا مقایسه مهندس و افغانی و زیر سوال بردن این افراد زحمت کش نشان از بی اطلاعی نویسنده آن مطلب طنز دارد .
مجید فرجامی، مهندس عمران
گهگاهی مقالاتی دربارهی طنز میخوانم که دود از کله و آه از نهادم بلند میکند. نه اینکه خداینکرده آن مقالات یه جوری باشند ها... بلکه به این خاطر که چقدر من کودن هستم که چیزی از آنها نمیفهمم. تقریبا همهی این مقالات هم به قلم کسانی هستند که یا دکترند، یا عضو هیات علمی دانشگاه و اکثرا هردو. آخرین نمونه از این مقالات، که برهان قاطعی بر خرفتی این بندهی کمترین بود را به همت دوستان، و از طریق لینکهای ارسالی در آی طنز دیدم. این مقاله علاوه بر مزیت فوق، از مزیت چاپ شدگی در مجلهی وزین بخارا هم بهرهمند است و متاسفانه در سایت این مجله، نام نویسندهی آن آورده نشده و فقط نوشته شده: ( استاديار گروه زبان شناسي دانشگاه تربيت مدرس ) . شاید نام نویسنده از قلم افتاده باشد و شاید جناب دهباشی هم مثل ما برایشان "استادیار بودن" نویسنده جامع و مانع بوده و نیازی به ذکر نامشان ندیدهاند. بعضی وقتها اینطور میشود و حتی بالاتر، محتوای مطلب هم در مقابل موقعیت دانشگاهی نویسندهی مقاله، کمرنگ میشود...
به هر حال چون من بخیل نیستم، در جهت نشر معارف، دوباره این مقاله که حاوی نکات و تعریفات بسیار بدیع و عمیقی دربارهی طنز و کاملا عاری از زیادهگوییهای تکراری و جملات تکراری در باب طنز مادرمرده است را عینا از وبسایت مجلهی بخارا نقل میکنم تا همگان استفادهی مضاعف ببرند. ضمنا آنجاهایی که نفهمیدهام را بولد میکنم و توی پرانتز هم مینویسم که دقیقا چی را نفهمیدهام یا در ذهن بیمارم در هنگام خواندن آن چی گذشته، تا اگر شما فهمیدید بگویید تا من خنگ هم بفهمم. این شما و این آن مقاله:
تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسي
( استاديار گروه زبان شناسي دانشگاه تربيت مدرس )
طنز در لغت به معنای «طعنه زدن» و «مسخره كردن» است و در ادبیات به نوعی شیوه بیان انبساطی و غیرجدی اطلاق میشود. (همهاش؟!) گسترش این نوع شیوه بیان، بخشی از آثار ادبی را به خود اختصاص داده است. در ظاهرِ «طنز» خنده و در باطن آن نوعی تنبیه خفیف و آگاهی نهفته است. طنزپرداز با بزرگنمایی یك عیب یا نقیصه قصد دارد صاحب آن عیب را متوجه نكتهای كند. در واقع یكی از روشهای متوجه كردن دیگران به نكتههایی كه از آن غافل ماندهاند، «طنز» است.
طنزپرداز از چند جهت بااستعداد است: در دیدن نكتههایی كه دیگران از آن غافل ماندهاند، در خلق معانی تازه، در بیان خندهدار یك مفهوم و ایجاد انبساط، در بازی با كلمات و آرایش جدید دادن به آنها و برهم زدن تناسبها. مثلاً جمله «او در این موضوع تولید اشكال میكند.» را طنزپرداز تبدیل به «او در كار تولید است و تولید او اِشكال است.» میكند. (آه چه مثال علمی روشنگرانهای!) به این ترتیب طنزپرداز با نشاندار كردن یك بافت بینشان و خارج كردن یك عنصر از میان یك عبارت، مفهوم جدیدی به عبارت قبلی میدهد كه در آن تناسبهای معمول به هم خورده و از بین رفته است. این برهم خوردن تناسب و نشانداری موجب خنده میشود.
«روزی فردی چشمش به یك تلویزیون افتاد كه آنتن دو شاخهای روی آن نصب بود. گفت: از برنامههای خودش شاخ درآورده.» این جمله و تفسیر از آنتن دوشاخه تلویزیون فقط كار یك طنزپرداز است كه قدرت خلق روابط جدید و معانی تازه، در یك بافت جدید را داراست. در واقع آنتن كه بخشی از سختافزار تلویزیون به شمار میرود و وظیفه گیرندگی امواج را دارد، با برنامههای آن مرتبط شده است. این موضوع نشان میدهد كه روابط جانشینی و همنشینی در یك جمله به هم میریزد. این برهم زدن روابط دو هدف را دنبال میكند: ایجاد خنده و انبساط و بیان یك كنایه یا موضوعی جدی. مثلاً در این طنز، منظور طنزپرداز علاوه بر خنداندن، ذكر این نكته است كه برنامههای تلویزیون نامطلوب و عجیب است.
در برنامههای كمدی معمولاً دیده میشود كه فردی نادان یا تقریباً ابله از انجام ابتداییترین كارها قاصر است یا اگر قرار باشد چیزی را درست كند، بیشتر آن را خراب میكند و دردسر میآفریند. چنین فردی در طی انجام برخی كارها صحنههای خندهدار تولید میكند كه موجب سرگرمی بینندگان میگردد. اگر موضوع به همین جا ختم شود، به مرحله طنز نرسیده است،(مرحلهی طنز؟) بلكه هدف آن تنها خنداندن و سرگرم كردن بیننده بوده است. نمونه آن را میتوان در كمدیهای «لورل و هاردی» مشاهده كرد. اما وقتی شخصیتهای مسخره و كمخرد در موقعیتهای جدی قرار میگیرند (مانند چارلی چاپلین در فیلم دیكتاتور بزرگ ) غیر از خنداندن بیننده، نكته كنایهآمیزی را نیز بیان میكنند. در واقع «پیام» این است كه مسئولیتهای بزرگی همچون رهبری جامعه آن زمان آلمان به فردی عصبیمزاج و تندخو مانند هیتلر داده شده كه از داشتن هر گونه تدبیر و شرایط لازم رهبری به دور است. در اینجا میتوان گفت كه كمدی به مرحله «طنز» رسیده است(؟!).
یكی از اهداف مهم (؟!) طنز، طرح نكات منفی در قالب مثبت است. به عبارت دیگر میتوان گفت، طرح موضوعات جدی در قالب غیرجدی است (چه ربطی داشت؟). به عنوان نمونه میتوان به طنزی از عبید زاكانی اشاره كرد: «شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه را بیشتر دوست داری. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ شیطان گفت: از بهر آنكه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم. ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.»
خلاقیت طنزپرداز مانند خلاقیت شاعر و نویسنده است اما در بُعد دیگری از بهرهگیری از زبان در جهت برهم زدن تناسبها. مثلاً وقتی طنزپردازی دستور تهیه كیك را میدهد، چنین بیان میكند: «اول تخممرغ را كتك میزنیم، بعد با كمربند شكر را میزنیم و بعد شیر و آرد را به هم میزنیم…» (چه طنز عظیمی!) در اینجا مفهوم فعل «زدن» با عبارتهای اسمی آن تناسب ندارد. (كتك) زدن مفعول جاندار نیاز دارد، اما در مثال بالا مفعول بیجان است. به این ترتیب تناسب مقولهای میان مفعول و فعل از میان رفته است. (چه کشف زبانشناسانهی عظیمتری!)
كاربرد فراوان از چند معنایی و ایهام یكی دیگر از ویژگیهای طنز به شمار میرود. منظور از ایهام، به كار بردن لفظی با حداقل دو معنی است كه یكی نزدیك به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد. در طنز خواننده ابتدا معنی نزدیك را میبیند، سپس با یك اشاره به معنای دور از ذهن دست مییابد. (چه نکات بدیعی!) این موضوع موجب خنده میشود. از این رو طنزهای كلامی زبان ـ خاص هستند، زیرا چند معنایی و ایهام واژگانی از زبانی به زبان دیگر متفاوت است و موجب از بین رفتن طنز میگردد. در صورتی كه طنزهای غیركلامی مقید به زبان نیستند و مرز ـ گذر به شمار میروند.
از سوی دیگر تغییر در تكیه واژه و یا تغییر در برش هجایی آن نیز از دیگر عوامل به وجود آمدن طنزهای زبانی هستند. وقتی كسی به دوستش میگوید با «بالش» جمله بساز و او میگوید «یه روز رفتم جنگل، یه گنجشك دیدم با تفنگ زدم تو بالش» مشخص است كه به تكیه واژه توجهی نكرده است. در ادامه دوستش برای توضیح مطلب میگوید: «اون بالش نه، اون بالش» و این بار جمله «یه روز رفتم جنگل یه گنجشك دیدم، این دفعه زدم تو اون بالش» را میشنود كه مطمئناً باز هم منظور او نبوده است.
شیوه كاربرد طنز در جوامع مختلف با یكدیگر تفاوت دارد. مثلاً در ایران مردم غالباً از طنزهای كلامی استفاده میكنند تا طنزهای غیركلامی. به همین دلیل است كه وقتی خندهدارترین برنامههای طنز تلویزیونی (منظور کمدیست؟) ما ترجمه و دوبله میشوند جذابیت خود را از دست میدهند. حال آنكه اگر طنز بر شالودههای زبانشناختی محكمی استوار باشد، (یعنی چی؟ چه طوری؟) حتی با وجود ترجمه شدن در فرهنگی دیگر زیبایی خود را حفظ میكند.
(تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسي؟)
خوب به عکس پایین نگاه کنید. بریدهایست از یک نشریه دانشجویی پرتیراژ. مهم نیست کدام نشریه. همینطور که مهم نیست این مثلا طنز، شاهکار کیست. خوب به متن نگاه کنید:

انصافا از نظر سطحی بودن، اهانت آمیز بودن و نژادپرستی شاهکاریست که فقط در یک نشریه ایرانی و فقط در مورد افغانیها ممکن است نوشته شود. البته شاید هدف از نوشتن این مطلب، بیشتر هدف تشریح وضعیت نابهسامان مهندسان عمران بوده ولی از آنجایی که افغانیها گوشت قربانی عزا و عروسی ما هستند، تا جایی که در توان بوده، به سمت آنها لگدپرانی شده.
و البته چرا که نه؟ چرا نباید این قومالظالمینی که در بدترین شرایط جنگی و با کمترین امکانات، کمبود نیروی کار ما ایرانیهای شریف را تامین کردند، در دوران سازندگی جان کندند و بعد که جاگیر و پاگیر شدند با یک تیپا به دیار خودشان روانه شدند را حسابی مالش داد؟
ولی خودمان را گول نزنیم دوستان. بازی دیگر بس است. ما همگی میدانیم چرا از نیروی کار افغانی استفاده میکنیم. چون با کمترین حقوق، بدون بیمه و بی هیچ دردسری برای کارفرما؛ سه برابر یک ایرانی کار میکنند و بخواهند حرف مفت هم بزنند می دهمیشان دست پلیس و خلاص.
خیلیهایمان میدانیم چرا خبرها پر است از جنایتهای افغانیها. چون از پلیس بگیر تا قاضی و خبرنگار دوست دارند جنایتها را افغانیها کردهباشند. و تازه مگر عجیب است اگر مردمانی از همهی حقوق اجتماعی محروم باشند و در نهایت فقر به سر ببرند و جرم و جنایت در میانشان زیاد باشد؟
بله؛ بیست هزار تومان میدهیم و در عوض شیرهی جان یک "افغانی" را میکشیم تا شب به خرابهای که با پلاستیک پنجرههایش پوشیدهاست برای چندتا بچه معصوم که زیر لباسهای کهنه و لحاف پاره از سرما میلرزند کمی غذا ببرد تا اگر برادران شریف همزبان و همکیش ایرانیاش آنها را تقریبا از همهی حقوق اجتماعی محروم کردهاند؛ لااقل امشب گرسنگی نکشند. زنش هم الانهها از کارگری خانههای مردم با با چند تا دو هزار تومانی دردستهای ترک کردهاش میآید. روز خوب مفتخورها!
کارشان تخصصی هم باشد بلدیم چه کنیم... میدهیم لباس فرم المپیک برای ورزشکارانمان طراحی کنند و بعد که دوختند و استفاده کردیم، برای اینکه حرفی تویش نباشد و نگویند یک وقت کارمان به جایی رسیده که پول دوتا "افغانی" را نمیدهیم، میدهیم با پیک 350هزار تومان برایشان بفرستند. تقریبا دستی ده پانزده هزار تومان. دیگر چه میخواهند این نانجیبها؟
باز هم متن بالا را ببینید. وقتی متنی اینقدر فاشیستی و توهین آمیز در یک نشریه "دانشجویی" چاپ شود خودتان بفهمید که در کوچه و خیابان چه خبر است. در کلانتریها چه خبر است. در کارگاههای ساختمانی چه خبر است. در مدرسه چه خبر... آه گفتم مدرسه؟ نه در این یکی خبری نیست، مگر نمیدانید بچههای افغانی حق تحصیل ندارند. مگر نمیدانید حتی اگر قانونی به ایران مهاجرت کردهباشند هم ایرانیها عارشان میآید بچههایشان کنار بچههای افغانیها بنشینند. مگر نمیدانید ما از نژاد پاک آریایی و همخون با آلمانی ها هستیم!
باغبانی داریم افغانی. اسمش عبدالخالق. حدود سی سال پیش آمده به ایران. بعد ده سالی کارگری و دربدری چون آدم پاکی بوده دختری از همان حوالی بهش دادهاند. زن و بچهای به هم زده و الان بیشتر از ده سال است که باغبان ماست. اینکاره نبود، فعله بود؛ اما آنقدر وجدانی کار میکرد که باغبان شد. (راستش پدرم جرات نمی کند باغ را بسپرد دست همولایتیها!) چهار پنج سال است که "قانون" آمده افغانی ها باید بروند. هربار این بدنده خدا را میبرند پاسگاه که یالله بزن به چاک. زن و بچهات را هم ببر. و تا اشکش را درنیاورند و پدرم نرود سند نگذارد و دم ده نفر ار نبیند ولکن نیستند. به همین راحتی!
دوستی داشتم افغانی. اهل شعر و ادب. در یکی از این دیدارهای شعرا با آقای خامنهای هم توی تلویزیون دیدمش. زنش هم مطبوعاتی بود. بچهای هم داشتند. بدون هیچ پشتوانهای و با فقر کامل در تهران زندگی میکردند. شاید بیست سالی بود که اینجا بودند. لهجهشان کاملا تهرانی شده بود. یک دفعه خبر رسید افغانستاناند. جایی نوشته بود که بیرونمان کردند و آن چهارتا اسباب زندگی را هم که با خون دل فراهم کردیم از مرز تایباد برگرداندهاند. باز هم به همین راحتی!
از این راحتترهایش را در حاشیه هر شهری میتوانید ببینید. بروید قلعه ساختمان مشهد. ورامین. اگر سحرخیز باشید همین صبحهای سرد پشت درهای اردوگاه سلیمانخانی تهران هم دیدنیاند. آدمهایی سیاه شده از سرما. ایستاده در صف. مچاله شده. تحقیر شده. افغانی!
به عکس بالا نگاه کنید... تصویری از حقارت و ریا و درندهخویی یک قوم را نمیبینید؟